با کمال تأسف، ورود روشنفکری به ایران، هیجانی و همراه با نوعی دین ستیزی بود. به تعبیر مقام معظم رهبری، جریان روشنفکری در ایران بیمار متولد شد: «از اولی که مسئلهی روشنفکری در ایران شکل گرفت، به وسیلهی کسانی به وجود آمد که اعتقادی به دین نداشتند.»
به گزارش «پايگاه خبري تحليلي رئيس جمهور ما»؛ سؤالی که این مقاله در صدد یافتن پاسخ آن است به خوبی در عنوان نوشتار منعکس است. اگر بخواهیم پاسخ درستی برای مسئلهی اصلی این نوشتار بیابیم و به کلیگویی و پندگونه سخن گفتن اکتفا نکنیم و دچار ابهام و مغالطههای ناخواسته نشویم، ابتدا باید مرادمان را از هر یک از واژههای مطرحشده در عنوان مقاله روشن کنیم؛ زیرا تا مادامی که معلوم نباشد مراد ما از روشنفکر و نواندیش کیست، مرادمان از مردم، چه طبقهای از ایشان است و مراد از اقبال و عدم اقبال چیست، مقاله از ساختار منطقی و علمی برخوردار نخواهد بود. بنابراین نیل به این مقصود اقتضا میکند که ترتیب مباحث این نوشتار بدین صورت باشد:
1. لغتشناسی و بررسی تاریخی دو واژهی روشنفکر و نواندیش
2. نسبت دو مفهوم نواندیش و روشنفکر
3. تعریف اصطلاحات عنوان
4. بحث اصلی: علل عدم اقبال
لغت شناسی و تاریخ واژه
هرچند معنای مورد نظر ما در این نوشتار از واژهی روشنفکر و روشنفکری، معنایِ اسمی و مفهوم اجتماعی واژه است، نه معنای لغوی و وصفی آن و مباحث نوشتار حول معنای اصطلاحی واژه است، اما آشنایی با سیر تطوری این مفهوم، به روشنتر شدن معنای اجتماعی و اصطلاحی این واژه کمک میکند. لذا ابتدا اشارهای اجمالی به معادلهای این واژه در زبانهای دیگر و تاریخ تطور آن میکنیم.
معادلهای واژهی روشنفکر در زبان انگلیسی، «Intellectual» و«Enlightened» است (حییم، ج 1، ص 950).
معادل فرانسوی آن «Intellectual elle»، آلمانی «Intellektuelle»، اسپانیولی «Intellectual» و ایتالیایی «Intellectuale» است (احمدی، 1384، ص 17).
معادل واژهی روشنفکری در انگلیسی «Intellectualism»، در فرانسه «Intellectuelité» و در زبان لاتین «Intelligere» است (ویکیپدیا، دانشنامهی آزاد، ذیل عنوان روشنفکری).
البته گاه به اشتباه روشنفکری را معادل واژهی «Enlightenment» ذکر میکنند که به معنای روشنگری است؛ اما روشنگری غیر از روشنفکری است. مفهوم روشنگری (Enlightenment) بر جریانی اطلاق میشود که هر مرجعی را به جز عقل انکار میکنند و تمام پدیدهها را با ملاک «عقل مصلحتاندیش» میسنجند. دیگر اینکه روشنگری عمدتاً به یک جریان فکری که منجر به تحول اجتماعی شده است، اطلاق میشود؛ در حالی که روشنفکری به ارائهی مدلهای فکری دربارهی زندگی و رفتار اجتماعی نظر دارد (رضوی، 1379، ص 35). این واژه بیشتر مفهوم اجتماعی جامعهی غرب است و در جامعهی ایران، مصداق بیرونی وسیعی نداشته و ندارد.
به لحاظ تاریخی، هنوز به دقت معلوم نیست که اصطلاح روشنفکر، چه در جهان غرب و چه در ایران، نخستین بار در چه زمان و در کدام متن به کار رفته است. هرچند شواهد و سندهایی در باب آغاز استعمال آن ارائه شده است، ولی مورد اجماع محققان نیست. اما با این وصف، آنچه یقینی است این است که واژهی روشنفکر، اصطلاحی به نسبت جدید است که در زبان فرانسوی، برای نخستین بار در نیمهی دوم دههی 1880، در ادبیات سیاسی به کار رفت. البته واژهی انگلیسی «Intellectual» در میانهی سدهی نوزدهم تا حدودی به معنای امروزیاش به کار میرفت.
