next page

fehrest page

back page

نـكـتـه قـابل توجه در اين روايت ، وجود رابطه بين اختلاف خاندان فلان و انقراض حكومت آنـهـا و درگـيـرى مـيـان شـرق و غـرب و احـاطـه آن بـر اهل قبيله يعنى مسلمانان است و گويا اين كشمكش جهانى بسبب بحران سياسى مجاز است و يا ارتـبـاط بـا آن دارد و مـنـظـور از بـنـى عـبـاس كـه انـدكـى قـبـل از ظـهـور حـضـرت مـهـدى (ع) بـين آنان اختلاف بوجود مى آيد، فلان خاندان است كه بـگـفـتـه روايـات ، آخـريـن خـانـدان حـاكـم بـر حـجـاز قبل از مهدى (ع) خواهند بود.
از مـجـموع اين روايات بدست مى آيد كه حوادث پشت سر هم كه مقدمات ظهور حضرت مهدى (ع) در حـجـاز اسـت ، بـا آتـش زرد و سرخ فامى كه در حجاز و يا شرق آن آغاز مى شود، پـديد مى آيد و چند روز ادامه خواهد داشت ، آنگاه آخرين فرمانرواى خاندان فلان كشته مى شـود و بـر سر جانشينى او اختلاف پيدا مى كنند و اين اختلاف به نيروهاى سياسى حجاز كه عمده آنها قبايل آن سامان اند، سرايت مى كند... مسئله اى كه سبب بحران سياسى حكومت حـجـاز مـى گـردد در نـزاع جـهـانـى بـيـن شرق و غرب تاءثير خواهد داشت ... سپس خروج سـفـيـانـى و نـداى آسـمـانـى و آنـگـاه ورود لشـكـر سـفـيـانـى از سـوريـه بـه داخـل حـجـاز و حـوادث مـديـنـه و پـس از آن حـوادث مـكـه پـديـد مـى آيـد، در مـنـابـع اهـل سـنت تعدادى روايت وارد شده است كه آن را از نشانه هاى قيامت ياد مى كند از آن جمله در صحيح مسلم آمده است :
((قيامت برپا نمى شود مگر آنكه آتشى در حجاز برافروخته شود كه روشنايى اش گردن شتر را در بصرا روشن كند))(334)
يـعـنـى نـور آن به شهر بصرا در سوريه مى رسد. و از همين روايات تعدادى در مستدرك حـاكـم ج 4 ص 443 ـ 442 آمـده اسـت كـه مـى گـويـد: آن آتـش از كـوه وراق يـا حـبـس سـيـل و يـا وادى حـسيل برمى آيد. حبس سيل محلى است نزديك مدينه منوره و ممكن است اشتباها وادى حسيل ذكر شده باشد و برخى ديگر از روايات مى گويد: آن آتش از منطقه عدن ، در حضرموت پديد مى آيد و مردم را بسوى محشر و يا مغرب مى كشاند.
همانگونه كه ملاحظه مى كنيد روايت صحيح مسلم تصريح نمى كند كه اين آتش از نشانه هـاى قـيـامـت اسـت بـلكه وقوع آن را در آينده حتمى مى داند... به اعتقاد من ، آن آتشى كه از نـشـانـه هـاى رسـتـاخيز و قيامت است آتش عدن يا حضرموت مى باشد كه در منابع شيعه و سنى آمده است .
امـا آتـش حـجـاز، كـه طـبـق روايـت ، در مـديـنـه منوره پديد مى آيد ممكن است تنها خبر دادنى اعـجـازى از نـاحيه پيامبر (ص ) بوده و وقوع و پيدايش آن نشانگر مطلبى نباشد. و قبلا واقـع شـده بـاشـد چـه ايـنـكـه مـورخـان وجـود آتـشـفـشـانـى را كـه در قـرن اول نزديك مدينه چند روز ادامه داشته ، نقل كرده اند.
امـا آتـشى كه از نشانه هاى ظهور است ، در روايات ، بنام آتش مشرق آمده است و در برخى روايـات آتـشـى اسـت در شـرق حـجـاز. در نـسـخـه خـطـى بـن حـمـاد از ابـن مـعـدان نقل شده است كه گفت :
((وقـتـى سـتـونـى از آتـش جـانب شرق و در ماه رمضان در آسمان مشاهده نموديد تا مى تـوانـيـد مـواد غـذائى و خـوراك تـهـيـه نـمـايـيـد كـه آن سال قحطى خواهد بود))(335)
و از امام صادق (ع) منقول است كه فرمود:
((وقـتـى آتش بزرگى از سوى مشرق مشاهده كرديد كه در بعضى شبها بالا مى آيد، در آن هـنـگـام گـشـايـش كـار مـردم پـديـد مـى آيـد و ايـن آتـش انـدكـى قبل از ظهور قائم خواهد بود))(336)
از امام باقر (ع) روايت شده است كه فرمود:
((وقـتـى از جـانب مشرق آتشى مشاهده نموديد همچون هردى (پارچه رنگ آميزى شده رنگ سبز و سرخ ) بزرگ كه سه يا هفت روز بالا مى آيد در آن هنگام بخواست خدا منتظر فرج آل محمد صلى الله عليه و آله باشيد و خداست عزيز و حكيم ))(337)
احـتـمـال دارد ايـن آتـش نـشـانه اى الهى يا آتشفشانى طبيعى و يا انفجار بزرگ مواد نفتى باشد همچنانكه احتمال دارد نشانه اى الهى از علامت هاى ظهور حضرت مهدى (ع) باشد. از امام باقر (ع) روايت شده است كه فرمود:
((پـيـش از قـيـام قـائم مـا، مـردم بـوسـيـله آتشى كه براى آنان از آسمان پديد آمده و سرخى آن آسمان را مى پوشاند، از گناهانش بازداشته مى شوند))(338)
از روايـات چـنين استفاده مى شود كه اين آتش پيش از بحران سياسى يا در اثناء آن خواهد بود. والله العالم .
