اما صعصعة بن صوحان عبدى كه از ياران برگزيده آن حضرت بود. اهميت قضيه را درك
كـرد كـه مـنـظـور اشـعـث طـرح خلافت مسلمانهاست كه از ارزشهاى دنيوى است و بايد ويژه
اعراب و امثال آنان باشد. و سزاوار نيست مسلمانهاى جديد و سفيد پوست (ايرانيان ) اطراف
حضرت جمع شده باشند و از اشعث به آن بزرگوار نزديك تر باشند. وانگهى صعصعة
عـارف به آن موازين اسلامى بود كه امير مؤ منان (ع) به آنها ملتزم است . با توجه به
ايـن شـنـاخـت صـعصعة مى دانست كه جواب امام (ع) به اشعث كوبنده خواهد بود. از اين رو
صـعـصـعـه بـا جـمـله ((ما را با اشعث چكار)) او را سرزنش كرد كه چنين نعره عشيره اى و
نژادپرستى را ضد ايرانيان سرداد. كه امام (ع) را وادار كرد، به نفع آنان (ايرانيان ) و
بر ضد عرب سخنرانى كند، سپس امام (ع) پس از سكوتى طولانى سرش را بالا گرفت
امـا نه اينكه به اشعث نگاه كند و جوابش را بدهد بلكه از او روى گردانيده و مسلمانان را
مـورد خـطـاب قـرار داد كـه : چـه كـسـى مـرا معذور مى دارد؟ چه كسى بانصاف حكم مى كند
درباره من ، از اين افراد بى شخصيت كه يكى از آنان كه نه داراى انديشه است و نه هدف
بـلكـه انـسـانـى كـودن و پـرخـواب و شـهـوتران با لوليدن در رختخواب از ناز و نعمت
پـرخـورى و شـكـم بـارگـى مـانـنـد حـيـوان ، بـه بـى شـخـصـيـتـى و
كـسـل بـودن و تـنـبلى خود اكتفاء ننموده ، بلكه ديگران را نيز از آموختن معارف دين محروم
كـنـد. و آنـان را مـورد طـعـنـه قـرار مـى دهد زيرا آنان (ايرانيان ) قلب هايشان متوجه علم و
اهل دانش بوده و اطراف امام و پيشواى خود و منبر وى گرد مى آيند.
اى اشـعـث آيا مرا امر مى كنى كه آنان را طرد كنم آنگونه كه گروهى مرفه از طرفداران
حضرت نوح (ع) چنين درخواستى را از او نمودند و بدو چنين گفتند: ((افرادى كه اطراف
تـو را گـرفـتـه از تـو پـيـروى مـى كنند جز اراذل و اوباش و بى انديشه ها نيستند))،
بلكه اى اشعث پاسخ من به تو همان پاسخ پيامبر خدا حضرت نوح (ع) به افراد پست
و بـى شخصيت قوم خودش مى باشد كه فرمود: ((من آنان را طرد نخواهم كرد چون در اين
صورت از جمله جاهلان خواهم بود.))
سپس مولاى متقيان (ع) با سوگندهايى كه پيامبر اسلام (ص ) از آينده كسانى كه اطراف
مـنـبـر او حـلقـه زده بودند و طرفدارانش ، گفتار خود را به پايان برد مانند فقره اى از
خـطـبـه گـذشته كه فرمود: ((سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و موجودات زنده را
آفريد، البته او شما (اعراب ) را براى اينكه به آئين اسلام برگرديد سركوب مى كند
آنـگـونـه كـه شـمـا در اوائل ، آنـان (ايـرانـيـان ) مـى زديـد تـا
داخـل در ديـن اسلام شوند)) اين مطلب دلالت دارد كه وعده الهى بزودى در بين اعراب محقق
مى شود و آنان را از دين رو بر مى گردانند و خداوند فرس (ايرانيان ) را جايگزين آنها
مى نمايد كه مانند آنان عرب زبان نيستند... و دلالت دارد كه پيروزى اسلام در اين مرحله
از ايـران آغـاز شده و به طرف قدس ادامه مى يابد و مقدمه براى ظهور حضرت مهدى (ع)
است .
روايت : شيران بى فرار
اين روايت را احمد بن حنبل از پيامبر (ص ) نقل كرده كه آن حضرت فرمود:
((نـزديـك اسـت كه خداوند متعال ، اطراف شما را از عجم پر نمايد، آنان چون شيرانى
هـسـتـنـد كه اهل فرار نيستند طرفهاى درگير و دشمنان شما را مى كشند و از غنيمت هاى شما
استفاده نمى كنند.))(265)
ايـن روايـت را نـيـز ابـونـعـيـم در كـتاب خودش به چند طريق از حذيفه و سمرة بن جندب و
عـبـدالله بن عمر نقل كرده است ، الا اينكه او بجاى عبارت (از غنائم شما استفاده نمى كنند)
(استفاده مى كنند) آورده است .(266)
روايت : گوسفندان سياه و سفيد
ايـن روايـت را نـيـز حـافـظ ابونعيم در كتاب خود به چند طريق از ابوهريره و از مردى از
صـحـابـه و از نـعـمـان بن بشير و مطعم بن جبير و ابوبكر و ابويعلى حذيفه يمانى از
پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده است كه عبارت حديث ، از حذيفه مى باشد:
((پـيـامـبر صلى الله عليه و آله فرمود: امشب خواب ديدم گوسفندانى سياه پشت سرم
در حـركتند، سپس گوسفندان سفيدى به آنها پيوستند، بطوريكه ديگر گوسفندان سياه
را نـديـدم ، ابـوبكر گفت : اين گوسفندان سياه اعراب هستند كه از شما پيروى مى كنند و
گـوسـفـنـدان سفيد عجم هستند كه از شما پيروى مى كنند و آنقدر تعداد آنان زياد مى شود
كه عربها در بين آنها ديده نشده و بشمار نمى آيند، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
درست است فرشته وحى هم چنين تعبير كرده است ))(267)
در روايـت ابـونعيم عبارات گوناگونى است كه تعبير ابوبكر در آنها نيست و در برخى
از آن روايـات آمـده اسـت كـه پـيـامـبـر صـلى الله عـليه و آله در خواب ديد كه گوسفندان
سياهى را آب مى دهد كه گوسفندان سفيد بسيارى نيز بطرف ايشان روى آوردند...تا آخر
.