اما در ایران، آغاز استعمال واژهی روشنفکر و روشنفکری به عصر مشروطه برمیگردد. نویسندگان دوران تدارکِ فکریِ انقلابِ مشروطهی ایران، در برابر اصطلاح فرانسوی «Siécle des lumiéres» ترکیب «عصر منوّرالفکری» را به کار میبردند. در ادبیات اجتماعی و روزنامهنگاری سالهای بعد، واژهی «منورالفکر» با «روشنفکر» جایگزین شد؛ اما به تدریج، این واژهی تازه به طور مشخص در برابر یک لفظ دیگر فرانسوی، یعنی «Intellectual elle» به کار رفت و در برابر مفهوم «Siécle des lumiéres» اصطلاح «عصر روشنگری» رایج شد (احمدی، 1384، ص 24).
نسبت دو مفهوم نواندیش و روشنفکر
«نواندیشی» در لغت به معنای ابتکار، خلاقیت، نوجویی، نوگرایی و نوآوری به کار میرود. در واقع مقصود از این معانی واژگانی، بیان اندیشههای نو و ارائهی راهحلهای جدید و تازه برای مسائل کهن و بهکارگیری نوعی ابتکار است.
روشنفکر، نواندیش، احیاگر، مصلح و متجدد، مفاهیمی هستند که اشتراک معنایی و مصداقی آنها از اختلافشان بیشتر است و جغرافیای استعمال تقریباً یکسانی دارند، اما در باب نسبت دو مفهوم «نواندیش» و «روشنفکر»، به نظر میرسد که هرچند دو واژه با هم تفاوتهایی دارند که به آنها اشاره خواهیم کرد، ولی این تفاوت آن قدر نیست که نتوان مبحثی مشترک راجع به آنها مطرح نمود. مفهوم نواندیشی دینی در واقع نوعی جعل اصطلاح در برابر واژهی روشنفکری دینی بوده است، اما تفاوت چندانی بین نواندیشی دینی و روشنفکری دینی در شاخصهی اصلی این مفاهیم وجود ندارد، زیرا در هر دو مفهوم، نوعی تحولخواهی و دگراندیشی توأم با عقلانیت در مبانی نظری و معارف دینی، با توجه به نیازهای زندگی بشر امروز، وجود دارد. در نتیجه، ضرورتی در تفکیک بین دو مفهوم نواندیشی دینی و روشنفکری دینی نیست و لذا برای تحلیل مسائل نواندیشی دینی، میتوان بحث را از مفهوم روشنفکری دینی آغاز کرد (دیبا، تیر 1389).
اما با این همه قرابت مفهومی که بین دو واژهی روشنفکر و نواندیش وجود دارد، بین آنها تفاوتهایی نیز وجود دارد که اشاره بدانها خالی از فایده نیست:
1. مفهوم روشنفکر اعم از مفهوم نواندیش است. جغرافیای استعمال واژهی روشنفکر، اکثر حوزههای علوم انسانی (اعم از دینی و غیردینی) و حتی متخصصان علوم دیگر را نیز شامل میشود؛ اما مفهوم نواندیش و نواندیشی یک مفهوم خاصتر است و خاستگاه ظهور و تطور آن در ادبیات دینپژوهی است، نه ادبیات اجتماعی. واژهی روشنفکری برای خاصتر شدن، نیاز به انضمام واژهی دین دارد، ولی واژهی نواندیش در زمان کنونی، خود مشعر به مباحث دین است و محدودهی فعالیت آن در حوزهی دین نمود و استقرار یافته است.
2. از لحاظ تاریخ پیدایش، واژهی نواندیش متأخر از واژهی روشنفکر است.
3. واژهی نواندیش نسبت به واژهی روشنفکر یا بار منفی ندارد و یا بار منفی آن بسیار اندک است؛ چون به دلیل نوظهور بودن آن، هنوز مفهومی نشده است که جریانهای اجتماعی فکری به وسیله آن از هم متمایز شوند و مشعر به اختلافها و تفاوتها باشد. لذا در پهنهی دینپژوهی، واژهی نواندیشی دینی از محبوبیت و مقبولیت عام در میان دینپژوهان عصر نوین برخوردار است و کمتر ابهام و سوءتفاهم حول این واژه شکل گرفته است.