خارج شدن امام (ع) با اضطراب و نگرانى از مدينه
طـبـق روايـات ، لشـكـر سـفـيـانـى بـر مـديـنـه مـنـوره تـسـلط كـامـل پيدا نموده و سه روز اين شهر را براى سپاهيان خود آزاد اعلام مى كند و به هر كدام از بـنـى هـاشـم كـه دسـت يـابـنـد دسـتـگـيـر و زنـدانـى مـى كـنند و شمارى از آنها را به قتل مى رساند... و همه اين جنايات ، جهت جستجو از امام مهدى (ع) مى باشد. ابن حماد روايت كرده كه :
((سفيانى به سوى مدينه حركت نموده و قريش را از دم شمشير مى گذراند و با كشتن چـهـار صـد تـن مـرد از آنـان و از انـصـار، شـكـم زن هـا را دريـده و كـودكـان را بـه قتل مى رساند و خواهر و برادرى بنام محمد و فاطمه را از قريش پس ‍ از كشتن بر دروازه مسجد مدينه مى آويزد.))(339)
و در همين صفحه از ابو رومان است كه گفت :
((سـفـيانى لشكرى به سوى مدينه اعزام مى كند تا هركس از خاندان پيامبر (ص ) را كـه بـتـوانـنـد دسـتگير نمايند كه در اين گيرودار مردان و زنانى از بنى هاشم كشته مى شـونـد، در اين هنگام مهدى و مبيض از مدينه به سوى مكه مى گريزند و سفيانى گروهى را به تعقيب آنها مى فرستد اما آنان به حرم اءمن خدا رسيده اند))
و در مـسـتـدرك حـاكـم ج 4 ص 442 آمده است كه مردم مدينه به سبب خشم و هجوم سفيانى و جنايات وى شهر را ترك مى كنند. امام باقر (ع) در روايت جابر جعقى مى فرمايد:
((سـفـيـانـى گـروهـى را بـه مـديـنـه مـى فـرسـتـد و آنـهـا مـردى را در آنـجـا بـه قـتـل مـى رسـانند و مهدى و منصور از آنجا مى گريزند و كوچك و بزرگ خاندان پيامبر () دسـتـگـيـر مـى شـونـد و كـسى نمى ماند مگر آنكه زندانى مى گردد و لشكر سفيانى به تعقيب آن دو مرد مى پردازد))(340)
و مردى كه بدست لشكر سفيانى كشته مى شود غير از آن جوانى است كه طبق روايات ، در مدينه به قتل مى رسد، در اين زمينه امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
((اى زراره ! نـاگـزيـر، در مـديـنـه نوجوانى كشته مى شود، پرسيدم : فدايت شوم ، مـگـر لشـكـر سـفـيـانـى او را بـه قتل نمى رساند؟ فرمود: نه ، بلكه لشكريان خاندان فلانى وى را مى كشد، نيروهاى ياد شده در حاليكه مردم نمى دانند براى چه آمده اند، وارد مـديـنـه مـى شـونـد، آنـگـاه آن جـوان را دسـتـگـيـر نـمـوده و بـه قـتـل مـى رسـانـد وقتى آنان ، آن جوان را از روى ستم و ظلم مى كشند، خداوند آنها را مهلت نمى دهد، پس در اين هنگام چشم براه فرج باشيد))(341)
پـاره اى از روايـات ، ايـن نـوجـوان را نـفـس زكـيه ناميده است ولى نه آن نفس زكيه اى كه اندكى قبل از ظهور حضرت مهدى عليه السلام در مكه كشته مى شود.
از ايـن روايـات و روايـات ديـگـرى چـنـيـن پـيـداسـت كـه حـكـومـت رو بـزوال حـجـاز در تـعـقـيـب بنى هاشم و پيروانشان در حجاز و به ويژه در مدينه دست به تلاش و كوشش مى زند و جوانى را كه به عنوان نفس زكيه مى باشد تنها به جرم اينكه نـامـش محمد بن حسن است و حضرت مهدى عليه السلام نزد مردم به اين نام مشهور است ، مى كـشـد و يـا بدين جهت كه وى از مؤ منان شايسته اى است كه با حضرت مهدى عليه السلام ارتباط دارد.
آنـگـاه لشـكـر سـفـيـانـى وارد حـجـاز شـده و هـمـان سـياست را اما شديدتر و وحشيانه تر دنـبـال مـى كـند، به گونه اى كه هر كس را كه منسوب به خاندان بنى هاشم باشد و هر آنـكـه احـتمال مى رود با آنان ارتباط داشته باشد دستگير مى كند و مردى كه نامش محمد و خـواهـرش فـاطـمـه اسـت تـنـهـا بـه دليـل ايـنـكـه نـام او مـحـمـد و نام پدرش حسن است به قتل مى رساند!
در ايـن مـوقـعـيت بحرانى امام مهدى روحى فداه مانند حضرت موسى عليه السلام بيمناك و نگران از مدينه خارج مى شود و طبق روايات رسيده ، يكى از يارانش آن حضرت را همراهى مـى كـنـد كـه نـام او در روايت پيشين منصور و در روايتى ديگر منتصر آمده است و شايد نام مبيض كه در روايت گذشته آمده است منتصر بوده و اشتباه ذكر نشده است .
روايـتـى مـى گـويـد: حـضـرت مـهـدى عـليـه السـلام بـا مـيـراث رسول الله ، در حاليكه شمشير او را در دست و زره وى را بر تن و پرچم در دست ديگر و عمامه پيامبر را بر سر و برد او را در بردارد، از مدينه خارج مى گردد.
من ، زمان مشخص خروج آن حضرت را از مدينه به سوى مكه ، در منابع شيعه نيافتم ولى اصـولا بـايـستى پس از نداى آسمانى در ماه رمضان يعنى در موسم حج باشد و به خاطر دارم ، در روايتى ديدم كه ورود لشكر سفيانى به مدينه در ماه رمضان مى باشد...
و در روايت طولانى مفضل بن عمر از امام صادق عليه السلام آمده است كه فرمود:
((سوگند به خدا اى مفضل : گوئيا اكنون مى بينم او را (حضرت مهدى عليه السلام ) كـه وارد مـكه مى شود، در حاليكه عمامه اى زرد فام بر سر نهاده و كفش مخصوص پيامبر صلى الله عليه و آله را پوشيده و چوبدستى او را در دست گرفته و چندين بزغاله لاغر را پيشاپيش خود مى برد تا آنها را به خانه خدا مى رساند، اما هيچ كس او را در آنجا نمى شناسد))(342)
سـنـد ايـن روايـت ضـعـيـف اسـت ، مـگـر ايـنـكـه پـراكـنـده و بـسـيـج شـدن تـجـهـيـزات و عـوامـل دشمنان جهت جستجوى از آن حضرت و در حالت اختفاء و پنهانى بسر بردن وى ، كه شباهت به غيبت صغرى و پنهانى آن دارد، بتواند دلالت اين روايت و مانند آن را جبران كند.
