وقایع ۱۸ تیرماه سال ۷۸ تا به حال بارها و بارها بازخوانی شده است. برخی می دانند که روند این تحرک چگونه آغاز شد و تا کجا پیش رفت. بسیاری صحنه های آتش زدن سطح های زباله و فرش های نماز جمعه و خاطره حمله به کوی دانشگاه را به یاد دارند. اما افراد کمی می دانند که طمع دشمن به جنبش دانشجویی تا کجا پیش رفته است. دکتر حسن عباسی به خوبی برگه های پنهان سوء استفاده جریان روشنفکری از جنبش دانشجویی را رونمایی می کند.

برای درک بهتر حوادث ۱۷ تیر سال ۷۸ و حوادث و ماجراها و تجمعات و اعتراضات در کوی دانشگاه و مقابل وزارت کشور، حتمآ این فیلم مستند را مشاهده نمائید. دکتر حسن عباسی به بررسی اجمالی این حوادث می پردازد و پرده از رازهای ۱۸ تیر بر می دارد.
- چه ارتباطی بین انتخاب رهبری در سال ۶۸ و حوادث ۱۸ تیر در سال ۷۸ و جریان فتنه در سال ۸۸ وجود دارد؟
- آیا بین پیشنهاد رهبری ده ساله که در ۶۸ توسط روحانی مسئول اتاق فکر جریان سبز کنونی با حوادث ده سال یکبار رابطه ای وجود دارد؟
- جریان سعید امامی و قتل های زنجیره ای چه بود؟
- قانون مطبوعات چگونه باعث به وجود آمدن حوادث ۱۸ تیر شد؟
- چرا در سال ۷۸ سپاه به کمک نیروی انتظامی نیامد؟
- نقش وزارت کشور و خاتمی در این حوادث چه بود؟
- تعداد کشته های کوی دانشگاه چند نفر بودند؟
- تئوری فتح سنگر به سنگر سعید حجاریان چگونه کلید خورد؟
برای دانستن پاسخ تمام این سوالات این مستند را ازدست ندهید.

این مستند روشنگر را ازدست ندهید!

دانلود لینک مستقیم فیلم «آغازی بر یک پایان »با کیفیت بالاو حجم ۳۰ مگابایت

قسمت اول

قسمت دوم
  لینک کمکی

متن کامل مصاحبه خبرگزاری دانشجو با استاد عباسی: (مشروح گفتگوی ۲ ساعته)

رابطه فتنه ۱۸ تیر و محدود کردن دوران رهبری / وزیر کشور خاتمی و فائزه هاشمی بر آتش ۱۸ تیر دمیدند / توصیه حجاریان به دانشجویان برای کار تئوریک

«خبرگزاری دانشجو»: لطفا در ابتدا به بررسی ریشه ای و بنیادین دو واقعه مهم کوی دانشگاه در سال ۱۳۷۸ و فتنه ۱۳۸۸ و فتنه آینده بپردازید و آن را از منظر فضای دانشگاهی بررسی کنید.

عباسی: یکی از عناصر اتاق فکر جریان سبز که در امریکا مستقر است و روحانی نیز هست -یکی از آن پنج نفری که اتاق فکر تشکیل داده بودند- بعد از ماجرای انتخابات سال ۱۳۸۸، در مورد وقایع بعد از رحلت امام (ره) مطلبی را مطرح کرد و در آن جلسه گفت: در خبرگان رهبری برای جایگزینی امام (ره) مسئله شورایی شدن رهبری مطرح شد و سپس ادامه می دهد: ما کسی را در حد و قواره امام (ره) نداریم و بیاییم جایگاه ولایت فقیه را مانند رئیس جمهور که دو دوره چهار سال است و رئیس دستگاه قضایی یا رئیس صداوسیما که دو دوره پنج سال است، زمانمند کنیم که البته مستنداتی هم ارائه می کند که چنین مسئله ای آن روز در خبرگان اتفاق افتاده است.

همچنین در آن جلسه می گویند: ولایت فقیه را ده ساله کنیم تا مجددا بتواند برای یک بار دیگر شرکت کند و نهایتا بتواند ۲۰ سال ولی فقیه شود.

«خبرگزاری دانشجو»: چه زمانی این مطلب را نقل کردند؟

عباسی: چند ماه پس از انتخابات و در نامه های سرگشاده ای که این چند نفر مکرر در فضای سایبری منتشر می کردند و همچنین در وب سایت شخصی خودش -که پیرامون جایگاه ها و مسائل فقهی این قضیه بحث و بررسی می کرد- نیز آن را منتشر کرد و هنوز هم در وب سایت موجود است.

رای گیری برای اینکه ولی فقیه فقط برای ۱۰ سال انتخاب شود

همچنین در آنجا می گوید: در آنجا (مجلس خبرگان) رای آوردیم که ولایت فقیه شورایی نباشد، اما زمانمند باشد و ولی فقیه هر ۱۰ سال یکبار انتخاب شود و تنها دوبار بتواند شرکت کند.» این حرف در سال ۱۳۶۸ گفته شد و جالب اینجاست که این فرد می گوید رای آورده است.

واکنش آیت الله فاضل لنکرانی به زمانبندی برای انتخاب ولی فقیه

آن طور که این فرد نوشته است، مرحوم حضرت آیت الله العظمی فاضل لنکرانی می گوید: چطور ممکن است فردی که تا دیروز ولی فقیه بوده، از فردا دیگر ولایت نداشته باشد؟! مگر ولایت فقیه زمانمند می شود؟! مگر اینکه ولی فقیه کسالتی داشته باشد یا حدود را رعایت نکند که خود به خود ساقط می شود، ولی تا زمانی که نه از نظر سلامت جسمی و نه از نظر رعایت حدود مشکلی ندارد، زمانمندی معنا پیدا نمی کند. با این اشکالی که مرحوم حضرت آیت الله العظمی فاضل لنکرانی مطرح می کنند، قضایا مجدد به رای گذاشته می شود و درنتیجه آن رای می شکند و قضیه منتفی می شود.

در سال ۱۳۶۸ برای هر ده سال یکبار رفراندوم و رای گیری برای انتخاب ولی فقیه مطرح می شود تا یک ولی فقیه از دو دور بیشتر نتواند انتخاب شود. به این چهارچوب زمانی دقت کنید! این فرد همه آنچه را که در آنجا (مجلس خبرگان) رخ داده، با شواهد تاریخی و نام بردن از برخی از افراد و مسائلی که در آنجا مطرح شده، آورده است. ۱۰ سال پس از ۱۳۶۸ یعنی درست در سال ۱۳۷۸ حوادث کوی دانشگاه و ۱۰ سال بعد از آن یعنی در سال ۱۳۸۸ ماجرای موسوم به فتنه رقم می خورد.

نتیجه آنکه، تقریبا در پایان هر دوره چهار ساله که مجلس ها جابجا می شوند و درواقع هر هشت سالی که دو دوره یک رئیس جمهور تمام می شود و فرد بعدی انتخاب می شود، یک جابجایی قدرت اتفاق می افتد. چرا که بالاخره هر رئیس جمهور حدود ۳۰۰۰ مدیر از وزرا، معاونین و مشاورین استانداران تا سفرا و مجموعه معاونین وزرا و مدیران کل وزرا را جابجا می کند.

بنابراین وقتی برای دو دور چهار ساله، کار یک رئیس جمهور تمام می شود و می خواهد برود و رئیس جمهور دیگری بیاید، یک جابجایی قدرت صورت می گیرد که عموما همراه با یک سری مسائل و التهابات در جامعه است. در زمان تغییر مجلس ها تغییرات مدیریتی معمولا به یک شکل خردتر دیده می شود و در یک سطح کلان تر، این تغییرات در جابجایی دولت ها رقم می خورد.

هر ۱۰ سال یکبار برای کشور شرایطی درست کردند تا انتخاب ولی فقیه را زماندار کنند

در هر ۱۰ سال تقریبا یکبار شرایطی برای کشور درست کردند که ناظر به همین مبحث بوده که باتوجه به سخن آن فرد در مجلس خبرگان مطرح شده است؛ یعنی ولایت فقیه هر ۱۰ سال یکبار به رای گذاشته شود و در خبرگان رهبری یا به هر شکل دیگری، انتخاب شود و فقط هم دو بار بتواند شرکت کند.

«خبرگزاری دانشجو»: به نظر شما طرح چنین مبحثی در جلسه خبرگان با وقایع کوی دانشگاه و فتنه ۸۸ چه ارتباطی دارد؟

عباسی: به نظر نمی رسد این سازوکاری که رخ داده اتفاقی باشد؛ یعنی قضیه ای در مجلس خبرگان مطرح شده و دقیقا در هر دوره ۱۰ ساله یک جریان سازی شده است و یکسری اتفاقاتی رخ داده.

کشور در شرایطی که به سختی سعی می کرد مشکلات خود را در فضای تحریم و تهدید حل کند و خود را جلو ببرد و ویرانی ها و خرابی ها را ترمیم کرده و مشکلاتی که در دوره ی قبل از انقلاب پیش آمده بود و نیز عقب ماندگی های مادی و مالی ای که کشور در دوره ی دفاع مقدس پیدا کرد را جبران کند. این در شرایطی بود که دقیقا از سال ۱۳۵۹ به بعد کشور در تحریم قرار گرفت.

بنابراین مطرح کردن چنین مسائلی در چنین شرایطی و در چنین امواج چهارساله جابجایی مجلس ها و چهار ساله جابجایی دولت ها و به خصوص هشت ساله جابجایی کل دولت و آمدن یک دولت دیگر و جابجایی قدرت در بخش عظیمی از جابجایی مدیران؛ یعنی دستگاه اجرایی و بعد هم ۱۰ ساله مورد نظرشان در قضایای مسئله رهبری و ولایت فقیه، به نظر اتفاقی نیست.

سناریوی افرادی خاص برای محدود کردن ولی فقیه به مدت ۱۰ سال

چون تا قبل از آنکه این فرد این قضیه را در رسانه ها و فضای سایبر مطرح کند، من این قضیه که چنین اتفاقی در مجلس خبرگان افتاده را نشنیده بودم. اتفاقا چند روز بعد از آنکه دانشجویان این مطلب را به بنده نشان دادند، از برخی دوستان و اندیشمندان حاضر در صحنه فکری کشور، پرسیدم که آیا شما از این ماجرا خبر داشتید و خیلی تعجب کردند و گفتند ما هم بی خبر هستیم.