دلایل عدم اقبال مردم به جریانهای روشنفکری و نواندیش
در اینجا هلیهی بسیطهی مسئله (یعنی اثبات اینکه مردم به روشنفکران اقبال دارند یا خیر) مسئلهی ما نیست؛ بلکه از پیشفرضهای تحقیق حاضر است. فلذا وارد بحث راجع به آن نمیشویم، اما فقط به این نکته اشاره میکنم که مطالعهی تاریخ روشنفکری در ایران مؤید این است که روشنفکران با اقبال مردم مواجه نبودند و سند تأییدکنندهی این مدعا، وضعیت فعلی جامعهی امروزی ماست که هنوز روشنفکران در ایران طبقهی قلیلی هستند که مخاطبان خاص دارند و هنوز خود ایشان، مردم را با خود همراه و همدل نمیبینند و احساس نمیکنند که در طول این مدت، جامعه در مسیر اهداف ایشان سیر نموده است.
شاهد دیگر آنکه هرچند امروزه در ادبیات سیاسیاجتماعی ایران، واژهی روشنفکر عموماً به معنای مثبت و مطلوب به کار میرود، اما یک معنای منفی نیز با خود حمل میکند و گاه در ادبیات عامیانه، روشنفکر را بر کسی اطلاق میکنند که تافتهای جدابافته است و از راه درست و صواب منحرف شده است. مثلاً اگر میخواهند از بیقید شدن فرد به مذهب حکایت کنند یا کسی را که اندیشههای رادیکال دارد وصف کنند، میگویند: «او دیگر خیلی روشنفکر است یا مثلاً خودش را روشنفکر میداند.»
یکی از علل عدم اقبال مردم، خصوصاً طبقهی متوسط و تحصیلکردهها نسبت به نواندیشان این است که نگاه سلبی ایشان بر نگاه ایجابیشان غلبه دارد؛ یعنی اینکه وجه سلبی نظریهپردازیهای این روشنفکران، چه در قلمرو سیاست و چه در سایر قلمروها، بر وجه ایجابی آن میچربد. اینان در بیان اینکه چه نمیخواهند و چرا آن را نمیخواهند، موفق عمل کردهاند، اما در بیان و شرح و بسط اینکه چه میخواهند و چرا آن را میخواهند و چه نظریهی بدیلی به عنوان جایگزین نظریهی موجود در دست دارند، چندان توفیق نداشتهاند.
اما عدم اقبال و اطمینان مردم نسبت به شخصیتها و جریانهایی روشنفکری معلول یک عامل واحد نیست و میتوان حداقل سه عامل برای آن برشمرد: مردم، روشنفکران و زمانه و حکومتها. هر یک از این عوامل، نقش و سهمی متمایز در ایجاد فضای بیاطمینانی و بیاقبالی دارند.
سهم روشنفکران
1. تسلط نگاه سلبی و فقدان نگاه ایجابی:
یکی از علل عدم اقبال مردم، خصوصاً طبقهی متوسط و تحصیلکردهها نسبت به نواندیشان این است که نگاه سلبی ایشان بر نگاه ایجابیشان غلبه دارد؛ یعنی اینکه وجه سلبی نظریهپردازیهای این روشنفکران، چه در قلمرو سیاست و چه در سایر قلمروها، بر وجه ایجابی آن میچربد. اینان در بیان اینکه چه نمیخواهند و چرا آن را نمیخواهند، موفق عمل کردهاند، اما در بیان و شرح و بسط اینکه چه میخواهند و چرا آن را میخواهند و چه نظریهی بدیلی به عنوان جایگزین نظریهی موجود در دست دارند، چندان توفیق نداشتهاند (فنایی، 1391). به عنوان مثال، میتوان به چند مسئلهی اساسی اشاره نمود که نظریههای ایجابی در آنها هنوز چندان شکل نگرفته است؛ حکومت، نسبت دین و اخلاق، کیفیت فهم متون دینی، راه مواجهه با مدرنیته و پدیدهی جهانی شدن، نوع مواجهه با فقه، نسبت فقه و اخلاق و...
در شرایط بحران، مردم ممکن است به علت خستگی از یک شخص، حکومت یا جریان، به سخنان سلبی ابراز علاقه کنند، ولی این ابراز علاقه دوام ندارد و مقطعی و ناشی از شور است و پس از مدتی که راه نجات و حرکت به جلو را احساس نکنند، از این سخنان سلبی نیز خسته میشوند و دیگر شوقی به شنیدن آن ندارند.