و طبيعى به نظر مى رسد كه موسم حج در سال ظـهـور، گـرم و پـر رونـق خواهد بود... و آنچه را كه روايات از وضع نابسامان و آشفته جهان و اوضاع سرزمين هاى اسلامى و بحران حجاز و اعلان وضعيت غير عادى در آن به سبب ورود ارتـش سـفـيـانـى بـه آنـجا را بيان مى كند همه اينها موسم حج را بر حاكمان حجاز، بارى سنگين و طاقت فرسا و هراس انگيز جلوه مى دهد. كه بى گمان آنها شمار حجاج بيت الله الحـرام را بـه حـداقـل مـمـكـن كـاهش خواهند داد و نيروها و دستگاههاى امنيتى را در مكه و مـديـنـه چـنـديـن بـرابـر سـالهاى عادى بسيج مى كنند ولى اين اقدامات ، امت اسلامى را از تـوجـه بـه مـكه معظمه باز نمى دارد و آنها همواره چشم به آن سامان دوخته و منتظر مهدى عليه السلام مى باشند، در آن سال صدها هزار، بلكه ميليونها تن از مسلمانان به منظور شـركـت در مـراسـم حـج دليرانه به پا مى خيزند و با اينكه دولت هاى خودشان و دولت حـجـاز بـر سـر راهـشـان مـوانـعى قرار مى دهند، تعداد بسيارى از آنان خود را به مكه مى رسانند.
و پرسش مورد علاقه پرنشاط حاجيان در آن هنگام از يكديگر اين خواهد بود كه از حضرت مـهـدى عـليـه السـلام چـه خـبـر دارى ؟ البـتـه طـرح ايـن سـوال ، خـطـرنـاك بـه نظر مى رسد ،از اين رو حجاج ، آن را به صورت سرى و نهان ، مـيـان خـود مـطـرح مـى سـازنـد و آخـريـن خـبـرها و شايعات پيرامون حضرت ، و نيز آخرين اقدامات حكومت حجاز و ارتش ‍ سفيانى را، آهسته به اطلاع يكديگر مى رسانند.
روايت بعدى سيمايى از حالت مسلمانان و حجاج را هنگام پرداختن به ماجراى ظهور حضرت و جستجوى وى ترسيم مى نمايد در نسخه خطى ابن حماد آمده است كه گفت :
((ابـوعـمـر از ابن ابولهب از عبدالوهاب بن حسين از محمد بن ثابت از پدرش از حارث بن عبدالله از ابن مسعود روايت كرده است كه گفت : وقتى بازار تجارت كساد و راهها ناامن و فـتـنـه هـا زياد شود، هفت تن از علماى مناطق مختلف كه با هر يك از آنان بيش از سيصد و اندى نفر، دست بيعت داده اند، بدون قرار قبلى رهسپار مكه مى شوند و در آنجا يكديگر را مـلاقـات كـرده و از هم مى پرسند انگيزه آمدن شما به مكه چيست ؟ مى گويند به جستجوى اين مرد آمديم كه اميد است اين فتنه ها بدست با كفايت او آرام گيرد و خداوند قسطنطنيه را بـدسـت او آزاد نـمايد. ما او را با نام خود و نام پدر و مادرش و ويژگيهايش مى شناسيم ، اين هفت دانشمند بر سر اين گفته با يكديگر توافق مى كنند و به جستجوى آن حضرت در مـكـه مـى پـردازنـد (او را ديـده ) از او مـى پـرسند آيا شما فلانى پسر فلان هستى ؟ مى گـويـد: نـه ، بـلكـه مـن مـردى از انـصار هستم تا آنكه از آنها جدا مى شود. اوصاف او را بـراى اهـل اطـلاع بـرمـى شـمـرنـد و مـى گـويـنـد: او هـمـان دوست و محبوب شماست كه در جـسـتـجويش هستيد و اكنون رهسپار مدينه گشته است ، در پى او به مدينه مى روند ولى او به مكه باز مى گردد، به دنبال او به مكه مى آيند و او را در مكه مى يابند و مى پرسند شـمـا فـلانـى فـرزنـد فـلان هـستى و مادر تو فلانى دختر فلان است و درباره شما اين نـشـانـه هـا آمـده است و شما را يك بار از دست داديم ، اكنون دست تان را بدهيد تا با شما بـيـعـت كنيم . مى گويد: من صاحب الاءمر شما نيستم من فلانى فرزند فلان انصارى هستم با ما بيائيد تا شما را به دوست و محبوبتان راهنمائى كنم ، آنگاه از ايشان جدا مى شود و آنـهـا او را در مـديـنه مى جويند ولى او بر عكس خواسته آنها به مكه رفته است از اين رو به مكه مى آيند و حضرت را در كنار ركن مى يابند و مى گويند گناه ما و خون هاى ما به گـردن تـوسـت اگـر دسـتـت را ندهى كه با تو بيعت كنيم ، زيرا ارتش سفيانى در تعقيب ماست و مردى حرام زاده بر آنها فرمانروائى دارد، آنگاه حضرت بين ركن و مقام مى نشيند و دسـت خـود را جـهت بيعت به آنان مى دهد و با وى بيعت مى كنند و خداوند محبت و عشق او را در دل مـردم مـى افـكـنـد و بـا گروهى كه شيران روز و زاهدان شب اند به حركت خود ادامه مى دهد))(343)
در سـنـد و متن اين روايت نقاط ضعفى وجود دارد، از آن جمله ماجراى آزادى قسطنطنيه كه مدت چـنـديـن قـرن ، مشكلى سياسى و نظامى براى مسلمانان و كانون تهديدى براى بخشى از دولت اسـلامـى بـشـمـار مـى رفـت ، تـا آنـكـه سـلطـان مـحـمـد فـاتـح قـريـب به پانصد سـال پـيـش آن را فـتـح نـمـود. البـتـه مـسـلمـانـان از قـول پـيـامبر صلى الله عليه و آله درباره آزادى قسطنطنيه ، روايات بشارت دهنده اى را نـقـل نـمـوده اند كه صحت و سقم آنها نياز به تحقيق و بررسى دارد ولى آنچه را كه به مـوضـوع مـورد نـظـر مـا مربوط مى شود رواياتى است كه آزادسازى آن را بدست حضرت مـهـدى عـليـه السـلام بـيـان مى كند كه از آن جمله اشاره اى است كه در اين روايت آمده بود. بطور خلاصه در اين روايات دو احتمال وجود دارد:
نـخـست اينكه فتح قسطنطنيه به دست حضرت مهدى عليه السلام انجام مى پذيرد به اين اعـتـبـار كـه آن حـضـرت مـشـكـلات بـزرگ مـسـلمـانـان را حـل و فـصـل مـى نـمـايـد و هـمـانـطـور كـه يـاد كـرديـم مـسـئله قـسـطـنـطـنـيـه قـرنـهـا مشكل بزرگ مسلمانان و پايتخت دشمنان مجاور و آزاردهنده و آشوبگر بود، دوم اينكه : مراد از قـسـطـنـطـنيه ، پايتخت همان روم باشد كه در زمان ظهور حضرت وجود دارد و در برخى روايـات بـه شهر بزرگ روم تعبير شده است ، همان شهرى كه طبق روايت ، حضرت مهدى عليه السلام و يارانش آن را محاصره نموده و با گفتن تكبير آزاد مى كنند.
