((پـيـامـبر (ص ) از فتنه اى كه بين مشرق و مغرب واقع خواهد شد ياد نموده و فرمود
در حاليكه آنها گرفتار چنان فتنه اى هستند، سفيانى از وادى يا بس (بيابان خشك ) بر
آنها خروج مى كند، تا آنكه به دمشق فرود مى آيد آنگاه دو لشكر، يكى به سوى مشرق و
يـكـى بـه سـوى مـديـنـه روانـه مـى كـنـد تـا ايـنـكـه بـه زمـيـن
بابل و شهر نفرين شده (بغداد) فرود مى آيند و بيش از سه هزار تن را مى كشند و بالغ
بـر يكصد زن را به زور تصاحب مى كنند، سپس از آنجا بيرون آمده به سوى شام رو مى
آورنـد، در ايـن هـنگام لشكر هدايت خروج كرده و به آن لشكر مى رسد و آنها را از دم تيغ
مـى گذراند كه يك نفر هم كه خبر مرگ بقيه را ببرد باقى نمى ماند. و آنچه از اسيران
و غـنيمتها كه در دست آنهاست از آنان باز پس مى گيرند و اما لشكر دوم وارد مدينه شده و
سـه شـبـانـه روز بـه غـارت و چـپـاول آنـجا مى پردازد آنگاه بيرون آمده و به سوى مكه
روانـه مـى گـردنـد تـا ايـنـكـه بـه بـيـابـان مـى رسـنـد و خـداونـد در ايـن هـنـگـام
جـبـرئيـل را بـر مـى انـگـيـزد و مـى فـرمايد: جبرئيل برو و ايشان را نابود گردان ، پس
جـبـرئيـل بـا پـاى خود ضربتى به آن زمين مى زند و زمين آنها را در خود فرو مى برد، و
هيچ كس از آنها نجات نمى يابد مگر دو مرد از جهينه .))(164)
از امير مؤ منان (ع) نقل شده است كه فرمود:
((مهدى روى آورنده است با موهايى پيچيده و خالى كه بر گونه خود دارد، آغاز نهضت
او از جـانـب مـشـرق مـى بـاشـد و چـون آن امـر تـحـقـق يافت سفيانى خروج مى كند و بمدت
بـاردارى يـك زن يـعـنـى نـه مـاه فـرمـانـروائى مـى كـنـد، وى در شـام خـروج مـى كـنـد و
اهل شام مطيع او شوند بجز قبيله هاى حق طلب موجود در آنجا كه خداوند آنها را از خروج با
سفيانى حفظ مى كند.
او بـا لشـكرى انبوه وارد مدينه مى شود تا اينكه سرانجام به بيابان مدينه مى رسد و
خداوند او را در آنجا به زمين فرو مى برد. و اين است معناى فرموده خداوند بزرگ :
((و اگـر مـى ديدى آن لحظه اى را كه هراسان شدند و دستگير شدند از جايگاهى نزديك
.))(165)
مـعـنـاى فـرمـوده امـيـر مـؤ مـنـان (ع) كـه ((روى آورنـده )) يـعـنـى وقـتـى راه مـى رود
مثل اينكه با تمام اندام و وجود روى مى آورد. و معناى اينكه ((آغاز نهضت او از خاور است ))
يـعـنـى آغاز امر او با دولت زمينه سازان ايرانى است و معناى ((وقتيكه آن امر تحقق يافت
)) يعنى وقتى امر او آغاز يا آشكار مى شود و دولت آنها بر پا مى گردد سفيانى خروج
مـى كـنـد. در ايـن روايـت زمـان خروج سفيانى تعيين نشده كه آيا بدون فاصله بعد از قيام
دولت زمينه سازان حضرت مهدى (ع) خواهد بود و يا اينكه پس از سالهاى طولانى .. ولى
سـياق عبارت دلالت بر نوعى ترتيب و ارتباط بين دولت ايرانيان و خروج سفيانى دارد
و خـروج وى عـمـلى حـسـاب شـده بـر ضـد ايـرانـيـان اسـت ، چـنـانـكـه در
اوائل روايت مربوط به جنبش او صحبت كرديم .
از حنان بن سدير نقل شده است كه گفت :
((از ابـوعـبـدالله (امـام صـادق ) (ع) دربـاره فـرو رفـتـن بـيـابـان
سـئوال كـردم فـرمـود: ((اءمـا صـهـرا)) بـر سـر راه بـريـد كـه در دوازده مـيـلى آن در
محل (ذات الجيش ) واقع است .))
ذات الجيش منطقه اى است ميان مكه و مدينه و اءما صهرا محلى است در همان منطقه .
در نسخه خطى ابن حماد از محمدبن على (امام باقر) (ع) روايت شده است كه فرمود:
((بزودى پناهنده اى به مكه خواهد آمد، هفتاد هزار سرباز تحت فرمان مردى از قيس به
آنـجـا فـرسـتـاده مـى شود همينكه آنها به محل ثنيه مى رسند، آخرين فرد آنها وارد شده و
اوليـن نـفـر آنـان را آنـجـا خـارج نـمـى شـود، آنـگـاه
جـبـرئيـل نـدا سـر مـى دهـد بـگـونـه اى كـه ايـن صدا به شرق و غرب جهان مى رسد (اى
بـيـابـان ) (اى بـيـابـان ) بگير آنها را كه خيرى در آنها نيست هيچكس بر هلاكت آنها آگاه
نمى شود مگر چوپانى در كوهستان كه آنها را در حين هلاكت نظاره مى كند و از ماجراى آنها
خـبـر مـى دهـد. پـس وقـتـى پـنـاهـنـده بـه كـعـبـه داسـتـان آنـهـا را مـى شـنـود بـيـرون مـى
رود.))(166)
و در همين كتاب از ابى قبيل نقل شده است كه گفت :
((از آنـهـا يكى باقى نمى ماند مگر يك بشارت دهنده و بيم دهنده اى ، اما بشارت دهنده
نزد مهدى عليه السلام و يارانش مى آيد و از آنچه اتفاق افتاده خبر مى دهد و گواه صحنه
، در چهره اش پيداست ، يعنى خداوند صورت او را به پشت سر او برمى گرداند و بدين
تـرتـيـب با مشاهده برگشتن چهره او به پشت سر، سخن او را تصديق مى كنند و آگاه مى
شـوند كه آن قوم در زمين فرو رفته اند و دومى همانند اولى ، خداوند چهره اش را به عقب
بـرمـى گـرداند، نزد سفيانى مى آيد و آنچه بر سر ياران او آمده براى وى بازگو مى
كند سفيانى نيز به جهت علامتى كه در او مى بيند گفته وى را باور مى كند و آن را مطابق
با واقع مى داند. و اين دو مردانى از قبيله كلب هستند.))(167)
در همين نسخه از حفصه نقل شده است كه گفت :
((از پيامبر خدا شنيدم كه فرمود: لشكرى از جانب مغرب مى آيد و اين خانه (كعبه ) را
مـى خـواهـد، تـا آنـكـه بـه بـيابان مى رسد و زمين آن را در خود فرو مى برد كسانى كه
پـيـشـاپيش آن هستند باز مى گردند تا ببينند چه بر سر آن قوم آمده است كه آنها هم به
هـمـان مـصـيـبـت گـرفـتـار مـى شـونـد آنـگـاه خـداونـد هـر كـس را بـر طـبـق نـيـت او بـر مى
انگيزد.))(168)
يـعـنـى كـسى كه مجبور به شركت در لشكر سفيانى بوده اگر چه در آخرت مانند شخص
داوطلب و كسى كه با ميل و اراده خود شركت كرده نيست اما او نيز بزمين فرو مى رود.