روايت :ايرانيان ،طرفداران اهلبيت
حـافـظ ابـونـعـيـم ايـن روايـت را در كـتـاب يـاد شـده از ابـن عـبـاس
نقل كرده و گفته است : ((نزد پيامبر صلى الله عليه و آله صحبت از فارس به ميان آمد،
حـضـرت فـرمـود: فـارس (ايـرانـيـان ) طـرفـداران و دوسـتـداران مـا
اهل بيت هستند))(268)
روايت : عجم ، مورد اعتماد پيامبر
اين روايت را نيز ابونعيم در كتاب خويش از ابوهريره روايت كرده كه گفت :
((نزد پيامبر صلى الله عليه و آله سخن از موالى و عجم ها بميان آمد، حضرت فرمود:
سـوگـنـد بـخـدا مـن بـيـش از شـمـا (و يـا بـيـشـتـر از بـعضى از شما) به آنها اعتماد دارم
))(269)
قـريـب بـه هـمـيـن مضمون را ترمذى در كتاب خود آورده (270) ، البته لفظ عجم ها در
ايـنـجـا اعـم از عجم (ايرانى ) است و شامل غير عرب از عجم مانند تركان و غير آنها نيز مى
شود .
روايت : آيا مردم ، كسانى جز فارسيان و روميان اند؟
ابـونـعـيـم در كـتـاب خـود، ايـن روايـت را از ابـوهـريـره
نقل كرده كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
((امـت مـن آنـچـه را امـتـهـاى گـذشـتـه و نـسـل هـاى
قـبـل از آنـان گـرفـتـه انـد وجـب بـه وجـب و مـتـر بـه مـتـر خـواهند گرفت . گفته شد: يا
رسـول الله هـمـانـگـونـه كه فارس و روم انجام دادند؟ حضرت فرمود: مردم كدامند غير از
فارس ها و روميان ))(271)
اين روايت ، به حقيقتى از تاريخ تمدن اشاره دارد و آن اينكه فرس (عجم ) و روميان يعنى
غـربـى هـا مـركـز ثـقـل تـمـدن بـشـريـت را در تـاريـخ
تـشـكـيـل مـى دهـنـد و ما در زمان خود شاهديم كه هيچ ملتى مانند فرس (ايرانيان ) بر سر
تمدن ، طرف درگير، با غربيها نيست .
ايرانيان و آغاز زمينه سازى براى ظهور حضرت مهدى عليه السلام
خراسانى و ياور او شعيب بن صالح هر دو ايرانى هستند
كـليـه منابع روايى شيعه و سنى ، پيرامون حضرت مهدى عليه السلام اتفاق نظر دارند
كـه آن بـزرگـوار بـعـد از نهضتى مقدماتى كه برايش بوجود مى آيد، ظهور مى كند... و
يـاران درفـش هـاى سـيـاه ، ايـرانى اند كه زمينه ساز حكومت آن حضرت و آماده كننده مقدمات
فـرمـانـروائى وى مـى بـاشند. در اين روايات ، اتفاق است كه دو شخصيت وعده داده شده ،
سيد خراسانى و يا هاشمى خراسانى و ياور او شعيب بن صالح هر دو ايرانى هستند... تا
پايان رواياتى كه مربوط به آنان در منابع شيعه و سنى آمده است .
امـا مـنـابـع حـديـث شـيعه علاوه بر ايرانيان ، افراد ديگرى را بعنوان زمينه سازان ظهور
حضرت مهدى عليه السلام بنام يمنى ها ذكر نموده است چنانكه روايات بيشمارى در منابع
شـيـعـه وجـود دارد كـه بـطـور عـمـوم دلالت دارد كـه
قبل از ظهور آن حضرت ، حكومت و يا نيرو و يا نهضتى مبارز و انتقام گيرنده بر پا خواهد
شـد... مـانند اين روايتى كه مى گويد: ((او مى آيد و براى خداوند، شمشيرى است از نيام
كشيده شده )) البته اگر چنين روايتى وجود داشته باشد.
چـه ايـنـكـه صـاحـب كـتـاب ((يـوم الخـلاص )) آن را بـا ذكـر پـنـج مـنـبـع
نقل كرده است كه من اين روايت را در اين منابع نيافتم ، همچنين موارد متعدد ديگرى كه براى
آنـهـا هـم مـنـابـعـى را ذكـر نـمـوده اسـت ! خـداونـد بـه مـا دقـت و امـانـت در
نـقـل روايـات را عـنايت فرمايد... و مانند روايت ابان بن تغلب از امام صادق عليه السلام
كه گفت شنيدم ، حضرت مى فرمود:
((هـنـگـامـيـكـه درفـش حق برافراشته ميگردد شرقى ها و غربى ها را لعن و نفرين مى
كنند! آيا ميدانى براى چه ؟ عرض كردم خير. براى آنچه را كه مردم با آن روبرو ميشوند
از اهل بيت و فرزندان آن حضرت پيش از ظهور وى ))(272)
ايـن روايـت دلالت دارد كـه اهـل بـيـت آن حـضـرت ، از بنى هاشم اند و پيروان وى ، غرب و
شـرق را خـشـمـگين و ناراحت كرده اند، آنها (دشمنان ) زمانيكه با نهضت ظهور حضرت مهدى
عـليـه السـلام روبـرو مـى شـونـد بـراى آنـان مـصـيـبتى بس بزرگ است كه در اثر آن
اعـصـابـشـان را از دست مى دهند و روايتى كه قبلا از روضه كافى در تفسير آيه شريفه
بـعـثـنـا عـليـكـم عـبـادا لنـا اولى بـاءس شـديـد از امـام صـادق عـليـه السـلام
نقل شد حضرت فرمودند:
((گـروهـى را كـه خـداونـد پـيـش از ظـهـور قـائم بـرمـى انـگـيـزد، هـيـچ دشمنى را از
آل پـيـامـبـر صـلى الله عـليـه و آله فـرا نـمـى خـوانـنـد مـگـر ايـنـكـه او را
بقتل مى رسانند))
و سـايـر روايـاتـى كـه دلالت دارد، مـهـيا شدن مقدمه و زمينه براى ظهور آن حضرت ، با
نـيـروى نـظـامـى و تبليغاتى جهانى است و چنانكه در برخى روايات آمده است بگونه اى
است كه ((نام او بر سر زبانهاست )).
بنابراين روايات مربوط به مقدمات ظهور، به سه دسته تقسيم مى شود:
الف ـ روايـات مـربـوط بـه روى كـار آمدن ياران درفشهاى سياه كه شيعه و سنى بر آن
اتفاق دارند.