امـا ايـن روايـت هر گونه كه باشد حتى اگر آن را جعلى فرض كنيم ، روايتى است متعلق بـه مـؤ لفـى مـعـروف كـه حـدود يـك هـزار و دويـسـت سـال قـبـل آن را نـگـاشـتـه اسـت ، چـون تـاريـخ درگـذشـت ابـن حـمـاد سـال 227 هــ. اسـت و روايـت را از تـابـعـيـن قـبـل از خـود نـقـل كـرده اسـت . بـنـابـرايـن ، اين روايت حداقل ، حاكى از تصور راويان نسبت به وضع سـيـاسـت كـلى در سـال ظـهـور حضرت مهدى عليه السلام و انتشار خبر وى نزد مسلمانان و جستجو و كاوش آنها از او مى باشد.
بـا تـوجه به اينكه بيشتر مضمون اين روايت در روايات ديگر آمده و يا اينكه اين جريان نتيجه منطقى پيشامدهايى است كه در ديگر روايات بر آن تصريح شده است ... و آمدن هفت تـن از عـلمـاء بـه مـكه در آن موقعيت ، حاكى از شدت علاقه و توجه مسلمانان نسبت به امر ظـهـور امـام مـهـدى عـليـه السـلام در مـكـه اسـت و همچنين ورود نمايندگان آنها به آنجا جهت شـرفـيـابـى به حضور آن حضرت و نيز بيعت گرفتن هر يك از علماء از سيصد و سيزده نـفـر از مـؤ مـنـان بـراى حضرت مهدى عليه السلام در كشور خود، مبنى بر مهيا بودن آنها براى جانبازى در كنار آن امام است كه جملگى دلالت دارد بر حركت مردم مسلمانان و شور و هيجان آنها از اينكه در زمره ياوران آن حضرت به تعداد رزمندگان جنگ بدر باشند.
اما درباره چندين بار كناره گيرى حضرت از آن علماء كه در روايت آمده است خالى از ضعف نـيـسـت و شـايـد اصل آن كه در منابع شيعه و سنى آمده است اين باشد كه آنها با حضرت بـيـعـت مـى كـنـنـد امـا امـام عـليـه السـلام بـا بـى رغبتى بيعت مى كند تا جائيكه در روايت مـنـقـول از پـيـامـبـر و اهـل بيت عليه السلام آمده است كه يكى از اصحاب بزرگ امام صادق عـليـه السـلام نـسـبـت به اين بيعت تواءم با اكراه ترديدى به خود راه مى دهد و چون امام صـادق عـليـه السـلام مـعـنـى اكـراه را تـوضـيـح مـى دهـد دل او آرام مى گيرد.
ايـن مـطلبى بود مربوط به وضع و حال مسلمانان و حالت انتظارى كه نسبت به حضرت مـهـدى عـليـه السلام در آنان وجود دارد... اما درباره اقدامات و عملكرد امام عليه السلام در مـكـه و بـيـعـت يـارانش با او، روايات ، نشانگر نحوه و شيوه ديگرى است كه با آنچه در روايت آمده متفاوت است .
گرد آورى ياران
شـايـسته است به چند امر پيرامون ياران امام مهدى عليه السلام توجه داشته باشيم . از آن جـمله شمار و تعداد آنهاست كه در منابع شيعه و سنى به عدد ياران پيامبر صلى الله عليه و آله در جنگ بدر يعنى سيصد و سيزده تن ذكر شده است ، اين امر نشانه شباهت زياد بين بوجود آمدن اسلام نخستين كه بدست پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله جد بزرگوار او انجام گرفت و بين تجديد حيات اسلام كه توسط حضرت مهدى عليه السلام انجام مى پـذيـرد، مـى بـاشـد. بلكه در روايت آمده است كه قوانين و موارد آزمايش متعددى را كه ميان يـاران پـيـامـبـران گذشته صلوات الله عليهم رايج و جارى بوده ، بر ياران مهدى عليه السلام نيز واقع خواهد شد در اين زمينه امام صادق عليه السلام فرمود:
((يـاران مـوسـى بـه جـويـبـارى گـرفـتـار شـده و مـورد آزمايش قرار گرفتند و اين قول خداى بزرگ است كه فرمود:
((ان الله مـبـتـليـكـم بـنـهـر)) البته ياران قائم نيز در معرض چنين آزمايشى قرار خواهد گرفت ))(344)

هـمـچـنـيـن مـراد از ايـن يـاران ، اصـحـاب خـاص امـام عـليـه السلام و برگزيدگان آنان و فـرمانروايان جهان نوينى است كه امام مهدى عليه السلام رهبرى آن را به عهده دارد ولى تنها آنها، ياوران او نيستند، بلكه در روايت آمده است كه شمار لشكريان امام عليه السلام كه از مكه خارج مى شوند ده هزار يا ده و اندى هزار مى باشد و لشكرى كه حضرت در آن وارد عـراق مـى گـردد و قـدس را آزاد مـى سـازد بـه صـدها هزار تن مى رسد كه همه آنان ياران او بوده ، بلكه در آن زمان ميليونها نفر از مردم جهان اسلام هستند كه مخلصانه به او ارادت مى ورزند.