شواهد حاکی از این است که این قضیه یک سناریو است؛ سناریویی که در صحن خبرگان رهبری آن موقع مطرح شده است که هر ۱۰ سال یکبار ولایت فقیه رای گیری و به اصطلاح طرح موضوع شود؛ لذا به نظر می رسد این سناریو در آن مرحله مطرح و بعدها اجرا شده است.

«خبرگزاری دانشجو»: چقدر در پیشبرد این سناریو توانستند موفق باشند؟

عباسی: هرچند در شکل قانون نبوده و در قانون نیامده بود، اما سعی کردند که اگر نمی شود و نمی توانند آن را در چارچوب قانون مربوط و تغییرات در قانون اساسی و نهایتا در سازوکاری که برای تعیین جانشینی امام راحل(ره) در خبرگان رهبری مدنظر بوده بگنجانند، اما بالاخره آن را با فشار و حرکت های کف خیابانی و گزاره هایی از این دست، چون چانه زنی در بالا و فشار از پایین، در صحنه عملیاتی کنند.

ناظر به یک چنین چارچوب زمانی و اتفاقاتی که افتاده و با توجه به ادعاهایی که عناصر اتاق فکر وقایع ۸۸ بروز دادند، نمی شود این مسئله را دور از ذهن دانست.

چرا فتنه ها در ایران هر ۱۰ سال یکبار رخ می دهد؟! ما می مانیم با مفهوم کلیدی دو واقعه در دو ۱۰ سال؛ از خواسته حرکت عمدتا دانشجویی و بن مایه ها و جریاناتی که در این قضیه حضور داشته است. سیر انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۸۸، به این وقایع کشید که شبهه انتخاباتی مطرح شد و حق رای دهنده بود که بپرسد رای اش کجاست و سیستم هم باید پاسخ می داد که واقعیت قضیه چیست و حالا باید رای از نو شمرده شود یا موارد دیگر که معمولا مطرح می شود.

کودتا در چارچوب قانون، سازو کاری لو رفته است

اما این نکته که انتخابات را باطل کنید و مواردی از این دست و بعد هم گفته شود که ابطال انتخابات کف خواسته هاست و بعد خواسته های دیگر مطرح شود، الگویی است که در سال های گذشته در کشورهای مختلف پیاده شده بود؛ از انواع انقلاب های رنگی تا انقلاب های موسوم به مخملی و… که البته اینها در واقع کودتا هستند و انقلاب نیستند.

اعمال کردن کودتا در چارچوب های قانونی و عنوان انقلاب بر آن نهادن سازوکار شناخته شده و طرح لورفته ای بود و تن دادن به یکی، موارد بعدی را هم شامل می شد.

این نکته که به این دعوای خانگی که در فضایی آرام قابل حل بود، ماهیتی احساسی بدهند و مردم را به خیابان بکشانند و بعد آرام آرام مطالبات کلیدی تر را مطرح کنند، یک سازوکاری داشت و این قضیه ادامه پیدا کرد و تا دوره ای که دو سه سال از آن گذشته و آرام آرام فضا شفاف می شود، تا مشخص شود که چه اتفاقاتی افتاده است.

آنچه در دو دوره ۱۳۷۸، ماجرای کوی دانشگاه و ۱۳۸۸، ماجرای پس از انتخابات ریاست جمهوری به چشم می خورد، شکل گیری یک طیف اجتماعی بخصوص است که همان طیف، مواجهه با آن مسائل را صورت داد. اگر بخواهیم به ادبیات فلسفی رایج در تفکر مدرن صحبت کنیم، بین تفکر لیبرالی و تفکر مارکسیستی، یک طبقه بورژوا، یعنی یک طیف اجتماعی بخصوص در این قضایا به عنوان معترض وارد صحنه شدند.

«خبرگزاری دانشجو»: ماجرای کوی دانشگاه در سال ۱۳۷۹ در چه فضایی رخ داد؟

عباسی: بخش اصلی و اساسی کار در سال ۱۳۷۸ دانشجویی بود؛ اما در راستای سیاست ها و مطامع بورژوایی وارد صحنه شدند در حقیقت آوانگارد و پیشانی کار، دانشجویی بود.

کوی دانشگاه تهران و مسائلی که در آن مطرح شد، ظاهرا ماهیتی دانشجویی داشت.

در جریان این ماجرا آقایی به نام سعید امامی مورد اتهام واقع شده و دستگیر می شود؛ وی از عناصری می باشد که در قتل های زنجیره ای درگیر بوده است. این فرد درواقع با تکنیک ها و شیوه های عملیات روانی، دیونمایی می شود. وقتی در یک مرحله کسی دیونمایی شود و چارچوب هایی این چنینی درموردش مطرح شود، هر آنچه که در دوره های قبلی و مدیریتی اش به او منتسب بوده، منفی تلقی می شود.

از این رو سندی با طبقه بندی محرمانه در اسناد وزارت اطلاعات مبنی بر اینکه هنگامی که این فرد در وزارت اطلاعات، معاون امنیت بوده است و به مسئله آنچه در مطبوعات می آمد، اعتراض داشته است تنظیم می شود؛ غافل از اینکه در وظایف قانونی وزارت اطلاعات، کنکاش ها، بررسی ها، هشدارها و علائمی این چنینی یک دستورالعمل است.

کمااینکه در وزارت بهداشت و درمان نیز وقتی درخصوص تغذیه مردم و آنچه در اغذیه فروشی ها و رستوران ها می گذرد، بررسی می شود، هشدار هایی را اعلام می کنند، که منظور از آن، مخالفت وزارت بهداشت با اصل تغذیه نیست؛ بلکه آنها با نمونه گیری هایی که مطابق استانداردها و قواعد مربوط انجام می دهند، درمورد برخی از محصولات و شیوه های کاری که فاسد هستند و مشکلات بهداشتی دارند، هشدار می دهند و ضابط دستگاه قضایی می شوند و دستگاه قضا با هشدار آنجا را پلمپ می کند.

محصولات فرهنگی نیز که برای روح مردم مطرح می شوند، اگر از یک مدار و چارچوب معین گذشت و دستگاه فرهنگی مربوط برخورد لازم را انجام نداد، این وظیفه وزارت اطلاعات است که وارد عمل شود؛ از این رو نتیجه طبیعی اش این شد که سندی را افشا کردند.

در دوران اصلاحات هر روز ۶ شبهه عقیدتی داشتیم

طبق بررسی که در سال ۱۳۸۱ انجام داده و در رسانه ها منتشر کردیم، در این دوره متوسط در هر روز شش شبهه در حوزه مسائل دینی مطرح می شد که در تاریخ شبهات در دوره هزار ساله گذشته، بی سابقه بود؛ شاید در گذشته هرچند سال یکبار یک چنین شبهه ای مطرح می شد و عناصر فکری حوزوی و دینی ملزم بودند همه را با حوصله پاسخ دهند.

در بازه های زمانی که هر شش- هفت سال، ۱۰ سال، ۲۰ سال، ۵۰ سال یک شبه در مباحث کلامی، فکری، فقهی، فلسفی و… مطرح می شد، حالا کار به جایی می رسد که هر روز متوسط شش شبهه مطرح می شود. در یک دوره یک- دو ساله ای آقای رسایی در قم نمونه هایی از اینها را در دو جلد کتاب نوشت؛ بدین صورت که عین جمله شبهات فقهی، فلسفی، کلامی و… را در ستون های کوچک با ذکر نام، شماره و نویسنده روزنامه نوشت.

آن شبهات در یک فضای فکری و نظری و مباحث طلبگی نبودند، بلکه مواجهه و محاجه با اعتقادات دینی مردم بودند.

درست در چنین شرایطی – سال ها بعد از قضیه منتشر شدن نامه سعید امامی که هنوز این جو در روزنامه ها ادامه داشت- نامه ای در «روزنامه سلام» منتشر شد که سعید امامی دستورالعمل مواجهه با روزنامه ها را صادر کرد. این اتفاق در آن دوره افتاد و روزنامه سلام در صفحه اولش آن را چاپ کرد و این روزنامه به دادگاه مطبوعات احضار شد.

«خبرگزاری دانشجو»: منتشر شدن یک سند محرمانه دولتی نشان از ناکارآمدی سیستم اطلاعاتی بود یا اینکه یک سیاستی در پی آن بود؟

عباسی: به دلیل سازوکاری که درمورد اسناد طبقه بندی دار هست، این اسناد از نظر استاندارد جهانی به پنج دسته تقسیم بندی می شوند: طبقه عادی که انعکاسش مشکلی ندارد؛ طبقه دوم، محرمانه؛ طبقه سوم، خیلی محرمانه؛ طبقه چهارم، سری و طبقه پنجم، به کلی سری. سوای اسناد عادی که انعکاسش هیچ مشکلی ندارد، آن چهار دسته دیگر برایشان این قانون وجود دارد که اگر کسی آنها را افشا کند و در معرض کسانی که نباید قرار دهد، مجرم است.

فضاسازی رسانه ای و عوام فریبی با چاپ سند محرمانه دولتی در روزنامه سلام

دولتی که با شعار قانونگرایی سرکار آمده بود، در یک اقدام غیرقانونی، سندی را از دستگاه های دولتی در اختیار روزنامه ها قرار داد و روزنامه سلام آن را در صفحه اولش چاپ کرد، تا فضاسازی و عوام فریبی کند. این سند، منتشر شد و در دادگاه مطبوعات محکوم شد و در نتیجه آن، روزنامه سلام توقیف شد.

همه اینها، در روال قانونی اتفاق افتاد و در دفاع از این مسئله روزنامه به شکلی غیرقانونی، گروهی در خیابان امیرآباد روبروی کوی دانشگاه تهران، تجمع کرده و تاسیسات و تجهیزات بخصوص ایستگاه های محل تردد اتوبوس ها را به آتش کشیدند.  گروه اندکی جمع شدند، خیابان را بستند و درگیری را شروع کردند؛ پلیس هم به صحنه آمد و درگیری صورت داد ولی حساب شده یا غیرحساب شده، برنامه طوری بود که برخی خط قرمزهای را از بین بردند که پلیس را عصبی و درگیر ماجرا کنند.