روايتى ديگر از پيامبر (ص ) روايت شده است كه فرمود:
((در شگفتم از قومى كه در يك جا مى ميرند يا كشته مى شوند اما جايگاه آنها متفاوت و
گـوناگون است ، پرسيدند: اى رسول خدا اين چگونه است ؟ فرمود: براى اينكه در ميان
آنـهـا افـراد مـجـبـور و نـاچـار و بـى مـيـل و غـير موافق وجود دارد ـ يعنى كسانى كه در يك
مـحـل و در يـك زمان از دنيا مى روند خداوند به تناسب نيت ها و انگيزه هايشان در روز قيامت
آنها را حساب رسى و مؤ اخذه مى كند زيرا برخى از آنها از روى كراهت و بى ميلى و ترس
بجهت زن و فرزندان و مانند آن و بعضى ديگر به اجبار و پاره اى ديگر داوطلبانه و با
رغبت در آن شركت مى كنند.
و در روايتى آمده است كه شمار نفرات لشكر سفيانى كه بزمين فرو مى روند دوازده هزار
نـفـر اسـت نـه هفتاد هزار تن . و در روايتى ديگر مى گويد يك سوم آنها به زمين فرو مى
روند و يك سوم ديگر چهره هايشان به پشت سر بر مى گردد و يك سوم باقيمانده سالم
مى مانند.))(169)
آغاز بازگشت و عقب نشينى سفيانى .
پـس از وقـوع مـعـجـزه فرو رفتن در زمين ، در مورد لشكر سفيانى در راه مكه ، ستاره بخت
سـفيانى رو به افول مى گذارد، در حاليكه اختر سعادت حضرت مهدى (ع) رو به اوج و
درخشندگى مى نهد.
روايـات ، بـعـد از وقـوع حـادثـه فـرو رفـتن لشكريان سفيانى ، نقش نظامى ديگرى را
براى او در حجاز ذكر نمى كند. با توجه به اينكه اين ماجرا پايان بخش نقش او در حجاز
خـواهـد بـود. امـا احتمال دارد نيروهايى براى او در مدينه باقى بماند كه با قواى حكومت
(خـانـدان فـلان ) كـار زار كند و روايات خاطرنشان مى سازد كه حضرت مهدى (ع) پس از
مـعـجـزه فـرو رفـتـن قـواى دشـمـن ، بـا سـپـاه خـود كـه
مشكل از چند ده هزار نفر رزمنده است براى آزاد سازى مدينه راهى آنجا شده و با دشمنان خود
در آنجا درگير مى شود.
بـه هـر حـال حضرت مهدى (ع) مدينه را فتح و حجاز را آزاد و نيروهاى دشمن را منكوب مى
سازد و لشكر سفيانى هر كجا كه روياروى او باشد، از حجاز تا عراق و شام ، شكست مى
خورد.. روايات يك نبرد يا بيشتر را ياد مى كند كه در عراق بين لشكر سفيانى از طرفى
و سپاهيان مهدى (ع) و ياران خراسانى وى از ناحيه ديگر اتفاق مى افتد.
نبرد اهواز
پـس از شـكست نيروهاى سفيانى بدست زمينه سازان ايرانى و يمنى ، طبيعى است كه عراق
تـحـت قـلمـرو حـكـومـت حـضـرت مـهدى (ع) و ياران وى در مى آيد و شكست معجزه آساى مجدد
سـفـيـانـى در حـجاز عامل كمك كننده اى در تثبيت قدرت ياوران مهدى (ع) در عراق مى گردد.
بـويـژه روايـات خـاطـرنـشـان مـى سـازد كـه نيروهاى زمينه سازان ، پس از شكست قواى
سـفيانى ، در عراق مستقر مى شوند و جهت بيعت با امام مهدى (ع) گروهى را به حجاز نزد
آن حضرت مى فرستند. از امام باقر (ع) روايت شده است كه فرمود:
((ياران درفش هاى سياه كه از خراسان به سوى كوفه مى آيند در آنجا فرو مى آيند
و چـون مـهـدى (ع) ظـهـور مـى كـنـد گـروهـى را جـهـت بـيـعـت بـسـوى او مـى
فرستند.))(170)
همين روايت را ابن حماد در نسخه خطى خود روايت كرده :
((ياران درفش هاى سياه از خراسان به كوفه روى مى آورند و چون مهدى (ع) در مكه
ظهور نمايد، گروهى را جهت بيعت نزد وى مى فرستند.))(171)
ولى بـا وجـود عـوامـلى كـه ايـجـاب مـى كـنـد سـفيانى در عراق بطور كلى شكست بخورد،
روايـاتـى وجـود دارد كـه از درگير شدن نيروهاى وى در عراق سخن مى گويد و اين بار
سـفـيـانـى با تنها نيروى امام مهدى (ع) درگير مى شود در حاليكه آن حضرت ، شعيب بن
صـالح ، فـرمـانـده نـيـروهـاى ايـرانـى را بـه فـرمـانـدهـى
كـل نـيروهاى خود كه بخش عظيمى از آنان ايرانى و يمنى و از ساير سرزمين هاى اسلامى
مى باشند، انتخاب مى كند.
بـرخـى از روايات تنها از نبرد دروازه استخر ياد مى كند و آن را به عنوان جنگى بزرگ
بين نيروهاى سفيانى و سپاهيانى حضرت مهدى (ع) توصيف مى كند.