امـا تـنـوع يـاران حـضرت : به گفته روايات ، آنان از تمام سرزمين هاى جهان اسلام و از دورتـريـن كـرانـه هـاى گـيـتى و از نقاط پراكنده گرد هم مى آيند كه در ميان آنان افراد شـايـسـتـه مـصـرى و مؤ منان حقيقى از شام و افراد نيكوكار از عراق و مردان ايثارگرى از طالقان و قم وجود دارند.
ابن عربى در كتاب فتوحات مكيه گفته است :
((آنـان (يـاران ) از عـجـم هـستند و عرب در بين آنها نيست اما جز به زبان عربى سخن نمى گويند))
اما روايات بسيارى از جمله همين روايت مشهور آمده است كه :
((در مـيـان يـاران مـهـدى افـرادى شـايـسـتـه از مـصـر و مـؤ منان واقعى از شام و افراد نيكوكار از عراق وجود دارند))(345)
شـبـيـه ايـن روايـت در نـسـخـه خـطـى ابـن حماد ص 95 و ديگر منابع هست كه نشان مى دهد شـمـارى از اعـراب در مـيـان ياران آن حضرت وجود دارد، چنانكه حاكى از وجود شمارى غير عـرب (عـجم ) نيز در ميان آنها مى باشد و بخش ‍ مهم ارتش مهدى عليه السلام را ايرانيان تشكيل مى دهند.
پـاره اى از روايـات مـى گـويـد: در ميان آنان پنجاه زن وجود دارد، چنانكه در بحار ج 52 ص 223 از امـام باقر عليه السلام نقل شده است . و طبق روايتى ، زنان 13 نفر هستند كه مـجـروحـان را مـداوا مـى كـنـنـد. و ايـن امر، مقام والا و نقش ‍ بزرگ زنان را در اسلام و تمدن اسـلامـى نـشان مى دهد كه حضرت مهدى عليه السلام آن را در عصر خود تحقق مى بخشد و ايـن مـعـنـا در تـوجه به زن و رفتار با او نقشى عادلانه و خالى از خشونت جاهليت است كه هـمـواره در كـشـورهـاى اسـلامى ، بر كنار از هر گونه تحقير و ابتذالى كه زن در تمدن غرب گرفتار آن است ، به چشم مى خورد.
بـرخـى از روايـات مـى گـويـد: بـيـشـتـر يـاران آن حـضـرت را جـوانـان تـشـكـيل مى دهند بلكه طبق بعضى از آن روايات ، ميانسالان در بين آنها بسيار اندك هستند، هـمـچون نمك در توشه مسافر، مانند روايتى كه از اميرمؤ منان عليه السلام وارد شده است كه فرمود:
((يـاران مـهـدى جـوان هـستند و ميان سال در بين آنها نيست مگر همچون سرمه چشم و نمك توشه كه ناچيزترين توشه مسافر، نمك است ))(346)
و از جـمـله آن مـوارد، ايـنـكـه در مـنابع شيعه و سنى در ستايش و شاءن والاى آنان و كرامت هايشان روايات زيادى وارد شده است و اينكه مهدى عليه السلام با خود نوشته اى دارد كه تـعـداد ياران و نام و صفات آنان در آن ثبت شده و زمين در زير پايشان پيموده مى شود و هـر كـار دشـوارى بـر آنـان آسـان مـى گـردد، آنـهـا لشـكـر خـشـمـگـيـن خـداونـد متعال و داراى شجاعت و دلير مردى فوق العاده مى باشند و كسانى هستند كه خداى سبحان در قرآن وعده فرموده كه آنها را بر يهود مسلط سازد:
بعثنا عليكم عبادا لنا اولى باءس شديد.
و يا اينكه به گفته خداى بزرگ در قرآن امت معدوده مى باشند:
((اگر عذاب را تا امتى شمرده شده از آنان تاءخير بيندازيم خواهند گفت كه آن را چه چـيـز بـازداشـت ، آگـاه بـاشـيـد روزى كـه آن (عذاب ) به آنها مى رسد از آنان گردانيده نخواهد شد و آنچه را كه مسخره مى كردند بر آنان فرود آيد))(347)
آنها برگزيدگان امت در كنار عترت و فقيهان و داوران و فرمانروايان مى باشند، خداوند دلهـايـشان را به يكديگر ماءنوس مى گرداند به گونه اى كه از كسى احساس ترس و هـراس نـدارنـد و اگـر كـسـى بـه جـمـع آن بـپـيـونـدد خوشحال نمى شوند به اين معنا كه افزايش مردم در اطراف آنان بر انس و ايمانشان نمى افـزايد و آنها در هر كجا كه باشند حضرت مهدى عليه السلام را مى بينند در حاليكه آن حـضـرت در جايگاه خود به سر مى برد آنان با وى سخن مى گويند و هر يك از آن ياران نـيروى سيصد مرد را داراست و همچنين ويژگيها و كرامت هاى ديگرى از آنان كه در روايات آمده است .
به گفته برخى از روايات ، اصحاب كهف برانگيخته شده و در زمره ياران حضرت مهدى عـليـه السـلام قـرار گـرفـتـه و خـضـر و اليـاس عليه السلام نيز از جمله ياران وى مى باشند و روايات ديگر نشانگر اين است كه برخى مردگان به فرمان خداى سبحان زنده مى شوند و جزء ياران حضرت مهدى عليه السلام خواهند بود.