تجمع اعتراضی کوی دانشگاه ۳ ساعته تمام بنیان های اعتقادی را درنوردید

سرعت تبدیل شدن این درگیری از یک تجمع اعتراضی عادی به یک نزاع کلیدی و یک مسئله حاد سیاسی، تا جایی است که در کمتر از ۲-۳ ساعت شعارها، تمام بنیان های فکری اعتقادی و کلی را در نوردید؛ به نحوی که فضا کاملا برای سیستم انتظامی که برای آرام کردن قضایا آمده بود، احساسی شد و معترضین نیز از همه خطوط قرمز با شعارهایشان عبور کردند. نتیجه طبیعی این شد که مواجهه صورت گرفت، فضا احساسی شد و گروهی از مردم که شاهد این رفتارها بودند، ناراحت شدند.

پلیس غیر قانونی وارد ماجرای کوی دانشگاه شد/ فضا طراحی شده بود که در هر صورت پلیس بازنده باشد

این دو دسته مسئله، موجب شد که پلیس آنها را تعقیب کند؛ آن زمان آگاهی نسبی از چارچوب های قانونی وجود نداشت و از طرفی چارچوب قانونی ای هم نبود که براساس آن مشخص شود آیا سیستم پلیس اجازه دارد به دنبال دانشجویان وارد کوی دانشگاه شود یا نه؟!

یا اینکه آیا کوی دانشگاه هم حریمی همچون حریم دانشگاه دارد؟ آیا اصلا در مورد خود دانشگاه امکان ورود سیستم پلیس وجود دراد یا نه و اگر جرمی واقع شد، طیف جرم در چه طبقه بندی قرار می گیرد؟ چه نهادهایی در خود دانشگاه و مجموعه انظباطی دانشگاه هست که می توانند برخورد کنند؟ هیچکدام اینها روشن نبود! پلیس هم در مواجهه با یک اقدام غیرقانونی و قانون شکنانه در صحنه آمده بود؛ منتها فضا طوری طراحی شده بود که درهرصورت سیستم انتظامی بازنده صحنه بود.

«خبرگزاری دانشجو»: چرا در این ماجرا پلیس بازنده صحنه بود؟

عباسی: به این معنا که اگر برخورد نمی کرد و مواجهه صورت نمی گرفت یک گروه غیرقانونی بدون مجوز تجمعی صورت داده بود، خیابانی را بسته بود، از دیگران سلب آرامش کرده و فضا را در انتهای هفته (پنج شنبه-جمعه) طوری رقم زده بود تا بتواند سلب آرامش کند و آن هم در مقطعی که دانشگاه ها درگیر مسائل امتحانات هستند و دانشجو به آرامش نیاز دارد؛ چراکه در این تجمعات درصد محدودی از دانشجویان آمده و این اتفاقات را رقم زده بودند و اگر نیروی انتظامی مواجهه نمی کرد، متهم می شد و بی انظباطی که پیش آمده و خیابان را به هم ریخته بود، تسری پیدا می کرد و نیروی انتظامی محکوم بود که چرا جلوی شان را نگرفت.

اگر نیروی انتظامی برخورد می کرد، که این گونه هم شد، فضا را احساسی کردند و خط قرمزها را درنوردیدند.

البته نیروی انتظامی نیز تا حدودی مواجهه کرد و از جایی به بعد که برخورد احساسی شد، یک نتیجه کلیدی به اینها داد آن هم اینکه نیروی انتظامی را متهم به برخورد کنند؛ درحالی که قضایای ماقبل کار دیده نشد و از اینجا به بعد قضیه مورد بررسی قرار گرفت.

صحنه وقایع ۱۸ تیر به قربانی نیاز داشت/ قبل از ۱۸ تیر وزرات اطلاعات، شورای نگهبان و فرمانده سپاه تخریب شده بودند

صحنه به قربانی نیاز داشت و در صحنه قبلی مقوله وزارت اطلاعات بود که بهانه ای را تراشیده بودند تحت عنوان مسئله قتل های زنجیره ای و اشتباه و عمل خلاف قانون تعدادی از اعضای وزارت اطلاعات را به همه وزارت اطلاعات تسری دادند و آن وزارتخانه را بشدت تخریب کردند. قبل از آن قضایا، شورای نگهبان و همچنین رئیس سازمان صداوسیما را تخریب کردند و فرمانده کل سپاه را نیز در مورد یکی از سخنرانی هایش به شدت مورد هجوم قرار دادند.

تحقق طرح حجاریان با عنوان فتح سنگر به سنگر خاکریزها در درون نظام

درواقع اصطلاحی که حجاریان گفته بود، یعنی فتح سنگر به سنگر خاکریزها در دورن نظام را بدین شکل صورت می دادند. هر کدام از سنگرها را بشدت تخریب می کردند، بی حیثیتشان می کردند، از چنگ حکومت درمی آوردند، در دست خودشان می گرفتند و امکان واکنش را نیز از آنها سلب می کردند. اینها مجلس پنجم، شورای نگهبان، سازمان صداوسیما، سپاه، وزارت اطلاعات و در این مرحله هم نیروی انتظامی را مورد هدف قرار دادند.

«خبرگزاری دانشجو»: چگونه به اجرای این نمایش اقدام می کردند؟

عباسی: یک خطا در جایی یا یک اتفاق محدود را می گرفتند و آن را بسط می دادند تا آنجا که برای واقعه ای که در یک نقطه از تهران رخ داده و به همه تهران هم مربوط نبود – نقطه ای در مرکز تهران، در خیابان امیرآباد – و باید یک منطقه انتظامی واکنش نشان می داد نه اینکه کلیت استانداری و فرمانداری تهران درگیر می شد، حتی ستاد تامین استان را درگیر می کردند؛ یک موضوع خردی که می شد پاسخش را داد و آن را جمع کرد، اما آنها با آن چه کردند؟!

«خبرگزاری دانشجو»: بعد از وقوع این ماجرا دستگاه های امنیتی چگونه وارد عمل شدند؟

دولت اصلاحات موضوع کوی دانشگاه را امنیتی کرد

عباسی: شورای عالی امنیت ملی، جلسه ای برای آن تشکیل داد! که آن موقع این اعتراض به رئیس جمهور وقت، آقای خاتمی مطرح شده بود مبنی بر اینکه اگر یک گوشه از کشور جدایی طلبی کند، شما در کدام شورا مطرحش می کنید؟! شما که یک موضوع ساده از منطقه ای محدود در تهران را مسئله امنیت ملی می کنید، اگر درگیر جنگ منطقه ای و بین المللی شویم، می خواهید در کدام شورا مطرحش کنید؟!

طرح خاتمی برای حذف ناجا از صحنه ۱۸ تیر

صبح فردا، آقای خاتمی هشت نفر از وزرا را به دیدار رهبری فرستاد، تا طرح حذف فرمانده نیروی انتظامی را مطرح کنند! بدون آنکه فرمانده نیروی انتظامی اصلا درگیر قضیه باشد. در نظام سلسله مراتبی، یک فرمانده معین یعنی فرمانده تهران درگیر بوده است، که آن هم مسئول نبوده و فرمانده یک منطقه جزئی تهران، مسئولیت داشته است؛ با همین سازوکاری که شما در سال ۱۳۸۸ در انتخابات ریاست جمهوری دیدید، که شبهه خود را در صحت انتخابات به همه چیز تسری دادند و گفتند انتخابات بلکل باید باطل شود و این کف مطالبات است.

بعد از ابطال انتخابات، آنها به دنبال آن بودند تا در موقعیتی بتوانند گروهی از مردم را که نسبت به انتخابات شبهه دارند، به صحنه بیاورند و نگه دارند تا بعد از آن مطالبات دیگری را مدنظر داشته و مطرح کنند. مطالبات حداکثری که برمی گردد به آنچه در طول سال های گذشته، دستگاه دیپلماسی عمومی ایالات متحده و بی بی سی انگلیس مطرح کرده است.

افرادی چون فائزه هاشمی و تاج زاده بر آتش فتنه کوی دانشگاه دمیدند

این مسئله که آن موقع آقای خاتمی به عنوان رئیس جمهور، موضوع را به شورای عالی امنیت ملی برد، هشت وزیر خدمت رهبری برای عزل فرمانده نیروی انتظامی فرستاد، بعد هم میدان داری کار توسط معاونت سیاسی وزارت کشور یعنی آقای تاج زاده صورت گرفت تا موضوع را گرم نگه دارند و افرادی از خانم فائزه هاشمی تا شخص وزیر کشور و افراد دیگری به کوی دانشگاه اعزام شدند تا مدام به آتش قضیه بدمند و بجای آرام کردن فضا، تحریک کنند، تا دیگرانی که در محوطه دانشگاه در تجمع صورت گرفته شرکت کردند و امروز شناخته شده اند، ماجرای کوی دانشگاه را رقم زد.

ماجرای کسانی مثل علی افشاری که فضا را به شکلی رقم زدند که یازده نفر در کوی دانشگاه کشته شدند و همه اعضای دفتر لباس مشکی پوشیدند. در آن مصاحبه های اولیه علی افشاری می بینید که تمام افراد دفتر تحکیم وحدت لباس مشکی پوشیدند. اینها وقتی که کار از کوی دانشگاه در روزهای بعد به خود دانشگاه کشید، در روز یکشنبه موکت های نماز جمعه را که در آنجا جمع بود، آتش زدند و از فضای آن استفاده کردند و خیابان های اطراف کوی را در کنترل گرفتند، اول مردم را احساسی کردند.

مردم را با این دروغ که دانشجویان را کشته اند به خیابان کشاندند

«خبرگزاری دانشجو»: مردم چرا در آن مرحله اینگونه در صحنه آمدند؟

عباسی: فرض بر این بود که یازده نفر از دانشجویان کشته شده اند، می گفتند از طبقات بالا آنها را به پائین انداخته اند! بعدها این تعداد ۹ نفر شد! اسم هایی که برده شده بود به عنوان کشته شده ها، افرادی بودند که درسشان تمام شده بود و یا امتحاناتشان تمام شده بود و یا اینکه بین چند امتحان که فرصت زیادی بود، در تعطیلات آخر هفته به شهرستان رفته بودند. آنها از شهرستان ها با برخی نشریات و خبرگزاری ها تماس گرفتند، که زنده اند و به شهرهایشان رفته اند.

یازده نفر روزِ جمعه، تا شنبه به ۹ نفر رسید و تا آخر شنبه، هفت نفر شد! و در روز یکشنبه پنج نفر شد! تا روز دوشنبه و سه شنبه، که آن راهپیمایی عظیم از طرف مردم برای خنثی کردن آن قضایا صورت گرفت، تنها کشته ای که در صحنه باقی مانده بود، همان عزت ابراهیم نژاد بود.