و استخر شهرى قديمى در جنوب ايران در منطقه اهواز است كه در صدر اسلام ، آباد بوده
اسـت و آثـار آن نـزديـك شـهـر نـفـت خـيـز ((مـسـجـد سـليـمان )) هنوز ديده مى شود. بلكه
نـقـل مـى كـنـنـد كـه شـهـر اسـتـخـر را حـضـرت سـليـمـان پـيـامـبـر (ع) بـنـا نـمـود و در
فـصـل زمـسـتان در آنجا حكمرانى داشته است و گويا مسجد سليمان ، مسجدى بوده است كه
حضرت سليمان (ع) آنرا ساخته است .
دو روايت وجود دارد كه محل گرد آمدن نيروهاى ايرانى را منطقه ((بيضاء استخر)) معين مى
كـنـد يـعنى منطقه سفيد رنگى در شهر استخر و بنظر مى رسد كه همان بلنديهاى نزديك
مـسـجـد سـليـمـان بـاشـد كـه بـه ((كـوه سـفـيد)) معروف است . همچنين دو يا سه روايت ،
خـاطـرنـشـان مـى سـازد كـه هـنـگـامـى كه امام مهدى (ع) از مدينه منوره به عراق عزيمت مى
فـرمـايد نخست در بيضاء استخر فرود مى آيد و ايرانيها با آن حضرت بيعت مى نمايند و
بـه فـرمـاندهى امام مهدى (ع) در آنجا وارد كارزارى سخت با لشكريان سفيانى شده و او
را شكست مى دهند..
در پـى ايـن نـبـرد حـضرت مهدى (ع) ((با هفت كجاوه نور از نور وارد عراق مى گردد كه
مـردم نـمـى دانند كه وى در كداميك از آنهاست )) و ما آن را در مبحث نهضت ظهور بيان خواهيم
كرد.
در نـسـخـه خـطـى ابـن حـمـاد از عـلى (ع) روايـت شده است كه فرمود: ((وقتى سواران
سـفـيـانـى بـه سـوى كـوفـه رفـتـنـد، گـروهـى را در جـسـتـجـوى
اهل خراسان مى فرستد و در اين حال اهل خراسان به طلب مهدى بيرون مى آيند آنگاه هاشمى
بـا درفـش هـاى سـيـاه در حـاليـكه شعيب بن صالح در پيشاپيش آنها حركت مى كند با امام
مـهـدى مـلاقات مى كند و همچنين آن حضرت در محل دروازه استخر با ياران سفيانى برخورد
مى كنند و بين آنها نبردى بزرگ رخ مى دهد. در اين هنگام درفش هاى سياه آشكار مى شود و
سـواران سفيانى پا به فرار مى گذارند)) در اين بحبوحه مردم آرزوى ديدار مهدى (ع)
را داشته و او را مى جويند.))(172)
مـعـناى جمله ((هاشمى با او ملاقات مى كند)) يعنى حضرت مهدى (ع) و هاشمى خراسانى
فرمانده نيروهاى ايرانى يكديگر را ملاقات مى كنند، چنانكه روايت بعدى صريحا بر آن
دلالت دارد، يـعـنـى گـروههاى ايرانى در جستجوى امام مهدى (ع) بيرون مى آيند تا با او
بيعت نموده و در كنار آن حضرت ، عليه دشمنان به نبرد بپردازند. از اين رو متوجه جنوب
ايـران نـزديـك مـرزهـاى خـشـكـى حـجـاز، از نـاحيه بصره مى گردند، در اين هنگام است كه
فرمانده آنها هاشمى خراسانى و سپاهيان وى با حضرت ملاقات مى كنند، به اين معنى كه
امـام مـهـدى ارواحـنـا فـداه ، پـس از آزاد كردن حجاز و حركت به سمت جنوب ايران ، با آنان
ملاقات مى كند، آنگاه نبرد ياد شده با نيروهاى سفيانى كه روايت اشاره مى كند به اينكه
آنـهـا وارد جـنـوب ايـران و عـراق مـى شـونـد، بـوقـوع مـى پيوندد.. و شايد اين بار آنها
نـيـروهـاى خـود را بـا نـيروهاى غربى از طريق خليج فارس و بصره وارد نبرد مى كنند،
چنانكه خواهد آمد.
روايتى ديگر در نسخه خطى ابن حماد ص 86 مى گويد:
((سفيانى در جنگ خود در عراق ، لشكريانش را در سراسر جهان پخش مى كند.))
و ايـن نـكـتـه نـشـانـگر گستردگى و پراكندگى نيروهاى وى در عراق و مرزهاى ايران و
عـراق مـى باشد كه فرض حضور نيروى دريائى سفيانى و هم پيمانان غربى وى را در
خليج فارس تاءييد مى كند.
روايت ذيل آمدن حضرت مهدى (ع) به جنوب ايران را بيان و نيز جنگ دروازه استخر يا كوه
سفيد را توصيف مى كند. ولى متاءسفانه در متن روايت ، نوعى آشفتگى وجود دارد:
((سفيانى لشكريان خود را پس از ورود به كوفه و بغداد در سراسر دنيا منتشر مى
سـازد و از نـاحـيـه مـاوراءالنـهـر، از اهـل خـراسان ، ترس و وحشتى به او مى رسد، آنگاه
سـپـاهـيـان مـشـرق (بـه لشـكـريـان سـفـيـانـى هـجـوم مـى آورنـد و آنـهـا را
بـقتل مى رسانند) وقتى اين خبر به او مى رسد سپاهى گران به استخر مى فرستد و در
ايـن زمـان (سـفـيـانى و نيروهايش ) و حضرت مهدى (ع) و هاشمى در كوه سفيد برخورد مى
كنند و در آنجا بين آنها كارزارى چنان بزرگ بوقوع مى پيوندد كه سواران ، خون را به
ساقهاى پاى اسبان خود مى رسانند.))
روايـت نـخـسـتـيـن تـاءثـيـر شـگرفى را كه در اثر شكست نيروهاى سفيانى در نبرد اهواز
بـوجـود مى آيد، ياد مى كند كه در هواداران حضرت مهدى (ع) در ميان ملتهاى مسلمان موجى
بـر پـا مـى كـند بطوريكه براى پيوستن به آن حضرت و بيعت با وى دست به حركت و
جنبش مى زنند.
((در ايـن هـنـگـام مـردم آرزوى ديـدار حـضـرت مـهـدى را مـى كـنـنـد و او را جـسـتـجـو مـى
نمايند))
بـه هـر حـال ، روايات راجع به جنگ هاى سفيانى در عراق بعد از فرو رفتن لشكر او در
مـنـطـقـه حجاز، هر گونه كه باشد، آنچه كه در آن ترديدى نيست اين است كه بعد از اين
حـادثـه ، وارد مـرحله عقب نشينى و شكست مى گردد. و تمام سعى او صرف حفظ و نگهدارى
قـلمـرو حـكـومـت خـود يـعنى سرزمين شام و نيز تقويت آخرين خط دفاعى فلسطين و قدس و
آمادگى در برابر حمله نيروهاى حضرت مهدى (ع) مى شود.