از جـمـله امور گذشته اينكه روايات دلالت دارد كه ياران مهدى عليه السلام نزديك ظهور آن بـزرگوار سه گروه خواهند بود: گروهى ، كه همراه آن حضرت وارد مكه مى شوند و يـا پـيـش از گـروههاى ديگر به مكه مى رسند. و گروهى ، با (مركب ) ابر يا هوا نزد او مـى رونـد، و گـروهـى ، در حـاليكه شب در خانه ها و در شهر و ديار خود بسر مى برند، ناگاه خود را در مكه مى بينند. امام باقر عليه السلام فرمود:
((صـاحـب الاءمر را غيتبى است در برخى از اين صخره ها و امام به ناحيه ذى طوى (كه در دره هـاى مـكـه و مـدخـل هـاى آن اسـت ) اشـاره كـرد، تـا ايـنـكـه دو شـب قـبـل از خـروجش ، غلام خود را مى فرستد تا با برخى از ياران حضرت ملاقات مى كند او از آنـان مـى پـرسـد شـمـا در ايـنـجـا چـنـد نـفـر هـسـتـيـد؟ پـاسـخ مـى دهـنـد چـهـل نـفـر، مى گويد: اگر شما دوست و محبوب خود را ببينيد چه خواهيد كرد؟ مى گويند: بـخـدا سـوگـنـد اگـر در كـوهـهـا مـنـزل و مـاءوى گـزيـنـد بـا او خـواهـيـم رفـت آنـگـاه از مـقـابـل آنـان آمده و به آنها مى گويد با ده تن از بزرگان و برگزيدگان خود مشورت نـمـائيـد. آنـان در مـورد اول بـا ايـشان به مشورت مى پردازد، آنگاه آنان را برده تا به صـاحـب امـرشـان مى رسند و او شب موعود را كه پس ‍ از آن فرا مى رسد، به آنها وعده مى دهد.))(348)
ظـاهـرا مـقـصـود از غـيـبـت او در ايـن روايـت ، غـيـبـت در دوره كـوتـاهـى اسـت كـه قبل از ظهور واقع مى شود و مراد از اين ياران غير از مؤ منان حقيقى است كه همراه آن حضرت بـوده و يـا بـا او ارتـبـاط خـواهـند داشت و غير از دوازده نفرى هستند كه هر يك باتفاق مى گـويـنـد امام را ديده اند ولى آنها را تكذيب مى كنند. بلكه از شايستگانى مى باشند كه در جستجوى ديدار حضرت اند مانند هفت تن از علماء كه از آنها ياد شد.
از امام صادق (ع) منقول است كه فرمود:
((قائم روى مى آورد، با چهل و پنج مرد از 9 منطقه ، از منطقه اى يك مرد و از منطقه اى 2 مـرد و از مـنـطقه اى ديگر 3 مرد و از ناحيه اى 4 و از منطقه اى 5 مرد و از نقطه ديگر 6 مـرد و از مـنـطـقـه اى 7 مـرد و از جـايـى ديگر 8 مرد و از منطقه اى هم 9 تن ، تا اينكه عدد يارانش كامل مى گردد.))(349)
بـعـيـد نيست دو دسته اى كه در دو روايت گذشته آمده است يك دسته و گروه بيشتر نباشد كه قبل از ساير ياران حضرت مهدى عليه السلام به مكه مى رسند.
بـه نظر مى رسد آن دسته از ياران حضرت كه ناگهان از بسترشان ناپديد شده و به قـدرت خـداونـد سـبـحـان از شـهـر و ديـار خـود در يـك چـشـم بـه هـم زدن بـه مـكـه مـنـتـقـل مـى شـونـد، مـقـامـشـان بـرتـر و بـالاتـر از افـرادى اسـت كـه قـبل از آنها بدانجا مى رسند. و اما آن گروه كه به هنگام روز به وسيله ابر رهسپار كوى دوسـت مـى شـونـد، چـنانكه روايات يادآور شده اند با نام و نام پدرشان شناخته شده مى بـاشـنـد، بـه ايـن مـعـنـا كه آنها به صورت طبيعى وارد مكه مى شوند و مردم را بر نمى انـگـيـزنـد. ايـن افراد به طور عموم برترين و با فضيلت ترين ياران حضرت هستند و بـعـيـد نـيـسـت كـه آنان همان مومنان واقعى باشند كه با حضرت زندگى مى كنند و يا در سراسر نقاط جهان كارهاى آن بزرگوار را انجام مى دهند و زمان ظهور را به طور دقيق مى دانند و در وقت مقرر حضور مى يابند.
در اين مورد امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
((ياران صاحب الامر براى او محفوظ هستند، حتى اگر تمام مردم از بين بروند. خداوند يـاران مـهـدى را نـزد او مـى آورد و خـداى سـبـحـان درشـان آنها فرمود: ((اگر به آن كفر بـورزنـد مـا گـروهـى را بـر ايـن امر مى گماريم كه به آن كفر نمى ورزند)) و نيز در حـقـشان فرمود: ((به زودى خداوند گروهى را جايگزين آنان مى كند كه وى آنها را دوست مـى دارد و آنـهـا نـيـز دوسـتـدار وى هـسـتـنـد، آنـان نـسـبـت بـه مـؤ مـنـان متواضع بوده و در مقابل كافران سر سخت اند.))(350)
امام باقر عليه السلام فرمود:
((.... گروهى از آنان هستند كه شبانگاه از بستر ناپديد شده و بامدادان در مكه بسر مـى بـرنـد و گـروهى كه ديده مى شوند به هنگام روز به وسيله ابر حركت مى كنند، با نـام خـود و نـام پـدر و خصوصيات نسب شان شناخته مى شوند. پرسيدم فدايت شوم كدام دسـتـه از نـظر ايمان برتر و بالاتر است ؟ فرمود: آن گروه كه به هنگام روز با ابر حركت مى كنند))(351)
مـعـنـاى ايـنكه سير و سفر آنها به وسيله ابر در روز انجام مى گيرد، اين است كه خداوند مـتـعـال آنـان را بـه طـريـق مـعـجـزه آسـا تـوسـط ابـر بـه مـكـه مـى رسـانـد، چـنـانـكـه احتمال دارد مانند مسافران ديگر به وسيله هواپيما و گذرنامه كه نام شخص ‍ و نام پدر، در آن ثـبـت مـى شـود رهـسـپار آن ديار شوند، اما اينكه روايات ، به مورد حركت معجزه آسا تعبير كرده است ، چون در آن زمان هواپيما وجود نداشته است .
و شـايـد مـلاك برترى و امتياز اين گروه بر آن دسته كه شبانگاه از بسترشان ناپديد مى گردند، اين باشد كه آنها همان مومنان واقعى هستند كه با آن حضرت همكارى دارند و ما بـدان اشـاره كـرديـم و يـا آنـكـه يـارانـى هـسـتـنـد كـه امـام عـليـه السـلام قـبـل از ديـگـران در آن بـرهـه بـا آنها ارتباط برقرار كرده و آنان را به انجام ماءموريت هـايـى مـوظـف مـى سـازد. در حـاليـكـه گـروه ديـگـر، آن شـب را در مـنزل خود به سر مى برند و هيچيك از آنان نمى داند كه در پيشگاه خداوند يكى از ياران امـام مـهـدى عـليـه السـلام مـحـسـوب شود! ولى به سبب ميزان تقوا و خرد و آگاهى شان ، شـايـسـتـگـى احـراز چـنـيـن مقام والايى را پيدا مى كنند و خداى سبحان آنان را برگزيده و شبانه به مكه مكرمه منتقل مى سازد و شرفياب محضر مقدس مهدى عليه السلام مى شوند.