ب ـ روايات مربوط به حكومت يمنى كه فقط در منابع شيعه وارد شده است ، البته شبيه
ايـن روايـات ، احـاديـثـى در بـرخى از منابع اهل سنت است مبنى بر ظاهر شدن يمنى پس از
ظهور حضرت مهدى عليه السلام .
ج ـ رواياتى كه حاكى از ظاهر شدن و روى كار آمدن زمينه سازان ظهور آن بزرگوار است
، بـى آنـكـه آنـهـا را مـشـخص نمايد... اما بزودى متوجه خواهيد شد كه اين روايات بطور
عموم دلالت بر ياران و يمنى آن حضرت دارد كه زمينه ساز حكومت وى هستند.
امـا روايـات ، زمـان روى كـار آمـدن حـكـومـت يـمـنـى هـا را مـشـخـص نـمـوده اسـت كـه در هـمان
سـال ظهور حضرت و همزمان با خروج سفيانى از سرزمين شام و يا نزديك خروج سفيانى
كه دشمن و مخالف حضرت است ، مى باشد. چنانكه خواهيد دانست .
امـا حـكـومـت زمـيـنـه سـازان ايـرانـى ، بـه دو مـرحـله مـشـخـص تـقـسـيـم مـى شـود: مـرحـله
اول ، آغـاز نـهـضـت آنان بوسيله مردى از قم ، كسى كه حركتش سرآغاز اءمر ظهور حضرت
مهدى عليه السلام است ، چه اينكه روايات گوياى اين است كه ((آغاز نهضت آن حضرت از
ناحيه مشرق است )).
مـرحـله دوم ، ظـاهـر شـدن دو شـخـصـيـت مـورد نـظـر، در بين آنها به نام سيد ـ خراسانى و
فـرمـانده نيروهاى آن حضرت و جوان گندمگونى كه نام وى در روايات ، شعيب بن صالح
ضبط شده است .
چـنـانكه مى توان ، نقش ايرانيان زمينه ساز را با توجه به پيشامدها و حوادثى كه ذكر
آنها در اخبار آمده است .
مرحله اول : از آغاز نهضت آن توسط مردى از قم تا ورودشان در جنگ .
مـرحـله دوم : داخـل شـدن در جـنـگـى طـولانـى ، تـا ايـنـكـه خـواسته هاى خويش را بر دشمن
تحميل مى كنند.
مـرحـله سـوم : رد كردن خواسته هاى نخستين خود كه اعلام كرده بودند و بپا شدن قيام همه
جانبه آنان .
مرحله چهارم : سپردن پرچم اسلام بدست تواناى حضرت مهدى عليه السلام و شركت جستن
آنها در نهضت مقدس آن حضرت .
در بـرخـى از روايـات ، آمـده اسـت كه ظاهر شدن خراسانى و شعيب در اثناى جنگ ايرانيان
بـوقوع مى پيوندد، بگونه اى كه آنها با توجه به طولانى شدن نبردشان با دشمن ،
خـودشـان سـيـد خـراسـانـى را بـعـنـوان سـرپـرسـتى امور اجتماعى و سياسى خود برمى
گـزيـنـنـد گـر چـه وى از پـذيرفتن اين منصب خرسند نيست ، اما آنها او را سرپرست خود
قـرار مـى دهـنـد، سـپـس سـيد خراسانى ، شعيب بن صالح را به فرماندهى نيروهاى مسلح
خويش برمى گزيند.
در تـعـدادى از روايـات ، زمـان آخـريـن مـرحـله زمـيـنـه سـازى آنـان كـه
مـتـصـل بـه ظـهـور حـضـرت مـهـدى عـليـه السـلام اسـت مـشـخـص گـرديـده كـه شـش
سـال خـواهـد بـود. ايـن بـرهـه ، مـرحـله شـعـيـب و خـراسـانـى اسـت ، از مـحـمـد بـن حـنـيـفـه
نقل شده است كه فرمود:
((درفشهاى سياهى از بنى عباس و پس از آن درفشهاى سياه ديگرى از خراسان خروج
مـى كـنـنـد كه حاملان آنها كلاه سياه و لباس سفيد بر تن دارند، پيشاپيش آنان مردى است
كـه وى را صـالح بـن شـعـيـب يـا شعيب بن صالح مى نامند او از قبيله بنى يمنم است آنان
نيروهاى سفيانى را شكست داده و در بيت المقدس فرود مى آيند تا مقدمه حكومت حضرت مهدى
عـليـه السـلام را فـراهم آورند، تعداد سيصد تن ديگر از شام به او مى پيوندد، فاصله
خـروج او تـا تـقـديـم زمـام امـور را بـه حـضـرت مـهـدى عـليـه السـلام هـفـتـاد و دو مـاه
ميباشد.))(273)
در مـقـابـل ايـن احـاديث ، روايات ديگرى است كه مى گويد، ظاهر شدن خراسانى و شعيب ،
مقارن و همزمان ، ظاهر شدن يمنى و سفيانى است از امام صادق عليه السلام روايت شده است
كه فرمود:
((خـروج خـراسـانـى و سـفـيـانـى و يـمـنـى در يـك
سال و يك ماه و يك روز واقع مى شود، درفش يمنى در بين اين پرچمها از همه هدايتگر است
، زيرا وى مردم را به حق دعوت مى كند.))(274)
و از امام باقر عليه السلام منقول است كه فرمود:
((خـروج سـفـيـانـى و خـراسـانـى و يـمـنـى در يـك
سـال و يـك ماه و يك روز است مانند نظم و ترتيب دانه هاى تسبيح كه يكى بعد از ديگرى
اسـت جـنـگ از هـر طـرف روى مـى آورد. واى بـر كـسـانـى كـه در
مقابل آنان بايستند در ميان آن درفشها، پرچم يمنى هدايت گرتر است ، آن درفش حق است و
شما را بسوى صاحبتان (مهدى عليه السلام ) دعوت مى كند.))(275)
ظاهرا، مراد از خروج اين سه نفر به ترتيب ، مانند دانه هاى تسبيح ، با اينكه در يك روز
واقـع مى شود اين است كه انگيزه هاى خروج آنها با يكديگر ارتباط سياسى دارد. البته
آغـاز خـروج آنان در يك روز است ، اما ترتيب جنبش آنان و استحكام امورشان مانند مهره هاى
تسبيح ، يكى پس از ديگرى واقع مى شود.