روايـات ، در مـورد جـنـگـهـاى سفيانى با حضرت مهدى (ع) و يارانش ، تنها به ذكر نبرد
فـتـح بـزرگ ، فـتـح مقدس و آزادى فلسطين مى پردازد كه جنگ پايانى وى خواهد بود و
به شكست هم پيمانان يهودى و غربى وى مى انجامد.
سفيانى در نبرد فتح قدس
از روايـات مـربـوط بـه اين نبرد بزرگ برمى آيد كه سفيانى ، خوشبختانه با مشكلات
زيـادى روبـرو مـى شـود، نخست ضعف در پايگاه مردمى او در سرزمين شام ..زيرا قدرت و
مـوقـعـيـت فرمانروائى او هر اندازه به نفع او باشد باز مردم خطه شام مسلمانند... و آنان
معجزات و كرامات حضرت مهدى (ع) و شكست هاى ستمگر زمان خويش ، سفيانى ، و نوكرى
او را بـه نـفـع دشـمـنـان مـسـلمـانان مشاهده مى كنند.. از اين رو موج عشق به حضرت مهدى و
دوسـتـى و گـرايـش بـه آن حـضـرت قوت مى گيرد و بيزارى و پراكندگى ، نسبت به
سفيانى و سياستهاى وى بيشتر مى گردد.
بـلكـه احـتـمـال بـيشتر به عقيده من اين است كه نهضت گسترده همه جانبه و مردمى هواداران
حـضـرت مـهـدى (ع) در سـوريه ، اردن ، لبنان و فلسطين بر پا مى شود. زيرا روايات
خـاطـرنشان مى سازد كه مهدى (ع) با سپاه خود بسوى سرزمين شام لشكركشى مى كند و
در ((مرج عذراء)) ناحيه اى درسى كيلومترى دمشق اردو مى زند. اين امر دست كم دلالت دارد
بـر ايـنـكـه سـفـيـانـى از نـگهدارى مرزهاى خود و از ايستادگى در برابر پيشروى سپاه
حـضـرت مـهـدى (ع) عـاجـز اسـت و حـتـى روايـات مـى گويد سفيانى دمشق ، پايتخت خود را
تـخليه مى كند و به داخل فلسطين باز مى گردد و پايتخت و يا مقر فرماندهى خود را در
((مـنـطـقـه رمـله )) جـايـى كـه نـيـروهـاى روميان يا شورشيان رومى در آن فرود مى آيند،
انتخاب مى كند.
هـمـچـنـيـن روايـات مـى گـويد: كه حضرت مهدى (ع) در شروع نمودن نبرد درنگ مى كند و
مـدتـى در حـومـه دمـشـق مـى مـانـد تـا بـزرگـان و مـؤ مـنـان
اهـل شام آنهايى كه هنوز به آن حضرت نپيوسته اند به او ملحق شوند. و سپس حضرت از
سـفـيـانى مى خواهد كه جهت گفتگو شخصا با آن بزرگوار ملاقات كند. آنگاه يكديگر را
مـلاقـات مـى كـنـنـد. وى تـحـت تـاءثير شخصيت حضرت مهدى (ع) قرار مى گيرد و با آن
حـضـرت بـيـعـت مى كند و تصميم مى گيرد دست از جنگ بردارد و منطقه را تسليم امام (ع)
نمايد اما نزديكان و پشتيبانان سفيانى وى را پس از آن سرزنش و نكوهش مى كنند و او را
از تصميم خود منصرف مى سازند!
اين پديده ها و رويدادهائى است كه اندكى قبل از فتح قدس و آزادى فلسطين رخ مى دهد و
مـا آنرا در روايات مربوط به حضرت مهدى (ع) مى خواهيم هيچگونه تفسيرى با معيارهاى
طبيعى و سياسى ندارد مگر ضعف پايگاه مردمى سفيانى در سرزمين شام و وجود موج مردمى
طـرفـدار مـهـدى (ع). بلكه به گفته برخى از روايات ، بخشى از نيروهاى سفيانى با
حضرت مهدى (ع) بيعت نموده و به آن حضرت مى پيوندند.
از امام باقر (ع) روايت شده است كه فرمود:
((آنگاه وى (يعنى حضرت مهدى ) (ع) به كوفه مى آيد و در آنجا، تا هر زمان كه خدا
بخواهد مى ماند تا آنكه ظهور نمايد سپس او و همراهانش به مرج عذراء مى آيند در حاليكه
بسيارى از مردم به آن حضرت پيوسته اند، و در اين هنگام سفيانى در منطقه رمله بسر مى
بـرد. تـا ايـنـكـه آنـها يكديگر را ملاقات مى كنند و آن روز روز شناخت مؤ منان واقعى است
مـردمـى كـه بـا سـفـيـانى هستند از پيروى آل پيامبر دست مى كشند و عده اى از مردم كه با
آل پـيـامـبـر هستند به سوى سفيانى مى گروند، آنها از پيروان او بوده مى روند تا به
طـرفـداران وى بـپـيـونـدند هركس در آنروز بسوى درفش خود مى شتابد.. و آن روز روز
شناخت مؤ منان واقعى و ممتاز مى باشد.))(173)
و در نسخه خطى ابن حماد از على (ع) روايت شده است كه فرمود:
((وقـتـى سـفـيانى لشكرى به سوى مهدى مى فرستد در بيابان بيداء به هلاكت مى
رسند و اين خبر به اهل شام مى رسد، آنها به خليفه خود مى گويند مهدى ظهور نموده است
بـا او بـيعت كن و به اطاعت وى در آى و گرنه تو را مى كشيم ، او عده اى را جهت بيعت نزد
آن حـضـرت مـى فـرسـتـد. و مـهـدى از سـوى ديـگر حركت مى كند تا در بيت المقدس فرود
آيد.))(174)
اين روايتى است كه اوج حركت مردمى و دوستداران حضرت مهدى (ع) و مخالفان سفيانى را
نشان مى دهد و در همين نسخه آمده است :
((حـضـرت مهدى مى گويد پسر عموى مرا نزد من آوريد تا با وى سخن گويم پس او
نـزد حـضـرت آمده و به او گفتگو مى كند وى زمام امر را به امام (ع) تسليم و با او بيعت
مـى كـنـد! و چـون سفيانى نزد ياران خود باز مى گردد قبيله كلب او را نادم و پشيمان مى
كنند به همين جهت او برمى گردد و تقاضاى فسخ پيمان مى كند امام نيز بيعت وى را فسخ
مى كند. آنگاه سفيانى لشكريان خود را براى جنگ با امام بسيج مى كند ولى امام (ع) او را
شكست مى دهد و خداوند روميان را نيز بدست آن حضرت منهدم مى سازد.))(175)
مـعـنـى عـبـارت ((قـبـيله كلب او را پشيمان مى كند)) يعنى او را نسبت به بيعت با حضرت
مـهـدى (ع) پشيمان مى نمايد و كلب نام دايى هاى سفيانى و نام عشيره آنهاست .. و كسانى
كـه در حـقـيـقـت سـفـيـانـى را پـشـيمان و حكومت او را از ساقط شدن در برابر حركت مردمى
طرفدار امام حفظ مى كنند و او وادار به پيكار با آن حضرت مى سازند، پشتيبانان يهودى
و رومى وى مى باشند چنانكه روايات پيشين و غير آن نشانگر اين معناست و ما در مبحث نبرد
فتح قدس آن را بيان خواهيم كرد.