تنها کشته حادثه ۱۸ تیر…

این فرد، دانشجو نبود، بلکه سربازی بود که از پادگان بیرون آمده بود تا دوری بزند. حوادث کوی دانشگاه، شب جمعه اتفاق افتاد و او شب بعد از کوی دانشگاه؛ یعنی دقیقا شب شنبه، که آنها تجمع کردند، آمده بود تا ببیند چه اتفاقی افتاده و به طرز کاملا مشکوکی کشته شد. قتل مشکوک در هر دو ماجرای ۱۳۷۸ و ۱۳۸۸ اتفاق افتاد، قتل مشکوک عزت ابراهیم نژاد که هیچ وقت معلوم نشد چگونه کشته شد و چه کسی گلوله را شلیک کرد و قتل مشکوک خانم ندا آقاسلطان در سال ۱۳۸۸ که در واقع، شباهت عجیبی بین این دو پدیده وجود داشت.

ماجرا ادامه پیدا کرد و طبیعی است در چنین فضایی، محیط به شدت احساسی می شود. برخوردهای خیلی وحشیانه ای صورت گرفت، موتورسوارانی که رد می شدند، خانم های چادری را مورد ضرب و شتم قرار می دادند. این باور شکل گرفته بود که واقعا کسانی داشتند درس می خواندند، با کسی نیز کاری نداشتند و گروهی به نام لباس شخصی و به نام نیروی انتظامی و پلیس، ریختند در کوی دانشگاه تهران و اینها را از طبقات بالا پائین انداختند.

این زمینه ای شد که مردم نسبت به قضیه احساسی شوند ولی به مرور که جلو رفت، معلوم شد که اینها چه نیاتی در سر دارند و مطالباتشان تا کجا ادامه دارد. کار از دست خود آنها نیز درآمد؛ زمانی بود که خود آنها در مجموعه های حرکت کلی شان درخواست حضور نیروهای مسلح را در خیابان داشتند.

معاون سیاسی خاتمی آشوب ها را هدایت می کرد

اما وقتی روز یکشنبه تجمع روبروی وزارت کشور صورت گرفت و افرادی که از داخل وزارت کشور با هماهنگی شخص معاون سیاسی وزارت کشور، سخنرانی ها را هدایت می کردند، کنترل از دست شان خارج شد و طرفداران آنها نرده های وزارت کشور را شکسته و وارد وزارت کشور شدند، خود آنها از نیروی انتظامی و واحدهای دیگر درخواست کردند تا نیروهای ضداغتشاش، به آنجا اعزام شوند.

تجمع کنندگان از خیابان فاطمی به سمت خیابان فلسطین و سپس به سمت پائین و خیابان ولی عصر(عج) روانه شدند و این نیت را داشتند که به سمت نهاد ریاست جمهوری و بیت رهبری نزدیک شوند.

تلاش برای قرار دادن نظام در برابر مردم/ فرمانده وقت سپاه پذیرفت که بسیجی ها غیر مسلح وارد عمل شوند

با فشار گسترده نیروی انتظامی موبایل ها قطع شد، آنها تلاش گسترده ای کردند برای آنکه نظام را روبروی مردم قرار دهند و نیروهای مسلح را به خیابان بکشانند، مباحثی را در سطح شورای عالی امنیت ملی مطرح کرده بودند، که سپاه باید با زره پوش و امکانات نظامی مثل تانک به خیابان بیاید. فرمانده وقت سپاه، هوشمندانه نپذیرفت و در دیداری که با فرمانده نیروی انتظامی داشت، پذیرفت که بسیجی ها و واحدهای سازمان یافته بسیج به صورت غیرمسلح وارد عمل شوند.

«خبرگزاری دانشجو»: ارزیابی و سیاست نظام در قبال این ماجرا چه بود؟

عباسی: سیاست نظام بر این بود که آنها به دنبال بهانه تراشی هستند و می خواهند جنازه ای روی زمین داشته باشند و روی آن سرمایه گذاری کنند. فرمانده نیروی انتظامی از همان صبح جمعه ماجرای فتنه، دستور اکید داده بود که هیچ یک از اعضای نیروی انتظامی با اسلحه در خیابان حاضر نشود. این تدبیر هوشمندانه فرمانده وقت نیروی انتظامی، با تدبیر هوشمندانه فرمانده وقت سپاه که نمی پذیرد امکانات نظامی به خیابان بیاورد، کامل شد.

فرمانده سپاه، بسیج را تحت فرمان فرمانده نیروی انتظامی و فرماندهان صحنه عملیاتی نیروی انتظامی قرار داد؛ چراکه متوجه شده بود اگر در آن مرحله کار را از دست نیروی انتظامی بگیرند و بخواهند مسئله را خاتمه دهند، اعتماد به نفس نیروی انتظامی نابود می شود و ضربه حیثیتی و روانی که به نیروی انتظامی خواهد خورد، باعث می شود تا بعدها نیروی انتظامی نتواند صحنه را جمع کند از این رو کمک کردند تا خودش بتواند صحنه را جمع کند.

 

«خبرگزاری دانشجو»: ماجرا با ورود بسیج و نیروی انتظامی به صحنه چگونه خاتمه پیدا کرد؟

عباسی: خوشبختانه، بعد از گذشت سه روز و حضور مستمر نیروی انتظامی به صورت غیر مسلحانه و حضور نیروهای بسیجی و حضور گسترده مردم، ماجرا خاتمه پیدا کرد. در آن مرحله چهار روز طول کشید تا نهایتا کار به راهپیمایی کشید. شخص رهبری در سخنرانی ای که در جمع بخشی از مردم داشتند به نکاتی اشاره کردند و فردای آن روز مردم به خیابان ها آمدند و با راهپیمایی گسترده ای ماجرا ختم شد.

افسردگی سیاسی، گردانندگان ۱۸تیر را به شبکه های VOA و BBC فارسی کشاند

در آنجا یک افسردگی سیاسی (political depression) برای جریان سیاسی که مایل بودند، تا کف مطالباتشان را در کف صحنه خیابان رقم بزنند و پله پله مطالبات بعدی را مطرح کنند، به وجود آمد، که بعدها به شکل دیگری آن را دنبال کردند. از این رو بیماری افسردگی سیاسی که بیماری خطرناکی هم هست، در آن مرحله به آن ها صدمه زد و درصد قابل توجهی از آنها از کشور رفتند و امروز در VOAو BBC فارسی و در تلویزیون های مشخصا لس آنجلسی و ضد انقلاب و تلویزیون بهایی ها، سلطنت طلب ها و تلویزیون های منافقین و تلویزیون های گروه های دیگر، به سخن پراکنی علیه مردم خودشان مشغولند.

«خبرگزاری دانشجو»: این ماجرا ۱۰ سال بعد چگونه در قضایای فتنه ۸۸ نمود پیدا کرد؟

عباسی: مشابهت های آن فضا را می توان در فضای ۱۰ سال بعد دید،۱۰ سال بعد مجددا این حرکت انجام شد. این بار به بهانه انتخابات، برخی از نحله ها و گروه های سیاسی احساس کردند، که اگر در دور دوم انتخابات ریاست جمهوری، دولت موسوم به اصولگرا دوباره بر سر کار بیاید، آنها برای همیشه از صحنه حذف خواهند شد؛ آن هم بدین دلیل که دیگر نیرو و شخصیت کاریزمایی که بتوانند مردم را به خیابان بیاورند، ندارند.

عمدتا افرادشان پیر شدند و دیگر سنشان در دوره های بعدی به کاندیداتوری نمی خورد. در واقع با محدودیت زمانی مواجه بودند به طوری که مباحث، سخنرانی ها، تهدیدها و نکاتی که در ورزشگاه آزادی در آن تجمع عمومی مطرح شد و ضرب العجل ها و خط و نشان هایی که کشیده شد، حائز این نکته بود. خط اصلی کار را وب سایت فارسی وزارت امورخارجه رژیم صهیونیستی می داد، سه گزارش ۱۲۵ روزه منتشر شده است که از ۲۰ روز قبل از انتخابات ۱۳۸۸ تا حول و حوش ماجرای ۹ دی، را دنبال می کند.

«خبرگزاری دانشجو»: چرا در سال ۱۳۷۸ و قضایای کوی دانشگاه، غلظت ماهیت حرکت دانشجویی بالا بود؟

عباسی: اینکه چرا در سال ۱۳۷۸ و قضایای کوی دانشگاه، غلظت ماهیت حرکت دانشجویی بالا بود و بعد هم، خود دولت وقت سعی کرد کار را تعمیق بدهد، وقتی هم که از دستش خارج شد، سعی کرد نهادهای نظامی را به صحنه بکشاند و از آنها کمک بگیرد تا قضایا جمع شود! دلیلش این بود که حرکت حزبی سازمان یافته در کشور شکل نگرفته بود و آنها نمی توانستند به شکل حزبی عمل کنند.

بار فعالیت حزبی در کشور بر دوش جنبش دانشجویی و مطبوعات بود

بار فعالیت حزبی را مطبوعات به دوش می کشیدند و مهم تر از مطبوعات جنبش دانشجویی این نقش را بازی می کرد. یعنی هزینه خلاء حرکت حزبی سازمان یافته را در کشور، مطبوعات و جدی تر از مطبوعات، جنبش دانشجویی همیشه پرداخته است! نه این که در کشور نخواستند حزب باشد، بلکه نتوانستند حزب تشکیل بدهند.

«خبرگزاری دانشجو»: کم کاری احزاب در چیست و چگونه رخ می دهد که موجب می شود مطبوعات و جنبش دانشجویی خلا آن را پر کنند؟

عباسی: یک جریان حزبی فضا را احساسی کرده و رای می گیرد، بعد که رای گرفت و به قدرت رسید از فرصت استفاده کرده و حزب دولتی ساز بوجود می آورد. احزاب دولتی ساز را امروز شما می توانید در ساختارهای کلی ببینید؛ این که بعد از انقلاب حزبی به نام حزب جمهوری اسلامی شکل می گیرد که بعد هم دچار مشکل شده و منحل می شود، یک نمونه بود. و یا اینکه بعد از دفاع مقدس دولتی به نام دولت سازندگی سر کار آمد و بعد در اواسط راه حزب کارگزاران سازندگی به عنوان یک حزب لیبرال و دولتی ساز تشکیل شد یک نمونه دیگر است و این که وقتی دولت دوم خرداد در ۱۳۷۶ سرکار آمد و حدود یک سال بعد، حزب مشارکت را راه اندازی کرد نیز نمونه دیگری از حزب دولتی ساز است.