بعلاوه روايت هفتاد و دو ماه اگر چه قابل قبول است . چون به طرق زيادى از محمدبن حنيفه
نـقـل شـده اسـت و روايات ، گوياى اين است كه وى داراى نوشته اى از پدر بزرگوارش
حـضـرت على عليه السلام بوده كه حضرت آن را از گفتار پيامبر صلى الله عليه و آله
نـوشـته بود و در آن حوادث و پيش آمدهاى آينده بوده ، بلكه بنا بگفته برخى روايات ،
در آن نـوشته ، نام تمام فرمانروايان حاكم بر مسلمانان ، تا روز قيامت ذكر شده بوده و
آنرا فرزندش ابوهاشم از وى به ارث برده و نام كسانى را كه از عباسيان حكومت خواهند
كرد به اطلاع آنان رسانده است ....
امـا بـا ايـن همه ، آنچه كه در مسئله خراسانى و شعيب بهتر بنظر مى رسد، رواياتى است
كـه مـى گـويـد خـروج خـراسـانـى و شـعـيـب همزمان خروج سفيانى و يمنى است ، چون اين
روايـات ، مـنـتـسـب بـه امـامـان عليه السلام مى باشد و سندش محكمتر است ، بلكه در اين
روايـات احـاديـث صـحيح (276) السندى نيز مانند روايت ابوبصير از امام باقر عليه
السلام وجود دارد.
در هر صورت ، اين مرحله از حكومت زمينه سازان دولت حضرت ، چنانچه ما هم ترجيح داديم
، سـال قـبـل از ظـهـور وى و يـا احـتـمـال ايـنـكـه شـش
سـال بـاشـد و در هـر حـال آخـريـن مـرحـله حـكـومـت آنـهـاسـت ، امـا آنـچـه
مـشـكـل بـنـظـر مـى رسـد، شـنـاخـت مـراحـل ديـگـر دولت آنـهـا
قـبـل از آخـرين مرحله آن است و اينكه فاصله بين آغاز حكومت آنان بواسطه مردى از قم بين
خـروج سـيـد خـراسـانـى و شـعـيب چقدر است ؟...اين در حقيقت بخشى مفقود از سلسله روايات
مربوط به ايرانيان است كه من در روايات نديدم چه اندازه بوده است ... آرى در برخى از
روايـات ، اشـاره هـايـى در اين زمينه وجود دارد كه بعد از بيان مهم ترين روايات مربوط
به حكومت آنان ، خواهد آمد.
روايت : آغاز حكومت مهدى عليه السلام از ايران
از جمله آن روايات ، حديثى است كه صراحت دارد، آغاز نهضت حضرت مهدى عليه السلام از
نـاحـيـه مـشـرق خـواهـد بـود از امـيـرمـؤ مـنـان عـليـه السـلام
نقل شده است كه فرمود:
((آغـاز ظـهـور او از مـشـرق اسـت ، زمـانـيـكـه ايـن اءمـر پـيـش آمـد، سـفـيـانـى خـروج مى
كند))(277)
و از طرفى آنچه كه علما بر آن اتفاق دارند و در روايات به نحو تواتر(278) وارد
شـده ايـن اسـت كـه ظـهور آن حضرت از مكه است ، بنابراين بايد مراد از گفته اميرمؤ منان
عليه السلام كه فرمود: ((آغاز نهضت او از ناحيه مشرق است )) يعنى آغاز و شروع نهضت
وى از مـشـرق ، يـعـنـى ايـران اسـت . و هـمـچـنـيـن دلالت دارد كـه آغـاز نـهـضـت آن حـضرت ،
قـبل از خروج سفيانى بوده و فاصله بين آغاز امر او و خروج سفيانى ، مدتى نه كوتاه و
نه طولانى است . زيرا در روايت ، نهضت حضرت بر خروج سفيانى با ((واو)) عطف شده
اسـت نـه ((فـاء)) و ((ثم )) كه دلالت بر فاصله داشته باشد، بلكه مى توان گفت
اين روايت ، اشاره به نوعى ارتباط سببى بين آغاز اءمر زمينه سازى براى دولت حضرت
مـهـدى (عليه السلام ) از سرزمين ايران و بين خروج سفيانى دارد، توجه داشتيد كه جنبش
سفيانى صرفا واكنشى است جهت روياروئى با موج فزاينده نهضت اسلامى كه زمينه ساز
مقدمه قيام آن حضرت مى باشد.
روايـــت : امـــت مـــحـــمـــد (صـــلى الله عـــليـــه و آله ) و حـــكـــومـــت مـــردى
ازاهل بيت
روايـتـى را كـه ابـوبـصـيـر از امـام صـادق (عـليـه السـلام )
نقل كرده نيز از جمله روايات در اين زمينه است ، حضرت فرمود:
((اى ابوبصير امت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) تا زمانيكه خاندان فلان بر مسند
حكم هستند هيچگاه به گشايشى نخواهند رسيد تا آنكه فرمانروائى آنان منقرض شود، با
تـمـام شـدن آن ، خـداونـد آن را بـه مردى از اهل بيت ارزانى مى دارد كه روش او بر اساس
تـقـوى و عـمـل وى هـدايـت گـر مـردم اسـت . در مـقـام قـضـاوت و حـكـم بـر مـردم ،
اهـل رشـوه نـيـسـت . بخدا سوگند من او و نام او و پدرش را مى دانم آنگاه ، آن مرد تنومند و
كـوتـاه انـدام كـه داراى عـلامت خال بر صورت و دو نشانه ديگر بر پوست بدن دارد مى
آيد، او پيشوايى عادل است كه حافظ و نگاهبان آنچه كه نزد او وديعه گذاشته شده است
مى باشد، دنيا را پر از عدل و داد مى نمايند آنگونه كه بدكاران آن را پر از ظلم و جور
كرده اند))(279)
ايـن روايـت قـابـل توجهى است ولى متاءسفانه بخش پايانى آن ناقص است ، اين روايت را
صـاحـب بـحـار از كـتـاب ((اقـبـال )) سـيـد بـن طـاووس
نـقـل كـرده اسـت كـه صـاحـب اقبال در كتابش ص 599 بيان داشته است كه اين روايت را در
سـال 326 در كـتـاب ((مـلاحـم )) بـطـائنـى ديـده اسـت و از آن كـتـاب ايـن روايـت را
نـقـل كـرده امـا نـاتـمـام ، و در پـايـان گـفـتـارش گـفـتـه اسـت ((سـپـس تـمـام روايـت را
نـقـل كـرده است )) حال آنكه كامل نقل نكرده است ، بطائنى از ياران امام صادق (ع) بوده و
نسخه كتاب وى ناياب است البته ممكن است در كتابهاى خطى ناشناخته در اطراف و اكناف
كشورهاى اسلامى ما در كتابخانه ها وجود داشته باشد.