بـه هـر حـال ، سفيانى موفق نمى شود از اين جو مردمى طرفى بربندد و از آن فرصتى
كـه امـام مـهـدى (ع) به وى مى دهد استفاده كند و مسلمانان سرزمين شام هم موفق به ساقط
نـمـودن حـكومت سفيانى و ارتش او نمى شوند از اين رو وى و هم پيمانانش نيروهاى خود را
براى جنگى بزرگ آماده مى كنند جنگى كه محورهاى آن به گفته روايات از عكا تا صور
از آنـجـا تـا انـطـاكـيـه در سـاحـل دريـا و از دمـشـق تـا طـبـريـه و تـا
داخل قدس گسترش مى يابد.
در ايـن هـنگام غضب خداوند و خشم مهدى (ع) و سپاهيانش بر سفيانى و هم پيمانان وى فرو
مـى بـارد، نـشـانـه هـا و مـعـجزات الهى بدست مهدى (ع) آشكار مى شود. و سختى و تيره
روزى بـه سـفـيـانـى و حـامـيـان يـهـودى و رومـى او روى مـى آورد و بـه بـدتـريـن
شكل شكست مى خورند.. و سرانجام ، سفيانى بدست يكى از سپاهيان امام مهدى (ع) دستگير
مـى شـود و چـنانكه روايات مى گويد وى را در كنار درياچه طبريه و يا در ناحيه ورودى
قـدس بـقتل مى رسانند. بدين گونه به زندگى جنايت بار طاغوتى كه در مدت پانزده
مـاه دسـت بـه جـناياتى زده كه ديگران در سالهاى طولانى نمى توانند مرتكب آن شوند،
پايان مى دهند.
يمن و نقش آن در دوران ظهور
روايات متعددى از اهل بيت عليهم السلام ، درباره انقلاب اسلامى و زمينه ساز ظهور حضرت
مـهـدى (ع) در يمن وارد شده است كه برخى از آنها صحيح السند(176) مى باشد، كه
حـتـمـى بـودن وقـوع ايـن انقلاب را تصريح مى كند و آن را درفش هدايت و زمينه ساز قيام
حـضـرت مـهـدى و يـارى كـنـنده آن حضرت توصيف مى كند.. حتى برخى از روايات انقلاب
اسـلامـى يـمن را در زمان ظهور، هدايت بخش ترين درفش ها بطور مطلق بحساب مى آورد و
در وجـوب يـارى رسـانـدن بـه آن ، هـمـانـگـونه تاءكيد مى كند كه در يارى درفش مشرق
ايـرانـى ، بـلكـه بيش از آن تاءكيد مى نمايد و وقت آن را همزمان با خروج سفيانى در ماه
رجب يعنى چند ماه قبل از ظهور حضرت مهدى (ع) و پايتخت آن را صنعا معرفى مى كند.
امـا نام رهبر آن ، در روايات ، معروف به يمنى مى باشد و روايتى نام وى را ((حسن )) و
يا ((حسين )) و از نسل زيدبن على عليهما السلام ياد مى كند ولى اين روايت از نظر متن و
سند قابل بحث است .
اينك مهم ترين روايات مربوط به انقلاب يمنى :
از امام صادق (ع) روايت شده است كه فرمود:
((قـبـل از قـيـام قـائم وقوع پنج علامت حتمى است : يمنى ، سفيانى ، صيحه آسمانى ،
كشته شدن نفس زكيه و فرو رفتن در بيابان .))(177)
و نيز فرمود:
((خـروج سـفـيـانـى و يـمـنـى و خـراسـانـى در يـك
سـال و يـك مـاه و يـك روز و تـرتـيـب آنـهـا هـمـچـون رشـتـه مهره ها پشت سرهم خواهد بود.
پـريـشـانى و سختى از هر سو پديد مى آيد و اى بر كسى كه با آنها مخالفت و دشمنى
كـنـد، در مـيان درفش ها، هدايت كننده تر از درفش يمين وجود ندارد، چرا كه درفش حق است و
شما را بسوى صاحب تان دعوت مى كند. وقتى يمنى قيام كند فروش اسلحه به مردم حرام
اسـت . و آنـگـاه كـه خـروج كند بسوى او بشتاب كه درفش او درفش هدايت است . و بر هيچ
مـسـلمـانـى ، سـر پـيـچـى از او جـايـز نـيـسـت . و اگـر كـسـى چـنـيـن كـنـد از
اهـل آتـش خـواهـد بـود، زيـرا كـه او مـردم را بـه حـق و بـه راه مـسـتـقـيـم دعـوت مـى
كند.))(178)
از امام رضا(ع) روايت شده است كه فرمود:
((قبل از اين اءمر، سفيانى و مروانى و شعيب بن صالح است پس چگونه مى گويد اين
و آن ))(179)
مجلسى ره گويد: ((يعنى چگونه محمد بن ابراهيم يا ديگرى كه خروج مى كند مى گويد
قـائم مـن هـسـتـم )) و مـنـظـور از مـروانـى يـاد شـده در روايـت ،
احتمال دارد كه اءبقع بوده و يا آنكه اصل او خراسانى باشد كه از سوى نسخه برادران
اشتباهى رخ داده باشد.