این که حزب های ریز و درشت دیگری پیرامون این احزاب مادر، در آن دولت ها شکل می گیرند همه با یک تیم حدودا پنجاه تا شصت نفره یک مجموعه ای را در وزارت کشور ثبت می کنند، هیچ وقت نمی توانند تجمعات گسترده ای را تدارک بدهند. شما به شرایط احساسی زمان انتخابات ها نگاه نکنید که ممکن است در یک میتینگ انتخاباتی یک سالنی پر شود.

شما در شرایط عادی ببینید که آیا احزاب و گروه ها این امکان را دارند که یک برنامه هفتگی ثابت فکری و علمی داشته باشند؛ شبیه کاری که مرحوم شریعتی و شهید مطهری در حسینیه ارشاد و مسجد هدایت و مسجدالجواد انجام می دادند. یا اینکه یک تجمع بصورت هفتگی برگزار شود، تئوریسین ها در آن حزب و گروه سخنرانی کنند و نه اینکه تنها در شرایط انتخاباتی اقدام به این کار کنند.

هیچ وقت ندیدیم که حزب کارگزاران یا حزب مشارکت یا حتی حزب هایی که از قبل از انقلاب به وجود آمدند مثل حزب موتلفه، بتوانند چنین حرکت های عمده ای را انجام بدهند و یا حتی ندیدیم کلاس های تئوریک مستمر گسترده در تهران ۱۰، ۱۲ میلیونی داشته باشند و بتوانند هر هفته ۵۰۰ نفر را جمع کنند یا ۵ تا استاد داشته باشند و مباحث تئوریک نظام سازی و مسائل جامعه از سیاست داخلی، خارجی، مسائل اقتصادی و فرهنگی و… را با طرفدارانشان و عناصر مربوطشان عملیاتی کنند.

و این مسئله برای تمام احزاب از جمله احزاب روحانی کشور مثل مجمع روحانیون مبارز و جامعه روحانیت مبارز و احزابی مانند سازمان مجاهدین انقلاب و حزب موتلفه و حتی احزاب در دوره های جدید یعنی احزاب مشارکت و حزب کارگزارن، وجود دارد.

دولت سازندگی با ایجاد پدیده ای به نام فرهنگسرا هم نتوانست پاسخ تئوریک به مشکلات مردم بدهد

عمده ترین تجمعاتی هم که صورت می گیرد مثلا در مهدیه تهران، یک سازوکار است که از ۱۰ سال قبل از انقلاب بوده و اساسا یک حرکت حزبی به حساب نمی آید و یک مراسم عبادی است و با سازوکاری که یک حزب می تواند افرادش را به کف خیابان آورده و به مشکلات تئوریک پاسخ دهد، فرق می کند. این اتفاق در دوره سازندگی هیچ وقت رخ نداد با اینکه شهرداری ها و دولت در دست این جریان بود و پدیده ای به نام پدیده فرهنگسراها را ایجاد کرد اما چنین برنامه ای پاسخ تئوریک به مشکلات نداشت.

گفت‌وگوی تمدن ها و بودجه های عظیم آن نتوانست حتی مسائل تئوریک را در اختیار مردم قرار دهد

در عصر موسوم به دوم خرداد نظر به اقدامات گسترده ای که در بحث گفت‌وگوی تمدن ها صورت گرفت، بودجه های عظیمی که تخصیص داده شد و کتاب های فراوانی که به چاپ رسید به همراه چند اتفاق محدود، چیز دیگری از آن حاصل نشد که در اثر آن حرکت احزاب حاصل شود؛ به طور کلی موسساتی بسیار کوچک مسائل تئوریک را مطرح کرده و در اختیار مردم قرار می دادند.

پس حرکت حزبی در کشور ما به دلیل اینکه کسانی که کار حزبی می کنند توانایی اقدام حزبی ندارند، جوهره لازم را برای حرکت حزبی نداشته و این گروه ها به هر شکلی به قدرت می رسند و پس از آن دیگر می خواهند به هر قیمتی شده در قدرت بمانند. سیاست و فن تسخیر قدرت به هر قیمت است، بعد که فرد به قدرت رسید فن حفظ قدرت به هر قیمت مطرح می شود و برای حفظ قدرت به هر قیمت حزب بوجود می آورند. اینجاست که وقتی از قدرت کنار می روند همان چند نفری که رفتند حزب را ثبت کردند، باقی می مانند.

در اصطلاح می گویند احزاب فولکسی! به عنوان مثال کل اعضای مثلا نهضت آزادی در یک فولکس جا می شوند، کل اعضای سازمان مجاهدین انقلاب در یک فولکس جا می شوند، کل اعضای احزاب دیگر هم همین طور هستند، ما هیچ حزبی را نمی شناسیم که بتوانند یک سالن را پر کنند. حتی بعضی از احزاب موسوم به اصولگرا هم که گاهی ما را برای سخنرانی هایشان دعوت می کنند، می بینیم که در یک سالن، یک سوم فضا خالی است. وقتی حرکت احزاب این گونه است، فشار بر دوش نهادهای مطبوعاتی جنبش دانشجویی می افتد.

جنبش دانشجویی باید بار حرکت حزبی را به دوش بکشد، چون ظرفیت جنبش دانشجویی این نیست که بخواهد ساختار قدرت را رقم بزند؛ زیرا یک حزب باید بتواند دولت در سایه تشکیل دهد، همان طور که در انگلیس این اتفاق می افتد.

ظلم بزرگ به جنبش دانشجویی این است که حرکت حزبی داشته باشد

«خبرگزاری دانشجو»: آنچه در کشور انگلستان رخ می دهد چیست؟

عباسی: در انگلیس حزبی که در قدرت قرار ندارد، دولت در سایه تشکیل می دهد، یعنی برای تک تک عناصر و مدیریت های دولت، مدیرانی دارد که کاملا آماده کار هستند و در این راستا جلسات، نشست ها و برنامه هایی دارند. جنبش دانشجویی نمی تواند مثلا برای سه هزار پست سازمانی، عناصر و افرادی داشته باشد که برای این کار تمرین کنند؛ زیرا یک مجموعه دانشجویی در سطح کارشناسی و کارشناسی ارشد هستند که متوسط سنشان ۲۰ تا ۲۳ یا ۲۴ سال است. بنابراین انتظار حرکت حزبی از جنبش دانشجویی هم ظلم به حرکت حزبی است و هم ظلم و ستم به جنبش دانشجویی.

«خبرگزاری دانشجو»: آیا در قسمت براندازی هم نمی توان از آنها استفاده کرد؟

عباسی: در آنجا تنها کاری که جنبش دانشجویی می تواند انجام دهد، استفاده از آن بعنوان پیاده نظام و کشاندن آن به وسط صحنه است؛ از این طریق جنبش دانشجویی را هزینه می کنند و این ظلم مضاعف به جنبش دانشجویی، طوری است که وقتی کار به شکست انجامید معلوم می شود که به آن دانشجو ظلم شده و آن دانشجو به شکل های مختلف دچار سرخوردگی می شود.

صحنه گردانان ۱۸ تیر از آمریکا و اروپا سر درآوردند

حجم گسترده ای از کسانی که در طول وقایع سال ۷۸ و بعد در سال ۱۳۸۸ به این میدان وارد شدند و بعد هم سر از اروپا و آمریکا در آوردند موید این مسئله است. زندگی آنها، موضع گیری هایشان و آنچه در وبلاگ هایشان می نویسند از یک نوع احساس تحقیر شدن و بیگاری کشیدن سرویس های اطلاعاتی بیگانه از آنها خبر می دهد. برخی گروه ها و دسته جات سیاسی جنبش های دانشجویی را جلو انداختند تا خراب و مسئله دار شوند، تا از این طریق احزاب به قدرت برسند و بعد احزاب در داخل چارچوب بمانند و دانشجویان مسئله دار شوند! این مسئله ای است که در بدنه هنرمندانی که خودشان را به تعبیر قرآن به «ثمن بخص» فروختند، می توان دید.

این یاس و دلمردگی را در طنز نویسان، روزنامه نگاران و عناصر جنبش دانشجویی مربوط هم می توان دید. در حقیقت در تمام سال های ۷۸ و سال های قبل و بعد از آن، همیشه جنبش های دانشجویی مقابل حکومت در تجمعات و برنامه ها، موضع گیری هایی داشته و برخوردهایی انجام می دادند و گاهی سر و صداهایی بلند می کردند اما بعد از اینکه برنامه آرام می شد در مراجعات حضوری نیز، بحث هایی را مطرح می کردند.

البته ما به بخش عمده ای از آنها می گفتیم مطالبی که شما می گویید در چارچوب طبیعی درست است اما می توان در فضایی آرام راجع به آنها بحث کرد. ولی برخی انتظاراتی که شما به عنوان جنبش دانشجویی و عناصر بعضی از جنبش های دانشجویی در صحنه دارید، عملی نیست، اینها به گونه ای است که شما را در آینده دچار مشکل می کند. بسیاری از آنها همان موقع این حرف را می پذیرفتند ولی در یک شرایط احساسی دیگر و در یک چارچوب دیگری که بوجود می آمد اینها را روانه میدان کرده و هزینه شان می کردند.

پس نتیجه چه شد؟! آنجایی که حزب «بما هو حزب» نمی توانست کارش را انجام دهد و آن ظرفیت را نداشت، آنهایی که پشت این حزب ها بودند از نظام های رسانه ای و مطبوعاتی و مجموعه جنبش دانشجویی می خواستند که هزینه شوند تا اینکه آن حزب به قدرت برسد.

این اتفاق وجه مشترک این دو مرحله [قضایای ۱۳۷۸ و قضایای ۱۳۸۸] بود، اما در آن مرحله [قضایای ۱۳۷۸] رگه هایی از اندیشه و تفکرات بورژوایی خودش را نشان داد.