روايـت دلالت دارد كـه سـيـد بـزرگـوارى از ذريـه
اهـل بـيـت (ع) پـيـش از ظـهور حضرت قائم (ع) حكومت مى كند و مقدمات دولت آن حضرت را
فـراهـم مـى نـمـايـد، مـردم را مـتـوجـه تـقـوا و پـرهـيـزكـارى مـى نـمـايد و طبق احكام اسلام
عـمـل مـى كـنـد، وى اهـل سـازش و رشـوه گـيـرى نـيـسـت ، ايـن سيد كه ذكر آن در روايت آمده
احتمال دارد مراد از او امام خمينى باشد.
امـا جـمـله خـانـدان فلان كه امام فرمود: ((تا زمانيكه خاندان فلان بر سر كار باشند))
مـلازمـه ندارد كه مراد از آنها بنى عباس باشند آنگونه كه سيد بن طاووس فهميده است ،
هـمـيـنـطـور در سـايـر روايـاتـى كـه امـامـان (عـليـه السـلام ) در آنـهـا تعبير به فلان و
آل فـلان نموده اند، البته گاهى منظور امامان (عليه السلام ) از اين تعبير، بنى عباس و
گـاهـى خـانـدانـهـايى است كه قبل از ظهور حضرت مهدى (عليه السلام ) فرمانروائى مى
كـنـنـد، مـثـلا روايـات مـتـعـددى كـه بـازگـو كـنـنـده اخـتـلاف بـيـن خـانـدان فـلان و
آل فلان ، از حكام حجاز است وجود دارد كه آنان بر شخص فرمانروائى از خودشان اتفاق
نظر پيدا نمى كنند و بين قبيله ها ايجاد اختلاف مى شود، آنگاه حضرت مهدى (ع) ظهور مى
كند و مانند روايتى كه از اميرمؤ منان على (ع) روايت شده است كه حضرت فرمود:
((آيـا خـبـر نـدهم شما را به پايان سلطنت خاندان فلان ؟ عرض كرديم آرى اى اميرمؤ
منان ، فرمود: كشته شدن بى گناهى در سرزمين حرم از قبيله قريش ، سوگند به خدايى
كـه دانـه را شـكـافـت و مـوجـودات را هـسـتـى بـخـشـيـد بـعد از پانزده شب ديگر، سلطنتى
برايشان نخواهد بود))(280)
و غير از اين روايت ، روايات متعدد ديگرى كه اختلاف بين بنى فلان و يا به هلاكت رسيدن
فرمانرواى ظالمى از آنان را بيان كرده است و اينكه پس از آن سفيانى خروج خواهد كرد و
يـا ظـهـور حضرت مهدى (ع) بوقوع مى پيوندد و يا اينكه بيانگر برخى از نشانه ها و
پـيـشـامـدهـاى نـزديـك ظـهور آن حضرت است ... بنابراين بايد اين روايت را به غير بنى
عباس تفسير نمود زيرا صدها سال پيش ، حكومت و فرمانروائى آنها سپرى شده است .
بـلكه رواياتى كه به صراحت از بنى عباس نام برده است ، حتما بايد مورد بررسى و
دقـت قـرار گـيـرد. چـه ايـنكه اين روايات از امامان (ع) با عبارت ((فرزندان فلان )) و
((خـانـدان فـلان )) وارد شده است و شخص راوى آن را بلفظ بنى عباس روايت كرده به
اين اعتقاد كه مراد از گفته امام (ع) از ((فرزندان فلان ))، بنى عباس مى باشد.
گـاهـى در روايـات ظـهـور، تـفـسير به بنى عباس صحيح است زيرا مراد از ذكر نام آنها،
روش آنـان اسـت كـه در نـقـطـه مـقـابـل امـامـان (ع) بوده است ، نه اينكه مراد شخص آنها و
فـرزنـدان و يـا ذريـه آنـان بـاشـد... البته بندرت نياز به چنين تفسيرى پيدا مى كنيم
زيرا در اغلب روايات تعبير به فرزندان و خاندان فلان شده است .
بـه هـر حال ، منظور از خاندان فلان در روايت مورد بحث كه فرمود: ((تا زمانيكه خاندان
فـلان بـر مـسـنـد حكم باشند، تا اينكه فرمانروائى آنان منقرض شود، با تمام شدن آن
خداوند آن را بر مردى از اهل بيت قرار مى دهد)) حكام ظالم و ستم پيشه ، غير از بنى عباس
اسـت كـه سـيـد مـوعـود، بـعـد از آنـان ظـاهـر مـى شـود و
قبل از ظهور حضرت مهدى (عليه السلام ) با عدالت حكمرانى مى كند.
امـا لفـظ ((آنـگـاه ، آن مـرد تـنـومـنـد كـوتـاه انـدام كـه داراى عـلامـات
خـال بـر صـورت و دو نـشـانـه ديـگـر بـر پـوسـت بـدن دارد، پـيـشـوايـى اسـت
عادل )) حكايت از اين دارد، بعد از آن سيد كسى خواهد آمد كه مفهوم آن اين است كه آن شخص
حـضـرت مـهـدى (عـليـه السـلام ) اسـت و هـم اوسـت كـه داراى اين نشانه هاست ، چنانكه در
اوصـاف حـضـرت آمده است . اما صفت ((مرد تنومند كوتاه قد)) بر آن حضرت تطبيق نمى
كند. زيرا در مجموعه روايات ، آن حضرت بلند قامت و موزون ياد شده است ، بعيد نيست كه
يـك بـخـش و يـا بـيـشتر از اين روايت ، در اثر نقل سيد بن طاوس و يا ديگرى از راويان ،
افـتـاده باشد. و اين مرد تنومند و كوتاه اندام ، بعد از سيد مورد نظر مى آيد و برخى از
صـفـات ديـگـرش از روايـت افـتـاده اسـت ، بـديـن سـان نـمـى تـوانـيـم ،
اتـصـال زمان اين سيد مورد نظر را به زمان ظهور حضرت مهدى (ع)، از اين روايت استفاده
كنيم .