از امام صادق (ع) روايت شده است كه فرمود:
((خـروج ايـن سـه تـن ، خـراسـانـى ، سـفـيـانـى و يـمـنـى در يـك
سال و يك ماه و يك روز اتفاق مى افتد. و درفش يمنى از همه هدايت كننده تر است زيرا كه
دعوت به حق مى كند.))(180)
و از هـشـام بـن حـكـم نـقل شده است كه گفت : چون طالب حق خروج كرد به ابوعبدالله (امام
صـادق (ع)) گـفـتـه شـد: ((آيـا امـيـدواريد اين شخص يمنى باشد؟ حضرت فرمود: خير،
يمنى دوستدار على است و اين شخص از آن حضرت بيزارى مى جويد))(181) و در همين
روايت آمده است كه ((يمنى و سفيانى همچون دو اسب مسابقه هستند و هر يك مى كوشد كه از
ديگرى سبقت جويد)).
و در پاره اى از روايات درباره حضرت مهدى (ع) وارد شده است :
((او از يمن و آبادى اى به نام كرعه خروج مى كند.))
بـعـيـد نيست كه منظور از اين شخص همان يمنى باشد كه قيام خود را از اين منطقه آغاز مى
كـنـد، زيـرا آنـچـه در روايـات ثـابـت و مـتـواتـر اسـت . ايـن اسـت كـه مـهـدى (ع) از مكه و
مسجدالحرام قيام مى كند.
در كتاب بشارة الاسلام آمده است :
((آنـگاه ، فرمانروائى از صنعاء بنام حسين يا حسن ، قيام مى كند و با قيام او فتنه ها
از ميان مى رود، خجسته و پاك ظاهر مى شود و در پرتو او ظلمت از بين مى رود و حق بعد از
پنهان شدن ، بوسيله او آشكار مى گردد.))(182)
و اينك ، بررسيهايى چند درباره انقلاب و قيام يمنى :
اما نقش آن . بطور طبيعى ، انقلاب زمينه ساز حضرت مهدى (ع) در يمن كه سهم و نقش عمده
اى در مـسـاعـدت نـهـضت آن حضرت و يارى رساندن به انقلاب حجاز دارد.. و ياد نشدن اين
نـقـش در روايـات ، وجود آن را نفى نمى كند. بلكه ممكن است به جهت حفظ و زيان نرسيدن
بـه آن بـاشد و ما بزودى در مبحث نهضت آن حضرت خواهيم گفت كه نيروى انسانى اى كه
در مكه و حجاز قيام مى كند تشكيل دهنده سپاه حضرت مهدى (ع) است ، بطور عمده و اساسى
از ياوران حجازى و يمنى وى خواهند بود.
اما نقش يمنى هاى زمينه ساز در عراق :
روايات مى گويد: يمنى در پى نبرد سفيانى با وى وارد عراق مى شود. نيروهاى يمنى و
ايـرانى جهت رويارويى با سفيانى وارد عمل مى شوند و از روايات چنين ظاهر مى شود كه
نـقـش نـيروهاى يمن در نبرد سفيانى نقش پشتيبانى از نيروهاى ايرانى است ، زيرا از لحن
اءخـبـار چـنـيـن فـهـميده مى شود كه طرف درگير با سفيانى ، مردم مشرق زمين يعنى ياران
خـراسانى و شعيب هستند. و گويا يمنى ها پس از يارى رساندن به آنان به يمن باز مى
گردند.
امـا در مـنطقه خليج ، علاوه بر حجاز، يمنى ها نقش اساسى خواهند داشت ،گر چه روايات ،
آنـرا خـاطـرنـشـان نـسـاخـتـه انـد ولى بـطـور طـبـيـعى با توجه به روند حوادث ظهور و
جـغـرافـيـاى مـنـطـقـه ، بـايـستى فرمانروائى يمن و حجاز و كشورهاى حوزه خليج در دست
نيروهاى يمن ، پيرو حضرت مهدى (ع) قرار گيرد.
اما بحث پيرامون اينكه چرا درفش يمنى از درفش خراسانى هدايت بخش تر است ؟ در حالى
كـه درفـش خـراسـانى و درفش هاى اهل مشرق بطور كلى به درفش هدايت ، توصيف شده و
كـشـتـه شـدگـان آنـها شهيد محسوب مى شوند و خداوند دين خود را بوسيله آنان يارى مى
نـمـايـد.. بـا آنـكـه تعداد نسبتا زيادى از ايرانيان وزيران و مشاوران حضرت مهدى (ع) و
يـاران خـاص او خـواهند بود، كه از جمله آنان فرمانده نيروهاى ايرانى ، شعيب بن صالح
اسـت كـه امـام مـهـدى (ع) وى را بـسـمـت فـرمـانـدهـى
كـل ارتـش خود بر مى گزيند و با آنكه نقش ايرانيان ، در زمينه سازى قيام حضرت مهدى
(ع) در تمام سطح ها، نقش وسيع و فعالى است وآنگهى آنان با قيام و فداكاريهاى خود،
كه آغاز نهضت حضرت مهدى (ع)، بوسيله قيام آنان خواهد بود، برترى خاصى دارند و ما
آن را در نـقـش آنـان در دوران ظـهور بيان خواهيم كرد. بنابراين چرا انقلاب يمنى و درفش
وى هدايت بخش تر از ايرانيان و درفش آنهاست ؟
مـمـكـن اسـت دليـل آن ، ايـن بـاشـد كه سيستم ادارى كه يمنى در رهبرى سياسى و اداره يمن
بـكـار مـى برد صحيح تر و از لحاظ سادگى و قاطعيت به روش ادارى اسلام نزديك تر
بـاشـد. در حـاليكه دولت ايرانيان از پيچيدگى و دوباره كارى و شائبه هايى بر كنار
نـيـسـت ، بنابراين تفاوت بين اين دو تجربه فرمانروائى به طبيعت سادگى و قبيله اى
جامعه يمن و طبيعت وراثت تمدن و تركيب جامعه ايرانى برمى گردد.
و ممكن است انقلاب يمنى از اين رو هدايت بخش تر بشمار آيد كه سياست و دستگاه اجرائى
آن قـاطـع بـاشـد. و نـيـروهـاى مخلص و مطيع در اختيار داشته باشد و پيوسته رسيدگى
شـديد نسبت به آنها كند، البته اين همان دستورالعملى است كه اسلام به اولياء امور مى
دهـد كـه بـا كـارمـنـدان و كـارگزاران خود عمل نمايند چنانكه در منشور اميرمؤ منان (ع) به
مالك اشتر استاندار و نماينده امام در مصر مى بينيم و همانطور كه در صفات حضرت مهدى
(ع) آمـده اسـت كـه ((نـسـبـت به كارگزاران و كارمندان خود سختگير و نسبت به بينوايان
مـهـربـان مـى بـاشـد)) در حـاليـكـه ايـرانـيـان بـر اسـاس چـنـيـن سـيـاسـتـى
عمل نمى كنند، مسئول مقصر، يا خيانتكار نسبت به مصالح مسلمانان را در ملا عام ، جهت عبرت
سـايـريـن مـجـازات نـمـى كـنـنـد. زيـرا مـى تـرسـنـد ايـن
عمل باعث تضعيف دولت اسلامى كه مظهر موجوديت اسلام است گردد.