در ماجرای ۱۸ تیر جنبش دانشجویی دست آویز شد

البته در قضایای ۱۳۷۸ این قضیه کاملا به عینه این دیده شد، نوع شعارها، جهت گیری ها، مطالبات و مواردی از این دست، وقتی آسیب شناسی می شود گویای این است که، جنبش دانشجویی در آن مرحله، ذبح شد و مورد توهین و تحقیر قرار گرفت و دست آویز واقع شد. نه فقط جنبش دانشجویی، بلکه بخشی از بدنه هنری و جامعه هنری کشور، بخشی از بدنه مطبوعاتی و جامعه ژورنالیستی کشور و بخشی از مجموعه های سیاسی کشور. اصلا دور از درایت سیاسی است که کسی فکر کند با هدایت وبسایت فارسی وزارت امور خارجه رژیم صهیونیستی می شود کار کرد.

ببینید شما، الان مستندات این مسئله نیز موجود است، وزارت امور خارجه رژیم صهیونیستی در زمانی خاص آمده و مطلبی را منعکس کرده، دقیقا شب همان روز آن مطلب در BBC و VOA انعکاس پیدا کرده، در مرحله بعد فردای آن روز متن قَلب شده آن با تغییراتی کف خیابان یا توسط جنبش دانشجویی یا برخی ژورنالیست ها بعنوان یک مطالبه واقعی [که نمی دانستند این خط فتنه از دیشب تا به امروز از سوی صهیونیست ها آمده] دنبال می شود.

دوباره فردا رژیم صهیونیستی یک مطلبی را می دهد، این انعکاس و ضرب آهنگ و طنین گسترده اش به عنوان خط تبلیغاتی، در VOAو BBC فارسی و تلویزیون منافقین و… انعکاس پیدا می کرده و اینها [جنبش های دانشجویی] دوباره می آمدند درون صحنه و این سیکل و این چرخه به گونه ای جلو می رفته که اینها [احزاب] می زدند و اینها [جنبش های دانشجویی] با آن می رقصیدند. این وضعیت، در واقع آن یاس و دلمردگی و سرخوردگی جنبش دانشجویی را در این دوره شامل شده است.

ماجرای این دو دهه از ۱۳۶۸ تا ۷۸ و ۸۸ با آنچه که خود عناصر اتاق فکر جریان سبز در ایالات متحده نوشتند و در وب سایت هایشان تاکید کردند که قرار بود هر ۱۰ سال یکبار ولی فقیه عوض و به رای گذاشته شود [که موضع مرحوم حضرت آیت الله فاضل لنکرانی در اشکالی که به این طرح گرفت باعث شد مجددا رای گیری شود] مطابقت دارد.

به نظر می رسد این سناریو در این دوره ها عملیاتی شده است، ویژگی ممتاز این جنبش دانشجویی که در ۱۳۷۸ و ۱۳۸۸ در مقابل یک جنبش دانشجویی دیگر ایستاد، این است که در طول تاریخ جنبش های دانشجویی به خصوص از وقایع جنگ جهانی دوم به این سوء، بی سابقه بوده است.

مهمترین شوک هایی که از سوی دانشجویان در جهان بوده، شوک دانشجویی ۱۹۶۸ ایالات متحده و فرانسه است، وقایعی که هربرت مارکوزه در ایالات متحده رقم زد در فرانسه هم سارف و دیگران میدان دار آن بودند. این شرایط وجود دارد تا می رسد به دوره اخیر، ما هیچ جنبش دانشجویی ای را نمی شناسیم که به شکل رادیکال و با سبک و سیاق چپ ها (مارکسیست ها) و جنبش های چپ آمده باشد در خیابان و از موضع لیبرالیسم دفاع کرده باشد.

یعنی اولین بار است که شما در یک دوره تقریبا ۱۳ یا ۱۴ ساله، از ۱۳۷۵ به این سو یک جنبش دانشجویی می بینید که می آید و از بورژوازی دفاع می کند.  اصلا با ادبیات اسلامی و ادبیات صحنه سیاسی ایران صحبت نمی کنیم، چون این ادبیات، خاص خود آن عناصر جنبش دانشجویی، عناصر فکری جریان روشنفکری پشت سر آنها و عناصر سیاسی احزاب، گروه ها و نظام های رسانه ای و مطبوعاتی آنهاست.

من با ادبیات خودشان صحبت می کنم، این جریانات الان در کشور روزنامه رسمی دارند، یعنی روزنامه شرق. مجله ی رسمی دارند، یعنی مجله ی تئوریک مهرنامه. این گروه ها رسما هم خط فکری خود را اعلام می کنند و اصلا دنبال خط فکر، تفکر بورژوایی، سبک زندگی آمریکایی، امریکن لایف استایل، سکیولاریزاسیون، لیبرالیزم اقتصادی، لیبرالیزم فرهنگی و نکاتی از این دست هستند.

این گروه ها ابایی هم ندارند که رسما اعلام کنند که خط فکریشان این است، یعنی جریانی که حزب کارگزاران در مطبوعات ایجاد کرد و در حرکت های سیاسی خروجی آن در درون این دست روزنامه ها، نشریات و مجلات کشور نیز حضور دارند. شما برای اولین بار در طول تاریخ حداقل ۵۰ یا ۶۰ سال گذشته، مشاهده کردید که یک جنبش دانشجویی بوجود آمد که بن مایه حرکتش، حرکت لیبرالی و دغدغه اش نیز میدل کلاس یا بقول خودشان طبقه متوسط بورژواست.

حالا! آیا جنبش دانشجویی که طرفدار آن طبقه باشد و چنین سازوکاری را دنبال کند وجود نداشته؟! [باید گفت] بله وجود داشته. اما هیچ وقت، روشش برای پیگیری مطالباتش، روش چپ ها نبوده است. چون جنبش دانشجویی بورژوایی و لیبرال، جنبش راست، محافظه کار تلقی می شود.

چطور ممکن است رویکرد این جنبش، رویکرد مارکسیستی و چپ باشد؟! چطور؟! یعنی شکل آنها در صحنه سیاسی رفتار رادیکال داشته باشد و برخوردهای تند و شدید نشان دهد، مسائل دیگر نیز همچون استفاده از شیوه های تفکر چپ، میتینگ های آنچنانی، فضاهای احساسی چپ، تخریب وجهه و شخصیت طرف مقابل وجود دارد.

یعنی کاملا از روش های چپ استفاده می شود، شاید به تعبیر یک دوست مطبوعاتی که زمانی نوشته بود؛ «با حال و هوایی که همیشه چپ ها از زمان تروتسکی و لنین از ابتدای انقلاب بولشواکی، [انقلاب مارکسیستی شوروی در ۱۹۱۷] داشتند، طرفداران مقابلشان را به شدت تخریب می کردند و بشدت در یک عملیات روانی مورد هجوم قرار می دادند.»

این مسئله در فضاهای سیاسی جریانات چپ نهادینه شد و در دوره ۳۰ ساله قبل از انقلاب هم جریانات چپ در ایران بخصوص حزب توده، چریک های فدایی و سازمان منافقین و … سعی کردند از این روش استفاده کنند و در فضای مطبوعاتی و میتینگ ها و در موضع گیری های خود این استراتژی را داشتند.

جریانات بعد از انقلاب هم بویژه جریانات مطبوعاتی و جنبش های دانشجویی از همان اخلاق سیاسی چپ ها پیروی می کردند و در واقع اینها میراث دار آن جریان هستند و همه فکر می کنند باید از همان سبک و سیاق استفاده کنند.

اما آنچه که می توانیم روی آن دست بگذاریم این است که، شما نمونه ای را در هیچ جای جهان، از ویتنام و فلیپین و اندونزی گرفته تا ژاپن و کره در جنوب شرق آسیا و از شرق آسیا تا آمریکای لاتین تا آفریقا تا اروپا، در جهان اسلام و عرب، در آمریکای شمالی، هیچ جنبش دانشجویی را پیدا نمی کنید که با انگاره های لیبرالیستی و بورژوایی رفتار مارکسیستی و چپ داشته باشد.

وجه مشترک ۱۸ تیر و فتنه ۸۸

منظور از لحاظ غوغا سازی رسانه ای، فضاسازی و کشته سازی و عملیات تبلیغاتی است، این وجهه اشتراک فتنه ۷۸ و ۸۸ است از نظر حرکت جنبش دانشجویی. در کل مشخصه این جریان این شد که به جای حزب، جنبش دانشجویی باید میدان دار می شد. روش این جنبش دانشجویی روش چپ و مارکسیستی بود، اما بن مایه و مطالباتش، مطالبات بورژوایی و لیبرالیستی بود، عمدتا خواستگاه فکری آن، خواستگاه فکری متفکران بیرون مرزها بود و جالب اینکه خواستگاه فکریش هم ناهنجاری هایی داشت.

شما بشکل خنده داری می بینید که اینها از اندیشه چپ نئومارکسیستی مثل یورگن هابرماس بعنوان منبع فکری تغذیه می کنند، تا دیدگاه های خاصی که در فرانسه وجود داشته مثل میشل فوکو، و از سوی دیگر تا اندیشه های پست مدرنیست هایی مثل لیوتار و بودریار و دیگران، تا می رسند به تفکر ساختار شکنانی مثل آقای ژاک دریدا و رورتی!

اصلا تکلیف جامعه روشنفکری مقابل حکومت در جمهوری اسلامی با خودش روشن نیست. یعنی شما در جامعه روشنفکری مقابل حکومت جمهوری اسلامی یک جو بلبشو فکری می بینید که از لیبرال لیبرال لیبرال! اندیشه هایش مبنای عمل اینهاست، تا چپ به اصطلاح مارکسیست سوسیالیست. یعنی از آلترسر و گرامشی تا یورگن هابرماس در این سو، تا جان لاک و هیوم و آدام اسمیت در سویی دیگر. همینطور این خط را می شود دنبال کرد تا رسید به آیزا برلین و دیگران. یعنی یک هرج و مرج فکری عجیب و غریبی که تکلیف شان مشخص نیست که بالاخره عقبه ایدئولوژیک آنها چیست؟! در نتیجه این تشویش و هرج و مرج به جنبش دانشجویی و مطبوعات این گروه وارد می شود.

عدم یکپارچگی و یک دستی نیز در جنبش دانشجویی و مطبوعات آنها دیده می شود و لذا مخاطب همیشه با یک تشویش روبرو خواهد بود که اینها بالاخره چه می خواهند بگویند. جنبش های دانشجویی مخالف فقط می دانند چه چیزی را نمی خواهند. حالا در این میان با یک جنبش دانشجویی که تکلیفش با الگوی مورد نظر خودش روشن نیست روبرو هستیم که فقط می داند که چی نمی خواهد، او می داند جمهوری اسلامی را نمی خواهد، اسلام را نمی خواهد، ولی پاسخ این سوال که چه می خواهد را نمی داند.