روايات مربوط به قم ، و مرد موعود اين شهر
از زمـره روايـات ظـهـور، بـپـا خـاسـتن مردى از قم و ياران وى مى باشد، از امام كاظم (ع)
روايت شده است كه فرمود:
((مردى از قم ، مردم را به سوى خدا دعوت مى كند، افرادى گرد او جمع مى شوند كه
قـلب هـايشان همچون پاره هاى آهن ستبر است كه بادهاى تند حوادث ، آنان را نمى لغزاند،
از جـنگ خسته نشده و نمى ترسند اعتماد آنان بر خداست و سرانجام كار از آن پرهيزكاران
است ))(281)
و همچنين مطالب بعد از آن مربوط به قم است .
نـكـتـه قـابل توجه اين است كه ، امام (ع) در روايت ، تعبير به ((مردى از قم )) نموده و
نـفـرمـوده اسـت از اهـل قـم ، مـى تـوان اين جمله را بر امام خمينى تطبيق داد. چه اينكه ايشان
اهل خمين و ساكن قم مى باشند و اينكه او ((مردم را به سوى خدا دعوت مى كند)) نه فقط
اهـل قـم و يـا اهـل مـشـرق زمـيـن را. و بـه ايـنكه بادهاى تند كينه توزى دشمنان و يا جنگ و
درگـيـريـهـا كـه براى وى و طرفدارانش پيش مى آيد، همچنان مقاوم مى ايستند و مبارزه مى
كنند و هيچ تزلزلى به خود راه نمى دهند.
روايـت ، زمـان وجـود ايـن مـرد را كـه بـه آن بـشـارت داده شده است مشخص نكرده است اما در
تـاريـخ قـم و ايـران چـنـيـن شـخـصـيـت و يـارانـى داراى ايـن صـفـات بـرجـسـتـه ،
قـبـل از امـام خـمـيـنـى و طـرفـدارانـش بـى سـابـقـه بـوده اسـت ... البـتـه
احـتمال اينكه اين روايت ناقص باشد وجود دارد و يا اينكه به مناسبتى ، امام آن را فرموده
انـد، همين روايت را صاحب بحارالانوار، از كتاب تاريخ قم نوشته حسن بن محمد بن الحسن
قـمـى كـه هـزار سـال پـيـش آن را تـاءليـف نـمـوده اسـت
نقل كرده كه متاءسفانه نسخه آن كتاب يافت نمى شود.
گاه گفته مى شود: درست است كه در تاريخ قم و ايران ظاهر شدن چنين مرد وعده داده شده
اى را با يارانى داراى صفات برجسته ، كسى سراغ نداشته است ... اما دليلى هم نداريم
كـه ايـن روايـت ، مـنـطبق بر امام خمينى و طرفداران وى مى باشد شايد منظور مرد ديگر و
يـاران ديـگـرى بـاشـد كـه در عـصـر و زمـان مـا ظاهر خواهند شد و يا اينكه بعد از مدتى
طولانى و يا كوتاه خواهند آمد...
پـاسـخ : آرى درست است كه در روايت ، آنگونه كه بيان كرديم زمان اين پيشامد مشخص و
روشـن نـشـده است اما مجموعه صفاتى كه در روايت آمده ، بعلاوه آنچه كه در روايات متعدد
ديـگـر، پـيـرامون قم و ايران وارد شده است موجب اطمينان اين معناست كه مراد از صفات ياد
شده ، امام خمينى و ياران وى مى باشند... بنابراين اگر پيامبر (صلى الله عليه و آله )
و امـامـان (ع) بـه حـادثـه و پـيـشـامـدى خـبـر دادنـد كـه مـنـطـبـق بـر وضـع موجود باشد،
مـعـقـول نـيـسـت كـه از آن چـشم پوشى نموده و آن را بر قضيه و حادثه اى مشابه آن و يا
واضـح تـر، كـه وعـده پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) و
اهل بيت او بر آن منطبق شود، حمل نمائيم .
از روايـاتـى كـه دربـاره قـم و بـرتـرى و آيـنـده آن از
اهل بيت (ع) نقل شده است به خوبى روشن است كه اين شهر نزد آن بزرگواران از ارزش
و اهميت ويژه اى برخوردار است ، بلكه مى توان گفت مؤ سس و بنيانگذار اين شهر و طرح
و ايجاد آن در قلب ايران در سال 73 هجرى ، بدست با كفايت امام باقر (ع) بوده است كه
بعد از آن نسبت به اين شهر عنايت خاصى داشته اند.
و آنـان بـا دانشى كه از جد بزرگوارشان داشته اند، خبر داده اند كه در آينده ، اين شهر
مـقـدس از جـايـگاهى والا برخوردار خواهد شد و اهالى اين شهر، از ياران باوفاى حضرت
مهدى ارواحنا فداه خواهند بود.
بـرخـى روايـات ، تصريح دارد به اينكه فلسفه نامگذارى اين شهر مقدس به قم مناسب
بـا نـام حـضـرت مـهـدى كـه قـائم بـحـق اسـت مـى بـاشـد و مـنـاسـب بـا قـيام و بپا خاستن
اهـل قـم و مـنـطـقـه جـغـرافـيـايـى آن شهر در زمينه سازى و يارى نمودن آن حضرت است از
طـرفـى وجود يك آبادى ، در نزديكى اين شهر در زمان تاءسيس آن بنام كمندان و يا كمد،
بـه ايـن معنى نيست كه در نامگذارى به ((قم )) عربى بودن اين كلمه ملاحظه نشده است
جـز ايـن مـنـاسـبت كه نام آن قم گذاشته شده و يا تغيير و دگرگونى در نام فارسى آن
بـوجـود آمـده اسـت بـه ويژه زمانى كه تاءسيس اين شهر از ناحيه علماء و روايت كنندگان
حـديث ، از امام باقر و صادق (ع) و زير نظر آن دو بزرگوار بوده است ... عفان بصرى
از امام صادق (ع) روايت كرده كه گفت :
((امام (ع) به من فرمود: آيا مى دانى از چه رو اين شهر را قم مى نامند؟ عرض كردم :
خـدا و رسـولش آگـاهـتـرنـد فـرمـود: هـمـانـا قـم نـامـگـذارى شـده بـراى ايـنـكـه
اهل قم اطراف قائم (ع) گرد آمده و با وى قيام مى نمايند و در كنار او ثابت قدم مانده و او
را يارى مى كنند))(282)
ايـن روايـت ، و امـثـال آن قـرينه هايى هستند بر اينكه آغاز تاءسيس شهر مقدس قم توسط
عبدالله پسر مالك اشعرى و برادرش اءحوص و هواداران آنان كه همگى از ياران خاص امام
بـاقـر (ع) و راويـان حـديـث آن بـزرگـوار بـوده انـد هـمه اينها موجب اين اطمينان است كه
تاءسيس اين شهر به امر امام باقر (ع) بوده است و اين نام را آن حضرت براى اين شهر
انـتـخـاب فـرمـوده انـد، نـام قـم در روايـات بـه صـيغه مذكر به معنى (بلد) (سرزمين ) و
بـطـريـق مـؤ نـث (بـلدة ) (شـهـر) آمـده اسـت ايـن كـلمـه (قـم ) هـم
قابل صرف كردن است و هم بصورت غيرمنصرف به كار مى رود.