در پـاره اى از روايـات آمـده اسـت كـه آنـها در حاليكه بر بام خانه هاى خود خوابيده اند، نـاگـاه اهـل خـانـه آنـهـا را نـمـى يـابـنـد و خـداونـد آنـان را در آن لحـظـه بـه مـكـه انـتـقـال مـى دهـد، ايـن مـطـلب اشـاره بـه ايـن مـعـنـا دارد كـه ظـهـور آن حـضـرت در فـصل تابستان و يا حد فاصل بين تابستان و پائيز واقع مى شود چنانكه اشاره خواهيم كـرد، و بـه ايـن معنا نيز اشاره مى كند كه شمارى از اين گروه ، از مردم مناطق گرمسيرند كه بر بام و با حياط خانه هاى خود مى خوابند.
در روايـت آمـده اسـت كـه زمـان گـردهمائى آنان در مكه ، شب جمعه و شب نهم محرم است . امام صادق عليه السلام در اين باره مى فرمايد:
((خـداونـد سـبـحان آنان را در شب جمعه گردهم مى آورد و صبح جمعه جملگى در مسجد الحـرام بـا آن حـضـرت دسـت بـيـعـت و وفـادارى مـى دهـنـد و هـيـچيك از آنان سرپيچى نمى كند.))(352)
ايـن مـطـلب بـا آنـچـه كه در منابع روائى شيعه و سنى آمده است هماهنگى دارد، كه خداوند متعال در يك شب ، قيام آن حضرت را سر و سامان مى دهد و پيامبر (ص ) فرمود:
((مهدى از خاندان ما اهل بيت است و خداوند قيام وى را در شب سامان مى بخشد.))
و در روايتى ديگر آمده است كه :
((خداوند قيام او را در شبى سامان مى دهد))(353)
چرا كه گرد آمدن ياران مهدى عليه السلام از جمله الطاف خداوندى در اصلاح امر و سامان دادن بـه قـيـام ولى خـود مـى بـاشـد، ايـن روايـت هـمـچنين با روايات متعددى كه آغاز ظهور حـضرت را غروب روز جمعه نهم محرم و سپس ‍ روز شنبه دهم محرم تعيين مى كنند هماهنگ مى باشند.
حركت آزمايش ـ كشته شدن نفس زكيه
طـبـق روايـات و وضع اجتماعى و روند آن ، هنگام ظهور حضرت مهدى عليه السلام نيروهاى فعال و مؤ ثرى بدين ترتيب در مكه وجود دارد:
الف ـ حـكـومـت حـجـاز، بـا وجـود ضـعـفى كه دارد نيروهاى خود را جهت روياروئى با ظهور احـتـمـالى آن حـضـرت بـسـيـج مـى كـنـد، ظهورى كه مسلمانان چشم انتظار آن از مكه هستند و فعاليت هاى خود را بدين جهت در موسم حج افزايش مى دهند.
ب ـ شـبـكـه هـاى امـنـيتى ابر قدرتها، كه در راستاى تاءييد و پشتيبانى از حكومت حجاز و نـيـروهـاى سـفـيـانـى فـعـاليـت مـى كـنـنـد و يـا بـه صـورت مستقل اوضاع حجاز، بويژه مكه را مراقب اند.
ج ـ نـيـروهـاى امـنـيـتـى سـفـيـانـى ، كـه در تـعـقـيـب فـراريـان مـديـنـه از چنگال حكومت وى مى باشد و پيوسته اوضاع را جهت ورود لشكر سفيانى در موقعيت مناسب ، زيـر نـظـر داشـتـه تـا هـرگـونـه قـيـام و نهضت امام مهدى عليه السلام را از ناحيه مكه ، سركوب نمايد.
در برابر اين تحركات مخالف : ناگزير يمنى ها در مكه و حجاز داراى نقش خواهند بود، بـويـژه از ايـن رو كـه حـكـومـت زمـيـنـه سـاز آنـهـا، چـنـد مـاه قـبـل از ظـهـور تـاءسـيـس مـى شـود، هـمچنانكه ياران ايرانى امام عليه السلام نيز در مكه حاضر مى شوند، بلكه حضرت داراى يارانى از خود مردم حجاز و مكه و حتى بين نيروهاى رژيم حجاز مى باشد.
در چـنـيـن فضاى موافق و مخالف ، امام مهدى ارواحناه فداه ، برنامه نهضت خويش را از حرم شـريف اعلان نموده و بر مكه استيلاء پيدا مى كند. البته طبيعى است كه روايات جزئيات اين برنامه را مشروحا بيان نمى كند. مگر آن مقدار كه در پيروزى انقلاب مقدس ، سودمند و موثر است و يا لااقل ضرر و زيانى ببار نياورد.
بـارزترين حادثه اى كه روايات بيان مى كند اين است كه حضرت مهدى عليه السلام در 24 و يا 23 ذى حجه يعنى پانزده شب پيش از ظهور خويش جوانى از ياران و خويشان خود را جـهـت ايـراد بيانيه خود به سوى اهل مكه اعزام مى دارد، اما طولى نمى كشد بعد از نماز در حـالى كـه پـيـام حـضـرت مـهـدى عـليـه السلام و يا فرازهايى از آن را براى مردم مى خـوانـده دشـمـنـان بـه او حـمـله ور شـده و بـه طـرز وحـشـيـانـه اى وى را در داخـل مـسـجـد الحرام بين ركن و مقام به قتل مى رسانند و اين شهادت فجيع در آسمان و زمين اثر مى گذارد.
ايـن واقـعـه حركتى آزمايشى است كه فايده هاى بسيارى را در بر دارد از جمله چهره درنده خـوئى حـكـام حجاز و نيروهاى كافر حامى وى را براى مسلمانان آشكار مى سازد و نيز اين حـادثـه تلخ ، زمينه را براى نهضت حضرت مهدى عليه السلام كه بيش از دو هفته بعد از آن حـادثـه طـول نـخـواهـد كـشيد فراهم مى سازد و در اثر اين جنايت وحشيانه و شتابزده ، پشيمانى و ضعف بر تمام تشكيلات حكومتى آن سامان ، سايه مى افكند.