جالب است بگویم که آنها حتی در زمینه اسلام هم دچار افراط و تفریط می شوند، اینها تفکر چپ مارکسیستی و راست لیبرالیستی را پذیرفته اند و بعد یک جایی مدعی خط امام (ره) می شوند و در جایی دیگر پشت سر بعضی از بزرگان تاریخ انقلاب اسلامی قرار می گیرند و می شوند مدافع آنها.

خوب این جمع نقیضین است، این رویکرد پارادوکسیکالی که آن جریان روشنفکری و این جریان های سیاسی و جریانات مطبوعاتی و جریانات هنری و سپس جریان دانشجویی دارند مشکل زا است و این وضعیت متناقض نما و پروداکسیکال همیشه برای اینها دردسرساز بوده است. سینماگری که دم از دفاع از امام راحل می زند، بعد یک جا موضعش با حرکت به اصطلاح خبرگزاری های غربی بخصوص با وب سایت فارسی وزارت امور خارجه رژیم اسرائیل یکی می شود، نمی تواند مشخص کند که الان موضعش چیست.

جمهوری اسلامی شانس آورده که تکلیف مخالفانش با خودشان روشن نیست!

پس نه دفاع اینها از مبانی نظریه مارکسیست و نئومارکسیست، دفاع است! نه دفاعشان از لیبرالیسم و تلقی های اینچنینی! و نه دفاعشان از خط امام و اندیشه های ایشان. ضمنا این جریان تکلیفشان از نظر فکری با خودشان هم روشن نیست، شاید بتوان گفت که جمهوری اسلامی همیشه شانس آورده است و شاید یک موهبت الهی برای جمهوری اسلامی همیشه این بوده که این عناصر فکری دشمن تکلیفشان از نظر فکری برای خودشان روشن نیست.

شما ببینید! اینها یک زمانی با جان هیک و پوپر و دیگران شروع می کنند و با یک افراد به خصوص از پلورالیسم دینی تا مسئله ابطال پذیری و ابطال گرایی در حوزه های فلسفه ادامه می دهند، بعد می آیند و می رسند به دیدگاه رورتی! در حالی که دو سه سال قبلش یورگن هابرماس را قبول داشتند و جلویش دولا و راست می شدند.

اصلا تکلیفشان با خودشان مشخص نیست، درست در یک چنین فضایی یک دفعه می بینید اواخر دولت اصلاحات، اسلاوی ژیژک می شود تئوریسین اینها و ناگهان موج مقالات و اندیشه ها و کتاب های وی شروع به ترجمه شدن می کند.

وقتی جریان روشنفکری وجود داشته باشد که تکلیفش با خودش روشن نباشد و یک روز به این آویزان شود و روز دیگر به آن، عاقبتش می شود چیزی که امروز می بینیم!

این تشتت آرا را شما در نشریات ۱۵ یا ۲۰ سال پیش اینها می بینید، بعد جنبش دانشجویی می خواست یکی از این خط ها را بگیرد و جلو برود؛ در نتیجه تکلیفش روشن نیست که بالاخره باید مارکسیسم را بخواند و با نیچه آشنا بشود یا با فوکو آشنا بشود؟ یعنی همه چیز را بخواند و هیچ چیز نداند!

این می شود که حرکت وقتی به فضای اقدام و کنش می رسد، احساسات در آن حرف اول را می زند، چون می داند که چه نمی خواهد و این موجب می شود که کف مطالباتش نفی مطلق همه چیز باشد و دقیقا از آنجا مفهوم براندازی شکل می گیرد، این فرد فقط می خواهد که براندازی کند، هم فرد روشنفکر، هم جریان سیاسی، هم جریان مطبوعاتی، هم جنبش دانشجویی؛ همه و همه نمی دانند چرا؟! فقط می دانند که نمی خواهند!

حالا اینکه چه چیزی به جای این[جمهوری اسلامی] قرار است بیاید برای آنها مشخص نیست؛ این یک نکته کلیدی است.

شما قضایای بعد از انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸ را به یاد بیاورید، سلطنت طلب ها می گفتند سبز هستند، مارکسیست ها می گفتند سبز هستند، کمونیست های ایرانی شمال اروپا می گفتند سبز هستند، همجنس گراهایی که رفته بودند و کمپین زده بودند می گفتند سبز هستند، سازمان منافقین و جریان منفور مسعود رجوی می گفتند سبز هستند، جریان چپ خط امامی، روحانی هایی که اونجا بودند از مجمع روحانیون مبارز می گفتند سبز هستند، جریان لیبرال های حزب کارگزاران می گفتند سبز هستند، جبهه ی مشارکت می گفتند: سبز هستند.

بالاخره ما تکلیفمان روشن نشد! بالاخره این کسی که می گفت سبز است، چه طیفی را شامل می شود؟

از «منوچ تا ملوس» در ۱۸ تیر وسط میدان بودند

یعنی اگر همچنین حرکتی را کس دیگری روبروی اینها انجام می داد، می گفتند این حرکت پوپولیستی هست، شکل و ساختار ندارد و همه چیز و همه کس درونش هست، یک اصطلاحی را رسانه ها باب کرده بودند با این عنوان که از «منوچ تا ملوس از سروش تا گوگوش.» این منوچ و ملوس، اصطلاح ۱۳۷۸ بود. در سال ۱۳۷۸ یک نفر رفته بود در ایالات متحده کرواتی انداخته بود گردنش و برای سلطنت طلب ها صحبت می کرد با این عنوان که لیدر جنبش دانشجویی در ایران است.

اسمش منوچهر بود و دوست دختری داشت به نام ملوس، این دو نفر از صحنه گردانان قضیه کوی دانشگاه بودند که مدتی هم دستگیر شدند، قضایای منوچ و ملوس بر می گشت به آن دوره.

در این دوره شما ببینید از گوگوش تا سروش در این میان حضور دارند! یعنی واقعا یک شخصیت فکری و فرهنگی مثل آقای سروش می رود کنار کسانی قرار می گیرد که اساسا شان فکری و مواردی از این دست ندارند. ولی خود این جریان سبز اسیر یک پوپولیزم عجیب و غریبی شدند؛ برخلاف آن چیزی که می گفتند و دم از خرد جمعی، عقلانیت گروهی و … می زدند سراغ نفسانیت جمعی و حرکت های اینچنینی رفتند.

خوب در یک چنین شرایط و چارچوبی شما منتظر هستید ببینید که جوان دانشجویی که صادقانه می آید در صحنه برای اینکه با آن طبع جوانی و روح جوان که نوخواه و نواندیش و نوگرا است، چه واکنش و رفلکسی دارد؟ این دانشجو با تمام توان می آید در صحنه و بعد بازی می خورد و این گونه دست آویز رفتار اینها [احزاب و روشنفکران] قرار می گیرد و نمی داند که حرکتش براندازی است! بلکه فقط می داند که به او گفته اند باید این موارد که ما می گوییم مطلق و به صورت کلی نفی بشود، یک روزی یادم هست با بچه های دفتر تحکیم و دوستانی که کف دانشگاه تهران از دانشگاهای مختلف جمع شده بودند یک برنامه ای داشتیم. [البته برخی از اینها هم شلوغ کرده بودند.]

بیرون سالن در محوطه دانشگاه به آنها گفتم: «ببینید بچه ها! به بدنه شما نفوذ شده!» با تعجب پرسیدند: یعنی چی به بدنه ما نفوذ شده؟!

گفتم: ببینید! برای من که از بیرون به مجموعه شما نگاه می کنم، یک اتفاق عجیبی افتاد است.(این صحبت سال ۸۴ بود، تقریبا فکر می کنم پاییز یا زمستان ۸۴ بود) یک سرخوردگی در جریانات لیبرال بوجود آمده بود، که دیگر از قدرت کنار رفتند و رای نیاوردند و دم از مردم و ملت زدن نیز شرایطی ایجاد نکرد که بعد از گذشت ۸ سال مردم دوباره به طیف فکری مدرنیستا رای بدهند.

شعار این بود که کاسه به دست ها آمدند و رای دادند [پس از انتخابات ۸۴] و مواردی از این دست. آنجا در آن فضای باز که حالات احساسی نیز در دانشجویان وجود داشت، به آنها گفتم که به بدنه شما نفوذ شده، یکی از آنها گفت: شما منظورتان را روشن تر بگویید. هرکس می خواهد از کشور خارج شود وارد برخی تشکل های دانشجویی می شود

گفتم: ببینید! هر کسی که الان می خواهد از کشور خارج بشود و راحت گرین کارت بگیرد و سیتیزن بشود در ایالات متحده، وارد تشکل شما در هر دانشگاهی در سراسر کشور می شود، لزومی هم ندارد که درس بخواند و برود دانشگاه شریف یا علوم پزشکی تهران، چون بعد از مدتی که درس خواند اپلای می کند و می رود به دانشگاه های شاخص اروپا و آمریکا.

به آنها گفتم که الان هر کسی که از ضریب هوشی پایینی هم برخوردار است و توانایی فکری بالای هم ندارد و عشقش این است که برود آمریکا و اروپا، تنها راهی که پیدا کرده این است که، بیاد در تشکل شما، بعد در مرحله بعدی دوتا برنامه که می گذراید می آید و برنامه های شما را به هم می زند تا دستگاه های امنیتی و قضایی بگیرندش و یک بازداشتی کنند.

در ادامه نیز در دانشگاه اصطلاحا ستاره دار می شود و حراست دانشگاه با او برخورد می کند، این بلافاصله زمینه ای ایجاد می کند، این دانشجو نیز با چند ارتباط ساده و یک مصاحبه با VOA و بعضی از رسانه های ضد انقلاب، از قبیل رادیو فردا و… از راه زمینی از طریق مرز ترکیه و عراق خارج می شود.

بعضی از این بچه های دانشجو نرسیده به خاک عراق، مصاحبه می کردند، یعنی؛ تازه از ایران خارج شده و تازه به اربیل رسیده بودند که از اربیل با VOA مصاحبه می کردند و شروع می کردند به خط و نشان کشیدن. یعنی دیگر رفته و خیالش راحت شده بود و بعد هم مدتی در ترکیه و بعد هم از آنجا منتقل می شد به اروپا و یک اسکان برای وی می زدند و بعد از آنجا هم می رفت آمریکا و مدتی هم در VOA بود! بعد که تاریخ مصرفش تمام می شد، دنبال همان چیزی که رفته بود، می رفت. چون CIA روی چنین آدم هایی نمی توانست سرمایه گذاری خاصی در عرصه سیاسی داشته باشد.