ظـاهـر بـرخـى روايات اين است كه امامان (ع) نسبت به شهر قم عنايت خاصى داشته اند و
مفهومى را برتر و وسيع تر از يك شهر و توابع آن ، به اين شهر بخشيده اند، لذا نام
ايـن شـهـر را بـه مـعـنـاى خـط و روش و اسـلوب قـم ، نـسـبـت بـه ولايـت
اهل بيت (ع) و قيام آنان با مهدى آل پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بكار برده اند. عده اى
از بزرگان رى نقل كرده اند كه حضور امام صادق (ع) رسيدند و:
((عـرض كـردنـد: مـا از اهـل رى هـستيم كه خدمت رسيده ايم ، حضرت فرمود: خوش آمدند
بـرادران قمى ما، سپس عرض كردند ما اهل رى هستيم ، حضرت فرمود: خوش آمدند برادران
قـمـى مـا مـجـددا عـرض كـردنـد: مـا اهـالى رى هـسـتـيـم ، امـام نـيـز كـلام
اول خـود را تـكـرار كـرد، آنـان گـفـتـنـد خـود را چـنـد بـار يـادآور شـدنـد، امـام نـيـز مانند
اول آنان را پاسخ داد و چنين فرمود: خداوند داراى حرمى است كه عبارت است از مكه مكرمه و
پـيـامـبـر داراى حـرمـى اسـت و آن مـديـنه منوره است و اميرالمؤ منين (ع) داراى حرمى است كه
كـوفـه اسـت و مـا اهـل بيت نيز داراى حرمى هستيم كه آن شهر قم است ، بزودى بانوئى از
سـلاله من بنام فاطمه در اين شهر دفن خواهد شد كسى كه آن بزرگوار را در قم زيارت
كند اهل بهشت مى باشد))
راوى گفت اين سخن را امام صادق (ع) زمانى فرمود كه هنوز حضرت كاظم (ع) متولد نشده
بودند))(283)
يـعـنى قم ، حرم امامان (ع) از اهل بيت ، تا زمان حضرت مهدى (ع) و مركز ولايت و يارى آن
بزرگواران مى باشد و اهل رى و غير آن نيز اهل قم محسوب مى شوند زيرا آنان نيز پيرو
خـط و روش اهـل قـم نـسـبـت بـه اهـل بـيـت (ع) هـسـتـنـد. از ايـن رو بـعـيـد نـيـسـت كـه مراد از
اهل قم كه در روايات آمده و اينكه آنان ياوران حضرت مهدى (ع) مى باشند، همه ايرانيانى
بـاشـنـد كـه در ولايـت و دوسـتـى و جـنـگ و جـهـاد پـيـرو امـامـان (ع) هـسـتـنـد، بـلكـه
شامل مسلمانان غيرايرانى نيز بشود.
و مـعـنـاى كـلام راوى كـه گفت : ((حضرت اين كلام را زمانى فرمود كه هنوز حضرت كاظم
مـتـولد نـشـده بـود)) يـعـنـى ايـن گـفـتـه امـام صـادق كـه
قـبـل از ولادت امـام كـاظم بوده مشعر به اين است كه آن حضرت از ولادت نوه خويش فاطمه
مـعـصـومـه دخـتـر مـوسـى بـن جـعـفـر (ع) پـيـش از ولادت پـدر بـزرگـوارش يـعـنـى
قـبـل از سـال 128 هـجـرى قـمـرى ، خبر داده است و اينكه آن بانوى بزرگوار در قم دفن
خواهد شد، و اين قضيه هفتاد سال بعد، تحقق پيدا كرده است ...
((بـزرگـان قـم نـقـل كـرده انـد زمـانى كه ماءمون ، على بن موسى الرضا (ع) را در
سـال 200 هـجـرى از مـديـنـه خـارج كـرد و بـه طـرف مـرو، فـرسـتـاد در
سـال 201 هـجـرى خـواهر گرامى او حضرت فاطمه معصومه در پى برادر از مدينه خارج
شـد و بـه سـمـت ايـران حـركـت كـرد تـا بـه شـهـر سـاوه رسـيـد در آنـجـا بـيـمـار شـد،
سئوال كرد چقدر فاصله بين من و قم است ؟ عرض كردند ده فرسخ .))
((...زمـانـيـكه اين خبر به اولاد سعد ـ يعنى سعد پسر مالك اشعرى رسيد همگى با هم
آهـنـگ سـاوه نـمـودنـد تا از آن حضرت تقاضا كنند كه به شهر آمده و در آنجا بماند چون
حضور او رسيدند، موسى پسر خزرج از بين آن جمعيت خارج شد و بطرف حضرت رفته و
مـهـار شـتـر ايـشـان را گـرفـتـه و تـا قـم هـمـراهـى كـرد و آن بـزرگـوار را در
مـنـزل خـويـش جاى داد، پس از اقامت 16 يا 17 روز در شهر قم ، در اثر بيمارى قبلى به
رحـمـت و رضـوان الهـى پـيـوسـتـه و روح پاكش به ملكوت اعلى پر گشود. موسى پسر
خـزرج پس از مراسم غسل و كفن آن حضرت ، بدن شريفش را در زمينى كه متعلق به خودش
بود و هم اكنون نيز مرقد مطهرش در آنجاست ، بخاك سپرد و سقفى از بوريا و حصير بر
قبر آن حضرت سرپا نمود، تا زمانى كه توسط زينب دختر حضرت جواد (عليه السلام )
بر قبر مطهر آن بزرگوار گنبد و بارگاهى بنا نمودند.))