در شرایط عادی، میل مردم به شنیدن سخنان ایجابی، به مراتب بیشتر از سخنان سلبی است و به کسی چشم امید میدوزند که وعدههای ایجابی به ایشان میدهد.
نفی بدون اثبات و پیشبرد پروژهی سلبی عاری از ایجاب، علاوه بر اینکه اقبال مردم به روشنفکران را کاهش میدهد، بعضاً راه را بر گفتمانهایی هموار میکند که خود روشنفکران هیچ گاه بدان رضا نمیدهند. بررسی چرایی غلبهی این نگاه سلبی، خود یک تحقیق جداگانه میطلبد که بسیار مفید هم خواهد بود.
2. شکاکیت و نسبیگرایی افکار ایشان:
اینکه شکاکیت امری عارضی برای جریانها و شخصیتهای روشنفکری است یا از مؤلفهها و ویژگیهای جدانشدنی ایشان است خود یک مسئله است، چون برخی بر این عقیدهاند که نوعی شکاکیت لازمهی خرد مدرن و قطعاً لازمهی روشنفکری است. ما فارغ از پیگیری چندوچون این مسئله، تأثیر منفی آن بر روی مخاطبان و خوانندگان را مد نظر داریم.
معمولاً مخاطبان روشنفکران با مطالعهی آثار و ایدههای ایشان، این نکته را لمس میکنند که سیستم فکری روشنفکران به نوعی شکاکیت و نسبیگرایی میانجامد. هرچند در واقع خود روشنفکران نسبیگرا نباشند، ولی حداقل شکاکیتی غیرمسئولانه را منتشر میکنند و این احساس را به مخاطبان خود القا مینمایند. شاید یکی از علل این برداشت، همان غلبهی سلبیگرایی بر اندیشههای ایشان است.
همین احساس حرکت به سوی شکاکیت، یکی از علل عدم اقبال مردم به روشنفکران است، زیرا بدنهی کلی جامعه و میل فطری بشر دنبال ثبات و یقین است و از نسبیت وحشت دارد. لذا در مقابل هر امری که سیستم فکری ایشان را به نوعی بیثباتی بکشاند، مقاومت نشان میدهند و هیچ گاه نمیتوانند خود را پیروان منادیان این راه قلمداد کنند.
3. نوع مواجههی ایشان با سنت:
ذکر این نکته را مقدم میدارم که مراد از نقد و مواجهه با سنت، در اینجا، معنای خفیف خرافهستیزی نیست، بلکه معنای متعالیتر آن مراد است؛ یعنی نقد نوع نگاه، روش فکری، ترسها و آمالها، پیشفرضها و مبانی. وجه مشترک همهی جریانهای روشنفکری، نقادی سنت است. آنچه تفاوت دارد، نوع نقد، شدت و ضعف آن و گستردگی، منظر، مفاهیم و شیوهی نقد است. نقد سنت یکی از شاخصها و عمدهی وظایف روشنفکری است و اصلیترین عامل شهرت و تمایز ایشان نیز همین مطلب است؛ تا جایی که برخی مدعیاند که کار اصلی روشنفکر، نقد سنت است و نحلههای مختلف روشنفکری را باید از چگونگی نقدی که نسبت به سنت میکنند تمیز داد (ثقفی، 1379، ص 7).
دلبستگی مردم به آداب و سنن امری است که نیاز به بحث و اثبات ندارد و ما در زندگی روزمرهی خود، شاهد این حقیقت هستیم. در قرآن بارها به مجادلهی مشرکین و کفار با انبیا بر سر اقتدای ایشان به شیوه و سنت پدرانشان اشاره شده است. دلبستگی انسانها به مکان، فرهنگ و تاریخ خود، نمودی از سنتگرایی است. مردم حتی نقدهای منصفانه به سنت خود را به تلخی و دشواری میپذیرند. حال اگر کشوری صاحب دیرینه و تاریخ بلندی باشد و انباشتگی سنتهایش بیشتر باشد، هم هنجارها و معیارهای کلان سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعیشان در بستر سنت شکل میگیرد و هم مردم بیشتر هویت خودشان را مرهون سنت میدانند. لذا این جوامع رویارویی و جدال بیشتری با روشنفکری دارند و روشنفکران در این جوامع باید با احتیاط بیشتری اقدام و رفتار نمایند.