و احتمال دارد، درفش يمنى از اين جهت هدايت كننده تر باشد كه در ارائه طرح جهانى اسلام
رعـايـت عـنـاويـن ثـانوى فراوان و ارزيابى ها و مفاهيم كنونى (و مقررات بين المللى ) را
نمى كند. در حاليكه انقلاب اسلامى ايران معتقد و ملزم به رعايت آنهاست .
امـا آنـچه بعنوان دليل اساسى ، پسنديده است اين است كه انقلاب يمنى اگر هدايت گرى
بـيـشـتـرى دارد به اين دليل است كه مستقيما از رهنمودهاى حضرت مهدى (ع) برخوردار مى
گـردد و جـز لايـنـفـك قلمرو و طرح نهضت آن حضرت شمرده مى شود، همچنين يمنى بديدار
حـضـرتـش نـائل مى شود و كسب شناخت و رهنمود مى كند. مؤ يد اين امر روايات مربوط به
انـقـلاب يـمـنى هاست كه رهبر انقلاب يمن يعنى شخص يمنى را مى ستايد و با اين عبارات
تـوصيف مى نمايد: ((بسوى حق هدايت مى كند)) و ((شما را بسوى صاحبتان مى خواند))
و ايـنـكـه ((بـراى هـيـچ مـسـلمـانـى سـرپـيـچـى از آن جـايـز نـيـسـت و كـسـى كـه چنين كند
اهل آتش خواهد بود))... اما انقلاب زمينه ساز ايرانيان در روايات آن بيش از ستايش رهبران
آن ، سـتـايـش از عـمـوم گـرديـده اسـت ، مـانـنـد يـاوران درفـش هـاى سـيـاه و
اهـل مـشـرق و قـومـى از مشرق بجز، شعيب بن صالح كه با توجه به روايات ، نسبت به
بـقـيـه فـرمـانـدهـان درفـش هـاى سـيـاه ، امـتـيـاز و برترى ويژه اى دارد و پس از آن سيد
خراسانى و سپس مردى از قم مورد ستايش قرار گرفته است .
اءخبار مؤ يد اين معناست كه انقلاب يمنى به نهضت ظهور امام (ع) نزديكتر است تا انقلاب
زمـيـنـه سـاز ايـرانـيـان ، حـتـى اگـر فـرض كـنـيـم يـمـنـى
قبل از سفيانى قيام مى كند يا آنكه يمنى ديگرى زمينه ساز يمنى وعده داده شده مى باشد.
در حاليكه انقلاب ايرانيان بدست مردى از قم كه سرآغاز نهضت و قيام حضرت مهدى (ع)
مى باشد كه ((آغار آن از مشرق است )) و فاصله بين شروع انقلاب آنها و بين خراسانى
و شـعـيـب بـيـسـت يـا پـنـجـاه سـال و يـا آنـچـه خـدا اراده كـنـد،
بـطـول مـى انـجـامـد... و آغاز چنين انقلابى بر پايه اجتهاد و فقها و نمايندگان سياسى
آنان قرار دارد و از موقعيتى پاك و خالص آنگونه كه انقلاب يمنى بطور مستقيم از ناحيه
امام مهدى (ع) رهنمود يافته ، بهره مند نيست .
نـكـتـه ديـگر، درباره اينكه ممكن است يمنى متعدد بوده و دومى ، يمنى وعده داده شده و مورد
نـظـر بـاشـد. روايـات گـذشـتـه خـروج يـمنى موعود را با صراحت همزمان با ظاهر شدن
سـفـيانى ، يعنى سال ظهور حضرت مهدى (ع) بيان كرده است . و روايات ديگرى با سند
صحيح از امام صادق (ع) وجود دارد كه مى گويد:
((مصرى و يمنى قبل از سفيانى قيام مى كنند.))(183)
بـنـا بـه ايـن روايـت ، بـايـسـتـى ايـن شـخـص يـمـنـى
اول بـاشـد كـه زمينه ساز يمنى موعود خواهد بود، همچنانكه ((مردى از قم )) و غير او از
اهل مشرق ، زمينه ساز خراسانى و شعيب كه هر دو وعده داده شده اند، خواهند بود.
اما هنگام خروج يمنى اول را تنها اين روايت ، پيش از سفيانى تعيين مى كند. البته ممكن است
اندكى قبل از او و يا سالهاى طولانى باشد. والله العالم
مـطلب ديگر، خبر ((كاسر عينه در صنعاء)) است كه عبيدبن زرارة آنرا از امام صادق (ع)
چنين روايت نموده است ، كه گفت :
((نـزد ابـو عـبـدالله (امـام صـادق (ع)) در مـورد سـفـيـانى سخن گفته شد. فرمود: او
چـگـونـه خروج مى كند در حاليكه كاسر عينه (184) در صنعاء هنوز خروج نكرده است
.))(185)
ايـن خـبـر از روايـات قـابـل تـوجـه اسـت كـه در مـنـابـع درجـه
اول هـمـچـون كـتـاب غـيـبـت نـعـمـانـى آمـده و شـايـد سـنـد آن صـحـيـح بـاشـد و
احـتـمـال دارد مـردى كـه قـبـل از سـفـيـانـى ظـاهـر مـى شـود يـمـنـى
اول بـاشـد كـه زمـيـنـه سـاز يـمـنـى وعـده داده شده است چنانكه ذكر كرديم و ممكن است چند
احتمال در تفسير ((كاسر عينه )) وجود داشته باشد كه بهترين آنها مى تواند يك بيان
رمزى از ناحيه امام صادق (ع) باشد كه معناى آن جز در وقت خود آشكار نمى گردد.
مصر و حوادث آن در دوران ظهور
روايـات پـيـشامدهايى كه پيرامون مصر وارد شده متعدد است .. نخست روايات بشارت دهنده
پيامبر (ص ) به مسلمانان جهت فتح مصر بدست آنان ، تا برسد به روايات مربوط به
اسـتـيـلاى مـغـربـى هـا بـر مـصـر در حـوادث انقلاب فاطميان و بالاخره حوادث زمان ظهور
حضرت مهدى (ع)، بيان مى شود.