به آن دانشجویان گفتم: شما دچار یک لمپنیزم شدید، لمپنیزمی که بعضی از این افراد می آیند و جذب شما می شوند آن هم به نیت اینکه از کشور خارج بشوند. البته اوج وجود چنین چهره هایی، افرادی مثل فخرآور بودند که دنبال کثافت کاری و موارد دیگری بود و اینها از حربه های تشکل های دانشجویی استفاده می کردند و می رفتند آنجا و با بوش عکس یادگاری می گرفتند و در VOA مقداری عقده هاشان را خالی کردند. این جنبش دانشجویی که شما می گویید در این شرایط مجبور بود چنین نقشی را ایفا کند، این جنبش دانشجویی از چنین مشکلاتی رنج می برد. لیدر نداشتند و عناصر فکری که با این جنبش دانشجویی در ارتباط بودند اینها [جنبش دانشجویی] را پدری نمی کردند.

جنبش دانشجویی منتقد نظام همیشه بازی خورده است

در واقع عناصر مرتبط با جنبش دانشجویی رشد و تعالی آن را در نظر نداشتند، احزاب جنبش دانشجویی را احساسی می کردند چون خودشان[احزاب و روشنفکران] جرات بعضی از کارها را در صحنه نداشتند و [جنبش دانشجویی] فدا می کردند و وقتی اینها [جنبش دانشجویی] می آمدند در صحنه و آن اتفاقات رقم می خورد احزاب افرادی را که، زخم خورده بودند، به حال خود در درون نظام رها می کردند و می دانستند این زخم خوردگی ها و کینه ها، جمع می شود روی هم و یک روز حالت دمل چرکی پیدا کرده و سر باز می کند. این طرح مد نظرشان بود.

لذا جنبش دانشجویی، متاسفانه در طول یکی دو دهه اخیر به خصوص جنبش دانشجویی منتقد نظام، همیشه بازی خورده و از آن سوء استفاده شده و متاسفانه هنوز هم درس گرفته نشده و مقصر اصلی و اساسی این دو گروهند. گروه اول، جریان فکری و روشنفکری اینها که بایستی فکر مشخص و معینی داشته باشند.

مشکل دوم نیز گروه ها و نحله های سیاسی هستند که هر وقت خواستند به قدرت برگردند و عرض اندام انجام بدهند اولین کاری که کردند، جنبش دانشجویی مربوط را پلی قرار دادند که پا بگذارند روی دوش آن و بالا بروند و در صحنه عرض اندام کنند، این آن سازوکاری است که متاسفانه وجود داشته و همچنان هم عینیت دارد.

در مورد به را به خوبی در واقعه ۱۸ تیر ۷۸ و فتنه ۸۸ می بینیم، یعنی نه قضایای کوی دانشگاه از اصالت حرکتی یک جنبش دانشجویی و اصالت یک حرکت انقلابی و یک حرکت اعتراضی برخوردار بود و نه آنچه که بعد از روز ۲۵ خرداد رخ داد.

یعنی راهپیمایی آرام و در واقع با طمانینه مردمی که به نتیجه انتخابات در ۱۳۸۸ اعتراض داشتند، یک مطالبه مناسب طبیعی معقول و منطقی بود و در همان فضا بایستی اعتراض ها مجددا صورت می گرفت و چارچوب ها جلو می رفت.

ولی شما می بینید تا روشن شدن نتیجه قطعی (اینکه فرصتی داده شد و شورای نگهبان زمان را تمدید کرد برای باز شماری صندوق ها بصورت شانسی) مجموعه اینها به دنبال این بودند که ابطال انتخابات را به عنوان کف مطالبات داشته باشند.

ولی از فردای آن روز وقتی قضایای کف خیابان به وجود آمد و درگیری شد و به آتش زدن سطل های زباله انجامید و آن آشوب گری ها پدیدار شد؛ در همین حال این گروه سعی کرد این موارد را القا کند که آقا! کشتند و زدند و نابود کردند و مدام هم قتلی مثل قتل خانم آقاسلطان را در بوق کردند، که بگویند ببینید اینه! و نظام می خواست مردم را بکشد!

گویی نظامی که کف خیابانش درگیری وجود دارد، مواجه برایش به گونه ایست که بیاد لای جمعیت، مثلا؛ قاچاقی و دزدکی فردی را بخواهد بکشد؟

خوب این را در قضیه قتل عزت ابراهیم نژاد در ۱۳۷۸ نیز دیدیم که با چنین مسئله ای می خواستند موج سواری کنند، کلا ظرفیت حرکتی که از بیرون دانشگاه انجام می شد می خواست جامعه را مشوش کند به دلیل ضعف حرکت حزبی و … به دانشجو و جنبش دانشجویی منتسب می شد و از آنجا این حرکت شروع شده و زمانی که به بیرون دانشگاه می کشید در کف خیابان ها ادامه می یافت.

جنبش های دانشجویی در عزا و عروسی ذبح می شوند

«خبرگزاری دانشجو»: آیا این حالت هم اکنون نیز وجود دارد، یعنی نگاه جریان روشنفکری به دانشگاه تغییری نکرده است.

عباسی: هنوز هم تا اطلاع ثانوی چنین نگاهی به مجموعه دانشجویی از سوی آن جریانات سیاسی و از سوی جریانات روشنفکری وجود دارد، تا زمانی که [احزاب و گروه های روشنفکری] نتوانند ساختار نظام اجتماعی را در همان به قول خودشان، طبقه متوسط و طبقه بورژوا، به نحوی بسازند که بتوانند بیرون دانشگاه کار را به نتیجه برسانند.

تا آن زمان همچنان عناصر ژورنالیستی و مطبوعاتی و عناصر جنبش دانشجویی هزینه های چنین سازوکارهایی خواهند ش،. بعد در واقع در عزا و عروسی ذبح می شوند و مورد سوء استفاده حزب ها قرار خواهند گرفت؛ این همان نکته کلیدی است.

مسئله کلیدی این است که کلیت جنبش دانشجویی؛ چه جنبش دانشجویی مدرنیست در ایران و چه جنبش دانشجویی اصولگرا در ایران، باید بدانند که ابزار دست قدرتمداران بیرون فضای دانشگاه قرار نگیرند و مطالباتشان اصیل و خالص باشد که آینده خودشان و جامعه را رقم بزند، نه مقاصد سیاسی و دنیای کوچک و حقیر و پست بعضی از طیف ها و نحله های سیاسی ای که جرات حضور در عرصه را ندارند.

توصیه حجاریان به دانشجویان بعد از ۱۸ تیر ۷۸

حسن ختام بحثم این که، در ۱۳۷۹ یا اوایل ۸۰ . بعد از اینکه حجاریان دوره بیمارستانش تمام شد و مدت نقاحتش به اتمام رسید؛ در دیدار دانشجویی با چند تشکل دانشجویی به بچه های تحکیم گفته بود که فعالیت صحنه ای را کاهش بدهید و به مطالعات تئوریک بپردازید. این حرف زمانی زده شد که سه سال از روی کار آمدن دولت موسوم به اصلاحات گذشته بود و آنچه که در ۵، ۶ سال در مرکز تحقیقات استراتژیک دولت [که بعدا زیر نظر مجمع تشخیص رفت] گذشته بود و آن عقبه تئوریک هر چه تولید کرده بودند، تمام شده بود.

این جناح در سال ۱۳۷۹ و ۸۰ با یک خلاء تئوریک مواجه شده بود، می بینید که [حجاریان] توصیه کرده بود که جنبش دانشجویی فعالیت مطالعاتی خودش را گسترش بدهد و مبانی نظری و حوزه های تئوریک خودش را تعمیق ببخشد، واکنشی که آنجا صورت گرفته بود جالب بود، واکنش دانشجویان این بود که، خود شماها [احزاب] وارد قدرت شدید و حالا دوباره از ما [جنبش دانشجویی] می خواهید که بشینیم کار فکری و تئوریک کنیم؟!

ببینید! جنبش دانشجویی حتی آنجا هم نفهمیده بود اینها چه می گویند، یعنی؛ عقبه تئوریک اینها دچار مشکل شده بود، تمام ۵ سال بعد، یعنی؛ از ۱۳۷۹ تا ۱۳۸۴٫ تمام آن ۵ سال بعدش فقط با جو سازی دولت را اداره می کردند، چون عقبه تئوریک واقعا تعطیل بود و عقبه تئوریک نداشتند و تنها راهی که داشتند این بود که، بیایند و مدام بگویند که ما در بحرانیم و هر ۹ روز یک بحران داریم و نمی گذارند ما کار کنیم! و از این دست جوسازی ها.

آنها نمی دانستند که می خواهند چه کار کنند و هیچ طرح و چارچوبی برای کار نداشتند، نه در اقتصاد، نه در فرهنگ، نه سیاست و نه در سیاست خارجی، بعد هم که قضیه پرونده هسته ای مطرح شده بود و کارشان به استیصال و انفعال کامل کشیده شده بود، آن روز جنبش دانشجویی احساس کرده بود یک گروهی رفتند در قدرت و اینها [جنبش دانشجویی] جا ماندند.

حق هم داشتند، به دلیل اینکه سران اصلی دفتر تحکیم، یعنی آن چند نفر آقا و خانمی که از سران دفترتحکیم وحدت بودند، در مجلس ششم رای های بالایی آوردند و اینها [بدنه جنبش دانشجویی] احساس می کردند که جا ماندند و حالا از اینها می خواستند که بشینید کار مطالعاتی کنید.


مطالب مرتبط:

 فیلم سخنرانی مقام معظم رهبری (مد ظله العالی) پس از واقعه ۱۸ تیر ۱۳۷۸ در دیدار دانشجویان و اقشار مختلف مردم‏ ، ۲۱ تیر ۱۳۷۸ / لینک مستقیم دانلود


اطلاعات بیشتر:

انتشار خبر محرمانه روزنامه سلام موتور التهاب‌آفرینی واقعه ۱۸ تیر ۱۳۷۸

در ۱۸ تیر ۷۸ چه گذشت؟+عکس

۱۸ تیر چگونه با فتنه ۸۸ پیوند خورد؟ +اینفوگرافیک

متن کامل سخنرانی حجت‌الاسلام حسن روحانی درباره آشوب‌های ۱۸ تیر ۷۸