اما واقعیت این است که نسبت نواندیشی و سنتگرایی لزوماً نسبت تضاد و تعارض نیست و حداقل میتوان دو گونه نوگرایی داشت؛ یک نوگرایی سنتباورانه و یک نوگرایی سنتستیزانه (همتی، 1385). لذا روشنفکران میتوانند در نقد سنت، کمال متانت، تدریج و کیاست را رعایت نمایند.
معمولاً مخاطبان روشنفکران با مطالعهی آثار و ایدههای ایشان این نکته را لمس میکنند که سیستم فکری روشنفکران به نوعی شکاکیت و نسبیگرایی میانجامد. هرچند در واقع خود روشنفکران نسبیگرا نباشند، ولی حداقل شکاکیتی غیرمسئولانه را منتشر میکنند و این احساس را به مخاطبان خود القا مینمایند. شاید یکی از علل این برداشت همان غلبهی سلبیگرایی بر اندیشههای ایشان است.
اما نوع ورود روشنفکری به ایران و رفتار روشنفکران به جامعه چنین القا نمود که ایشان دشمنان سنت هستند و سنت از جانب ایشان در خطر است؛ خصوصاً در عصر مشروطه و اوایل دورهی پهلوی که روشنفکران تمایلات افراطی به غرب داشتند و بیشتر و صریحتری با سنتها در ستیز بودند. ستیز و مجادلهی ایشان بیشتر متوجه آداب اجتماعی و ملموس مردم (نه نوع نگاه و نظر مردم و بنیانهای فکری و خاستگاههای فکری ایشان) بود. لذا این احساسِ خطر بیشتر احساس میشد. این نگاه طبیعتاً مردم را به واکنش در مقابل ایشان سوق میدهد. البته انصاف حکم میکند که اعتراف کنیم در چند دههی اخیر، نوع تعامل روشنفکران با سنت، محتاطانهتر و هوشیارانهتر بوده است؛ اما هنوز حافظهی تاریخی مردم نسبت به روشنفکران اولیه، حاکم بر قضاوتهای ایشان است.
4. نوع برخورد و رفتار ایشان با علما و نهادهای دین:
در ایران قدرتمندترین یا یکی از قدرتمندترین گروهها، روحانیون و رجال دین هستند و نیازی به اثبات تأثیرگذار بودن ایشان در مناسبات سیاسی و اجتماعی نیست. مطالعهی برگهایی از تاریخ، خصوصاً از عصر صفوی تا کنون، بهترین سند این مدعاست.
در چنین وضعیت و سرزمینی، روشنفکر جهت نیل به اهداف خود، نه تنها باید از مجادله و تقابل با روحانیت پرهیز کند، بلکه باید با کیاست از توان ایشان استفاده کند؛ چه آنکه یکی از راههای اصلاح و تغییر، اصلاح نگاه رجال دینی است.
اما تاریخ روشنفکری در ایران خلاف این را نشان داده و میدهد. جریان روشنفکری از اوایل دورهی مشروطه و به ویژه در دورهی پهلوى و پس از آن، جهت مخدوش کردن سیماى روحانیت نزد مردم ایران، تلاش آگاهانه یا ناآگاهانه داشتند؛ به گونهای که از آغاز حرکت روشنفکری و تجددطلبی مردم اینچنین احساس کردند که این دو گروه در مقابل هم هستند. این امر سبب موضعگیری علما و منبریها علیه ایشان شد و مردم به منظور دفاع از دین (چون دین را با روحانیت میشناسند) روشنفکران را در مقابل خود احساس نمودند.
5. دینستیزی برخی روشنفکران:
از آنجایی که در کشورهای اسلامی بخش قابل توجهی از رفتارها و نوع نگاهها و تفکر مردم برخاسته از دین است، تمام جریانها و شخصیتهای روشنفکری یکی از اصلیترین راههای اصلاح و تغییر را پالایش دین و تحریفزدایی از آن میدانند. تقریباً همهی ایشان به این واقعیت اجتماعیتاریخی اذعان دارند که دین، در جامعهای نظیر ایران، قدرتمند و ریشهدار است و تحقق هر نوع تعامل با مدرنیته و اصلاحگری در گرو بهرهگیری سنجیده از این سنت قدرتمند و کوشش در راستای پالایش نقادانهی آن است. لذا روشنفکران، خواهناخواه وارد بحث در مورد دین و آموزههای آن میشوند.