خبرهاى مربوط به شهادت اين جوان نيك سرشت در مكه ، در منابع شيعه و سنى به طور مـتـعـدد و در مـنابع شيعه بيشتر است كه نام او را غلام (نوجوان ) و نفس زكيه ناميده است و بـرخـى روايـات نـام وى را مـحمد بن حسن ذكر كرده است از امير مومنان عليه السلام روايت شده است كه فرمود:
((آيـا نـمـى خـواهـيـد شما را خبر دهم از آخرين فرمانرواى حكومت خاندان فلان ؟ عرض كـرديـم : آرى اى اميرمومنان فرمود: كشته شدن نفس بيگناه در سرزمين حرم بدست گروهى از قـريـش ، سـوگند به خدائى كه دانه را مى شكافد و جان ها را مى آفريند بعد از اين واقعه بجز پانزده شب ، حكومتى براى آنان باقى نمى ماند، پرسيديم : آيا پيش از اين حـادثـه يا بعد از آن اتفاقى رخ مى دهد؟ فرمود: در ماه رمضان صيحه آسمانى كه شخص بـيـدار را بـه وحـشـت و تـرس مـى افكند و خوابيده را بيدار مى سازد و دختران را از پشت پرده بيرون مى آورد.))(354)
از آنـجـائى كه معناى جمله ((گروهى از قريش )) نامفهوم است ، به نظر مى رسد كه اين جمله اشتباه شده باشد. در روايتى مرفوع (355) و طولانى كه آن را ابوبصير از امام صادق عليه السلام نقل كرده است آمده كه فرمود:
((قـائم بـه يـاران خـود مـى فـرمـايـد:اى دوسـتـان مـن اهل مكه مرا نمى خواهند ولى من براى اتمام حجت ، نماينده خود را به سوى آنان مى فرستم تا آنگونه كه شايسته من است بر آنها حجت را تمام كند... از اين رو يكى از ياران خود را فـرا خـوانـده و بـدو مـى گـويـد بـه مـكه برو و اين پيغام را به مردم آن سامان برسان بـگـو:اى مـردم مـكه من پيام آور فلانى به سوى شما هستم ، كه چنين مى گويد: ما خاندان رحـمـت و كـانـون رسـالت و خلافت الهى و از سلاله محمد صلى الله عليه و آله و از تبار انبياء مى باشيم از آن زمان كه پيامبر ما به ملكوت اعلا پيوست تا امروز در حق ما ظلم شد و بر ما ستمها رفت و حقوق مسلم ما پايمال گرديد اينك ما از شما يارى مى خواهيم و شما ما را يـارى نـمـائيد وقتى آن جوان اين سخنان را ابلاغ مى كند، بر او هجوم مى آورند و او را بـيـن ركـن و مـقـام بـه شهادت مى رسانند، او همان ((نفس زكيه )) است ، چون اين خبر به اطـلاع امـام مـى رسـد بـه يـاران خـود مـى فـرمـايـد: نـگـفـتـم بـه شـمـا كـه اهـل مكه ما را نمى خواهند؟ ياران ، حضرت را رها نمى كنند تا آنكه قيام مى نمايد و از كوه طـوى بـا سـيـصد و سيزده نفر به تعداد رزمندگان جنگ بدر، فرود مى آيد تا آنكه وارد مسجدالحرام شده و در مقام ابراهيم چهار ركعت نماز مى گزارد و آنگاه به حجرالاسود تكيه مـى دهـد و پس از حمد و ستايش خدا و ذكر نام و ياد پيامبر و درود بر او، لب به سخن مى گشايد به گونه اى كه كسى از مردم چنين سخن نگفته باشد.))
چـنـانكه گفتيم : اين روايت مرفوعه است و طوى نام يكى از كوههاى مكه و راههاى ورود به آن اسـت و آنچه درباره نفس زكيه آمده است ، اين است كه وى فردى است داراى ايمان قوى ، و آنـچـه در بـيـان چگونگى ظهور حضرت بهتر به نظر مى رسد اين كه آن بزرگوار و يارانش يك يك وارد مسجدالحرام مى شوند، چنانكه خواهد آمد.
ابن حماد تعدادى روايت را در صفحات 89، 91،92، نسخه خطى خود، درباره نفس زكيه اى كـه در مـدينه و ديگرى كه در مكه به شهادت مى رسد آورده است ، از آن جمله روايتى است از عمار ياسر كه مى گويد:
((چـون نـفـس زكـيـه كـشـتـه شـود و بـرادرش در مـكـه بـه قـتـل رسـد در اثـر ايـن ضايعه منادى از آسمان ندا بر آورد كه : فرمانرواى شما فلانى است و او مهدى عليه السلام است كه زمين را پر از حق و عدالت سازد.))(356)
و نـيـز در كـتـاب يـوم الخـلاص بـه نـقل از فتاوى سيوطى ج 2 ص 135 از پيامبر (ص ) روايت شده است كه فرمود:
((مـهـدى خـروج نـمـى كـنـد مـگر آنكه نفس زكيه كشته شود و چون او به شهادت رسيد اهـل آسـمـان و زمـيـن بـر قـاتـلان او غـضـبناك شوند، آنگاه مردم نزد مهدى در آيند و چونان عروسى كه شب عروسى به خانه شوهر مى برند گرداگرد او جمع شوند))
مـن ايـن روايـت را آنـطـور كـه بـه يـاد دارم در نـسـخه خطى ابن حماد مشاهده كردم اما هر چه جستجو كردم آن را نيافتم .
(اى پيامبر) حق آمد و باطل نابود شد
روايـات ، در مورد كيفيت آغاز نهضت ظهور و زمان آن ، اندكى با هم تفاوت دارند ولى آنچه بـهـتر به نظر مى رسد اين است كه امام عليه السلام نخست در ميان سيصد و سيزده تن از يـاران خـود ظـهـور مـى كـنـد آنـگـاه غـروب نـهـم مـحـرم ، يـك يـك داخـل مـسـجـدالحـرام شـده و نـهـضـت مـقـدس خـود را بـعـد از نـمـاز عـشـاء بـا ارسـال پـيـام بـراى اهل مكه آغاز مى كند. سپس ياران او در آن شب بر حرم و شهر مكه مسلط مـى شـونـد... و در روز دوازدهـم مـحرم پيام خود را متوجه جهانيان به زبان و لغت آنان مى نمايد...
سـپـس تـا وقوع معجزه در زمين فرو رفتن لشكر سفيانى ، در مكه باقى مى ماند آنگاه با سپاه خود كه مركب هزار و يا بيشتر است رهسپار مدينه مى گردد.

next page

fehrest page

back page