امـا پـيشامدهاى زمان ظهور با حوادث تاءسيس دولت فاطمى در منابع بيان پيشامدها در هم
آمـيـخته است . زيرا در روايات مربوط به حضرت مهدى (ع)، ورود سپاه مغربى به مصر
نـيـز ديـده مـى شـود.. و راه تـشخيص آن ، وجود روايتى است كه دلالت بر پيوستن آن به
زمان ظهور و يا پيوستن به حادثه معينى به حادثه هاى زمان ظهور حضرت ، مانند خروج
سفيانى و غير آن داشته باشد.
بـا مـلاحـظـه دقـيـق ، فـقط سلسله رواياتى در دست ما مى ماند كه پيشامدهايى را در مصر
عـنـوان كـرده اسـت بـدون ترديد آن حوادث از جمله پيشامدهاى زمان ظهور حضرت مهدى (ع)
بوده و يا به احتمال قوى از آنهاست .
از آن جمله ، روايات مربوط به كشته شدن فرمانرواى مصر بدست مردم آن كشور است كه
ايـن روايـت بـطـوريـكـه در كـتـاب بـشـارة الاسـلام ص 175 بـه
نقل از ارشاد مفيد ديده مى شود، بعنوان يكى از نشانه هاى ظهور مهدى (ع) آمده است .
تـعـبـيـر ديـگـرى وجـود دارد كـه در زمـان مـا زبـانـزد مـردم اسـت و آن ايـنـكـه مـى گـويد:
((اهـل مـصـر سـادات خـود را مـى كـشـنـد)) و ((اسـتـيـلاى بـردگـان بـر كـشـور سـادات
))(186) كـه آنـرا بـر قـتـل ((انور سادات )) تطبيق مى دهند كه اين اشتباه است زيرا
سـادات در ايـن روايات ، به معناى رؤ ساء است و اسم خاص نيست و فرمانرواى مصرى اى
كـه قـتـل وى از نشانه هاى ظهور حضرت مهدى (ع) مى باشد در پى آن حادثه بوجود مى
آيـد. چـنـانـكه اين روايت ، ورود يك سپاه يا بيشتر را به مصر خاطر نشان مى سازد و ممكن
اسـت آن سـپـاه غـربـى و يـا مـغـربـى بـاشد كه بزودى آنرا بيان خواهيم كرد، برخى از
روايـات مـى گـويـد: كشته شدن فرمانرواى مصر همزمان با كشته شدن حاكم شام بدست
مـردم شـام ، رخ مـى دهـد، هـمـچـنـيـن در كـتـاب بـشـارة الاسـلام ص 185 بـه
نـقـل از كتاب ((القول المختصر)) نوشته اين حجر آمده كه گفته است : گفتار شانزدهم :
((قبل از وى فرمانرواى شام و حاكم مصر كشته مى شوند.))
و نيز بين روايت بيانگر قتل فرمانرواى مصر با روايتى كه مى گويد مردى انقلابى از
مصر، قبل از سفيانى خروج مى كند، تقريبا رابطه اى وجود دارد.
در بحارالانوار آمده است .
((پيش از سفيانى ، مصرى و يمنى خروج قيام مى كنند.))(187)
و اين شخص مصرى ممكن است سركرده فرماندهان ، يعنى فرمانده سپاهى باشد كه برخى
روايات مى گويد او جنبشى در مصر ايجاد نموده و اعلان جنگ مى كند.
در روايـتـى ديـگـر ايـن مـطـلب ، يـاد شـده بـه ايـنـكـه وى
قبل از ورود نيروهاى غربى ، مردم را بسوى آل پيامبر (ص ) دعوت مى كند.
((اهل غرب به سوى مصر هجوم مى آورند همينكه وارد مى شوند، فرمانروائى سفيانى
بـرقـرار مـى شـود، و قـبـل از آن شـخـصـى مـردم را بـسـوى
آل پيامبر (ص ) دعوت مى نمايد.))(188)
و احـتـمـال دارد، مـرد مـصـرى و سـركـرده فـرمـانـدهـان و مـردى كـه مـردم را دعـوت بـه
اهل بيت پيامبر (ص ) مى نمايد سه نفر باشند نه يك شخص .
به هر حال اين روايات روى هم رفته نشانگر قيام و جنبش در مصر و انقلابى اسلامى است
كـه زمـيـنـه سـاز ظـهـور حـضـرت مـهـدى (ع) در آنـجـا مـى بـاشـد. يـا
حـداقـل بـر وجـود جـو اسـلامـى قـوى و نـيـرومـنـدى دلالت دارد و در مـصـر
تحول و انقلاب داخلى رخ مى دهد كه با جنگ و صلح خارجى و جهانى ارتباط دارد.
و از روايات مربوط به حوادث و پيشامدها، غلبه قبطيان بر اطراف و نواحى مصر است ،
چنانكه از اميرمؤ منان (ع) درباره نشانه هاى ظهور مهدى (ع) روايت شده است كه فرمود:
((استيلا يافتن قبطيان بر اطراف مصر))(189)
و مـمـكـن اسـت منظور از آن ، اين باشد كه ابن حماد آن را در نسخه خطى خود از ابوذر (ره )
روايت مى كند: ((امنيت از مصر رخت بر مى بندد. خارجه مى گويد به ابوذر گفتم : در آن
هنگام كه امنيت از دست مى رود، پيشوايى نيست كه آن را فراهم آورد. گفت : خير، بلكه نظام
آن از هم پاشيده مى شود))(190) و آنچه را از كعب نيز روايت كرده اين است كه
((مصر چون سرگين شتر از هم مى پاشد.))
خـلاصـه اينكه ، قبطى هاى مصر دست به شورش و آشوب در آن شهر مى زنند و از حكومت
آن سر پيچى مى كنند و برخى نواحى سلطه مى يابند، همين امر سبب پيدايش ضعف در امنيت
و اقـتصاد مصر مى گردد.. و بطور طبيعى اين طغيان و سركشى بتحريك دشمنان مسلمانان
از خارج طراحى مى شود. چرا كه سابقه ندارد كه قبطيان در تاريخ خود دست به تحرك
مـهمى عليه مسلمانان زده باشند مگر اينكه بيارى قدرتى خارجى بوده چنانكه در جنگ هاى
صليبى و در عصر كنونى نيز اتفاق افتاده است .
امـا روايـت يـاد شـده بـه وقـت آن اشـاره نـمـى كـنـد ولى روايـات ديـگـرى بـه
نقل از حذيفه مى گويد:
|