ولی با کمال تأسف، ورود روشنفکری به ایران، هیجانی و همراه با نوعی دینستیزی بود. به تعبیر مقام معظم رهبری، جریان روشنفکری در ایران بیمار متولد شد: «از اولی که مسئلهی روشنفکری در ایران شکل گرفت، به وسیلهی کسانی به وجود آمد که اعتقادی به دین نداشتند.» (18 تیر 61)
چهرههای شاخص نخستین تیپ روشنفکری در ایران، آخوندزاده، ملکمخان، طالبوف، سیاح، آقاخان کرمانی و سپهسالار هستند که با شدت و ضعفهایی، به مذهب بیاعتنا بودند یا در ستیز با مذهب قرار داشتند و معتقد بودند که باید برای رشد و ترقی، به الگوی رشد غرب و مدرنیته اقتدا کنیم. این دینستیزی، خصوصاً در قالب فقهستیزی بوده است و شریعتزدایی از حیات اجتماعی و سیاسی، هدف و آمال برخی از این چهرهها بود.
در زمان کنونی نیز برخی از نواندیشان، به جهت نگاه فلسفی و پدیدارشناسانه به دین، سعی در فهم دین بدون هیچ گونه پیشفرض اولیه دارند. این رویکرد به هیچ عنوان هدف اصلی خود را دفاع از دیانت خاصی قرار نمیدهد: «برخی از ایشان نیز در مقابل پرسشهای مطرحشده، آن قدر به دنبال پارادایمهای غیردین میروند که ناخودآگاه التقاطاندیش میشوند؛ درحالیکه نماز، روزه، حج، جهاد و دیگر ضروریات دین اسلام را ترک نمیکنند.» (رحیمپور، 1379، ص 133)
این نوع نگاه سبب شده است که مردم ایشان را جزء دلسوزان و مدافعان دین ندانند و به سخن ایشان با تردید بنگرند.
جامعهی ایرانی روشنفکران، خصوصاً نواندیشان معاصر، در توجه به جنبههای تئوری، افراط میکنند و وقت و انرژی فکری و مادی روشنفکران مسلمان در درجهی اول صرف آشنایی، جذب ایدهها و مفاهیم نظری میشود. جنس نقد و سخن ایشان از نوع نقدها و نظریههای انتزاعی و تئوریک صرف است. چنین رویکردی سبب میشود اولاً نقدها کمتر معطوف به نیازهای فوری اجتماع باشد و ثانیاً فرصت بررسی و تحقیق در شرایط عینی یا کاربردی کردن ایدهها و نظریهها از دست میرود.
6. همزبان نبودن با مردم
درست است که روشنفکر به سبب بینش قویتر و فهم عمیقتر نمیتواند با بدنهی جامعه همدل شود و مثل ایشان بیندیشد، اما عقل حکم میکند که جهت رسیدن به اهدافش با زبان مردم سخن بگوید. این در حالی است که در جامعهی ایرانی، روشنفکران، خصوصاً نواندیشان معاصر، در توجه به جنبههای تئوری، افراط میکنند و وقت و انرژی فکری و مادی روشنفکران مسلمان در درجهی اول صرف آشنایی، جذب ایدهها و مفاهیم نظری میشود. جنس نقد و سخن ایشان از نوع نقدها و نظریههای انتزاعی و تئوریک صرف است. چنین رویکردی سبب میشود اولاً نقدها کمتر معطوف به نیازهای فوری اجتماع باشد و ثانیاً فرصت بررسی و تحقیق در شرایط عینی یا کاربردی کردن ایدهها و نظریهها از دست میرود.
برخی این را ناشی از عدم آشنایی کافی روشنفکران با مردم میدانند و معتقدند که «روشنفکران مردم را با تصوری که از کتابها و مقالات سیاسی به دست آوردهاند میشناسند و کمتر پروای این را داشتهاند که سخن برای چه گوشی میگویند. ظاهراً گوش اکثریت مردم در طی صد سال اخیر، چندان آمادهی شنیدن سخن روشنفکران نبوده است. روشنفکران هم حرفهایی را که به گوششان خوش آمده بود میگفتند و مینوشتند و در شرایطی که مردم با معانی و مفاهیم سیاست جدید آشنا نبودند، سخن روشنفکری اروپا را تکرار میکردند.» (داوری اردکانی، 1392)
سهم مردم
عدم اقبال مردم به شخصیتها و جریانهای روشنفکری فقط معلول نقص و اشتباهات روشنفکران نیست، بلکه از جهاتی نیز مردم در این امر دخیلاند و اگر قرار است چیزی یا کسی مورد عتاب و خطاب قرار گیرد، مردم از این عتاب مستثنا نیستند. هرچند که نقش منفی مردم گاه ناآگاهانه و غیرقابل تحذیر است.
1. ترس از تغییر و اصلاح: روحیه و مزاج اکثر مردم ثباتخواهی و محافظهکاری است و تغییر را خطرناک و برهمزنندهی نظم موجود تلقی میکنند. حتی ممکن است که معتقد نباشند که سنت امروز بهترین است، اما ترس این را دارند که تغییر، وضع را بدتر کند. این ویژگی روانی اکثریت جامعه در تمام جوامع بشری است و در همهی اعصار و فرهنگها چنین بوده و هست.
2. ایمانگرا بودن مردمان شرقی: یکی از عنصرهای اصلی روشنفکری، عقلگرایی و نگریستن به امور از دریچهی عقل و استدلال است. نقد و انتقاد از مشخصههای روشنفکران است و منشأ و محرک نقدها، غلبهی عقلگرایی و عقلمحوری است. لذا اگر در مملکتی و بر مردمانی مزاج عقلی غالب باشد، سخن روشنفکران هم زودتر فهم میشود و هم زودتر بدان رغبت نشان داده میشود. به نظر میرسد ایران از این حیث جزیرهی رؤیایی روشنفکران نیست، زیرا یکی از ویژگیهای روانی مردم ایران و کشورهای شرقی این است که اشراق در زندگی روزمره و حتی در منش فکری ایشان، غلبه دارد و میل درونی مردم به سوی باطنیگری و عرفان است. یکی از نشانهای این مدعا وجود نهضتهای حدیثگرایی و فلسفهستیزی و غلبهی فلسفههای افلاطونی و صدرایی در جوامع علمی است. مردمان این ناحیه حتی اگر در مقام اندیشه، عقلگرا باشند، در مقام عمل، بیشتر میل به اشراق و ایمانگرایی دارند. لذا همدلی ایشان با تفکرات اصلاحی و روشنفکری، که غلبه در آنها با عقلگرایی باشد، کُند و زمانبر است.
3. تبلیغات ناآگاهانه یا مغرضانه: یکی از عوامل ایجاد بیاعتمادی و بیمیلی به روشنفکران، تبلیغات منفی دشمنان ایشان است. مراد ما از دشمنان در اینجا، بیشتر از اینکه محققان و دانشمندان مخالف با روشنفکری باشد، عامهی متعصب در دین است که دشمنی ایشان با دشمنی محققان قابل قیاس نیست و ضرر آن به مراتب بیشتر است، زیرا مخالفت محققان آگاهانه، منصفانهتر و سبب اصلاح است؛ اما عامهی مردم، به دلیل احساس در خطر بودن دین، نسبت به روشنفکران رعایت انصاف را نمیکنند و مغرضانه علیه ایشان تبلیغ مینمایند. گاه ایشان را بیدین معرفی میکنند، گاه سخنان ایشان را ناقص روایت میکنند، گاه گویندگان از ایشان را تهدید یا طرد میکنند، گاه در تعاملات فامیلی و کاری، این دیدگاهها را ملاک اصلی تعامل خود قرار میدهند و...
سهم زمانه:
منظور از «زمانه» ویژگیهای عصر روشنفکران و نقش حکومتهای زمانهی ایشان است:
1. در ایران چون یکی از اضلاع و شاید اولین ضلع نیازمند به اصلاح و تغییر، حکومتها و دولتها بودند، روشنفکری و روشنفکران معمولاً ناقدان حکومت بوده و هستند و از آنجایی که یکی از دستاوردهای روشنفکری محدود نمودن قدرت و ثروت حکومتداران است، این امر معمولاً سبب ایجاد نوعی تقابل و تعارض بین ایشان شده است و غالباً رجال حکومتی در مخدوش کردن نظر مردم نسبت به روشنفکران کوتاهی نمیکردند.
2. نوع ورود جریان روشنفکری به ایران به گونهای بود که زمینهی ایجاد نگاههای منفی در میان مردم را فراهم نمود. اولاً روشنفکری در ایران و اکثر کشورهای اسلامی کالایی وارداتی است، نه برخاسته از زمینههای فکریاجتماعی. لذا بالتبع همراهی اجتماعی و فکری با این پدیده آن گونه که باید باشد، نبوده است که در این باب، بحث فراوان شده و نیازی به بحث مجدد ندارد.
ثانیاً جریان روشنفکری در ایران به تدریج وارد نشد و تقریباً از سرعتی برخوردار بود که برای نهادینه شدن امور در جامعهی انسانی کافی نبود. روشنفکران وقتی به فاصلهی عمیق میان خود و غرب پی بردند و بر ناتوانی خویش در کلیهی عرصهها آگاه شدند و کشور را در آستانهی فروپاشی و ملت را گرفتار در آتش قهر و فساد و نابرابری و جهل و ستم دیدند، بیصبرانه میخواستند در کوتاهترین زمان و با کمترین فرصت و هزینه، ره چندساله را یکشبه طی کنند. ناگزیر شتابزده به جستوجوی علل ضعف خویشتن و قوت و برتری «بیگانه» برآمدند و زمان زیادی برای تأمل و تحقق نداشتند. لذا به هر آنچه در نخستین نگاه به چشم میآمد بسنده کردند و دست به کار اصلاح امور شدند. لاجرم خصلت شتابزدگی به صورت یک بیماری فراگیر، دامنگیر جامعهی روشنفکری شد که تا امروز آنان را رها نساخته است (پیمان، 1386). این امر سبب شد که خطاهای ایشان بسیار شود و این خطاها از ارج و منزلت ایشان نزد مردم بکاهد.
ثالثاً خاستگاه روشنفکران اولیهی ایرانی برگرفته از بدنهی اصلی مردم نبود و روحانیت نیز با تأخیر وارد این حوزه شدند و همچنین هیچ گاه خود را منادی روشنفکری نمیدانستند. نداشتن طبقهی اجتماعی وسیع سبب میشود که از جلب نظر اقشار جامعه ناتوان باشند و نتوانند پیام خود را به مردم برسانند و پیام مردم را بگیرند.(+)
عباسعلی منصوری
منابع:
احمدی، بابک، کار روشنفکری، نشر مرکز، تهران، 1384.
بشیریه، حسین، جامعهشناسی سیاسی، نقش نیروهای اجتماعی در زندگی سیاسی، تهران، نشر نی، 1376.
پیمان، حبیبالله، آسیبشناسی روشنفکری مذهبی، سمینار آسیبشناسی روشنفکری دینی، مؤسسهی گفتوگوی ادیان، 15 شهریور 1386.
حییم، سلیمان، فرهنگ معاصر انگلیسیـفارسی بزرگ، تهران، انتشارات فرهنگ معاصر، 1376.
خامنهای، سید علی، بیانات مقام معظم رهبری، درس تفسیر، 18 تیر 61.
داوری اردکانی، رضا، بررسی نقش نخبگان در سیاست امروز ایران (گفتوگو)، مصاحبهکننده: منوچهر دینپرست، آکادمی مطالعات ایرانی لندن، 1 مرداد 1392.
دهخدا، علیاکبر، لغتنامهی دهخدا، چاپ اول از دورهی جدید، تهران، 1373.
دیبا، حسین، گفتوگو در زمینهی «نواندیشی دینی»، پایگاه خبریتحلیلی فردا، تیر 1389.
رحیمپور، حسن، «کالبدشکافی جریان روشنفکری جامعهی امروز ایران»، اندیشهی حوزه، سال ششم، شمارهی سوم، 1379.
رضوی، مسعود، روشنفکران، احزاب و منافع ملی (گفتوگوهایی با متفکران معاصر ایران)،تهران، انتشارات فرزان، 1379.
ثقفی، مراد، مصاحبهی روشنفکری و سنت، فصلنامهی بازتاب اندیشه، شمارهی 6، شهریور 1379.
فنایی، ابوالقاسم، کارنامهی روشنفکران دیندار در قلمرو اخلاق، سایت نیلوفر، منتشرشده در 30 اسفند 1391.
همتی، همایون، امام خمینی (ره) و نواندیشی دینی، بخش آخر، روزنامهی همشهری، 2 شهریور 1385.
آخرالزمان
#قدرت نظامی ایران
#مستند
#یوفو