از ايـن روايـات چـنـيـن بـر مـى آيـد، كـه فـاطـمـه مـعـصـومـه ، بـسـيـار
اهـل عـبـادت و زهـد و بـزرگـوارى بـود، هـمـانـنـد مـادرش حـضـرت فـاطـمه زهرا (س )، آن
بـزرگـوار در عـيـن ايـنـكـه از سـن كـمـى بـرخـوردار بـود،
اهـل بيت (عليه السلام ) مقامى خاص و ارزش و اهميت والايى داشت چه اينكه اين مقام و منزلت
حـضـرت ، نـزد عـلمـاء و بزرگان قم نيز محرز بوده است زيرا براى ارج نهادن بمقام آن
بـانـو از قـم بـه طـرف سـاوه حـركـت كـرده و بـه
اسـتـقـبال وى شتافتند و پس از رحلت آن بانو، ساختمان نسبتا ساده اى بر مزارش ساخته
سـپـس گـنـبـدى بـنـا كـردنـد و آنـجـا را زيـارتـگـاه دوسـتـداران
اهـل بـيـت قرار داده اند و عده اى از آن بزرگان وصيت كردن كه در جوار حضرتش به خاك
سپرده شوند.
در روايـات آمـده اسـت كـه سـن مـبـارك حـضـرت مـعـصـومـه (س ) كـمـتـر از بـيـسـت
سـال بـوده اسـت ، و شـايـد عـلت ايـنكه ايرانيها آن حضرت را ((فاطمه معصومه )) و يا
((معصومه قم )) مى نامند و به خاطر كمى سن آن بزرگوار باشد، زيرا معصوم در لغت
فـارسـى بـه مـعـنـاى بـى گـنـاه مـى آيـد و از هـمـيـن رو بـه
طـفـل خـردسـال نـيـز كـه بـى گـنـاه اسـت مـعـصوم مى گويند و شايد هم به جهت طهارت و
پاكدامنى و عصمت آن حضرت از گناه باشد، چون در مذهب شيعه عصمت بر دو نوع است : يك
عـصـمـتـى كـه واجب است در امامان (عليه السلام ) وجود داشته باشد و اين ، در مورد چهارده
مـعـصـوم (عـليه السلام ) ثابت است و ديگر عصمتى كه جايز است و آن براى بزرگان و
اولياء خدا ثابت است كه مقدس و پاك از گناهان و آلودگيهايند.
از روايـت بـعـدى كـه از امـام رضـا (عـليـه السـلام )
نـقـل شـده است ، ظاهر مى شود كه امامان (عليه السلام )، از بدو تاءسيس شهر قم ، مردم
اين شهر را به عنوان ياران حضرت مهدى (عليه السلام ) بشمار آورده اند و دوستى و محبت
مردم اين شهر نسبت به حضرت مهدى ، قبل از ولادت آن حضرت معروف بوده است از صفوان
بن يحيا نقل شده است كه گفت :
((روزى خـدمـت امـام رضـا (عـليـه السـلام ) بـودم ، سـخـن از
اهـل قم و علاقه آنان نسبت به حضرت مهدى (عليه السلام ) به ميان آمد، آن حضرت براى
آنان طلب آمرزش كرد و فرمود: خداوند از آنان خشنود باشد، آنگاه فرمود: بهشت داراى هشت
در اسـت كـه يـكـى از آنـهـا مـخـصـوص اهـل قـم مـى بـاشـد، آنـان
(اهل قم ) بهترين پيروان ما از بين شيعيان جهان هستند خداوند سبحان محبت و دوستى ما را در
سرشت آنان قرار داده است ))(284)
در روايـت آمـده اسـت كـه درهـاى بـهـشـت بـه تـنـاسـب
اعمال مردم بين آنان تقسيم بندى شده است ، از اين رو بعيد نيست كه معنى اين جمله كه (يك
در، ويـژه اهـل قـم اسـت ) ايـن بـاشـد كه آنان را از در مبارزين و مجاهدين همراه امامان (عليه
السـلام ) و يـا از در مـخـصـوص شـايـسـتـگـان چـنـانـكـه در صـفـات آنـهـا وارد شـده است ،
داخـل بـهـشـت مـى شـوند و گفته حضرت كه ((آنها بهترين پيروان ما از بين شيعيان جهان
هستند)) دلالت به فضيلت و برترى اهل قم بر ساير شيعيان دارد.
قـابـل تـوجـه اسـت كـه مـحبت اهل قم نسبت به حضرت مهدى (عليه السلام ) تاكنون همچنان
پـرشـور و زنـده بـاقى مانده است بلكه با پيروزى انقلاب اسلامى ايران ، اين عشق به
سـر حـد كـمـال رسـيده است و اين حقيقت را در ايمان و عملكرد و ظواهر زندگى آنان حتى در
نامگذارى فرزندان و مساجد و مؤ سسات خود بنام آن حضرت ، به گونه اى كه هيچ خانه
اى از اين نام خالى نيست ، مى توان مشاهده نمود.
بـرخـى روايـات دلالت دارد كـه ، بـلا و گـرفـتـارى از
اهل قم دور است و خداوند سبحان كسانى را كه بدخواه اين شهر باشند، نابود مى گرداند.
از ابان بن عثمان و حماد بن ناب روايت شده كه گفتند:
((خدمت امام صادق (عليه السلام ) بودم كه عمران پسر عبدالله قمى وارد شد، خدمت امام
رسـيـد و از او مـسـئول كرد. حضرت با وى بسيار با ملاطفت برخورد كرد، پس از رفتن آن
مـرد از امـام (عـليـه السـلام ) سـئوال كـردم ؛ ايـن شـخـص كـه بـا او اين همه خوشرفتارى
فـرمـودى كـه بـود؟ حـضـرت فـرمـود: او از خـانـواده بـزرگـواران ، يـعـنـى :
اهـل قـم بـود هيچ ستمگرى درباره آنان نيت سوء نمى كند، مگر اينكه خداوند او را درهم مى
شكند ))(285)
در روايت ديگرى آمده است كه ((بلاء از قم دفع شده است ))(286)
در جاى ديگر نقل شده است كه :
((اهـل قـم از ما و ما از آنان هستم ، هر ستمگرى كه درباره آنان اراده سوء داشته باشد
مـرگ او فـرا مـى رسد، تا زمانيكه به يكديگر خيانت نكنند (و در نسخه ديگر: تا زمانى
كـه تـغـيـيـر روش نـدهـنـد) امـا زمـانـى كـه آلوده بـه چـنين اعمالى شدند، خداوند سبحان ،
سـتـمـگـران را بـر آنـان حاكم مى كند، ولى آنان (اهل قم ) ياران قائم و بازگو كنندگان
مظلوميت ما و رعايت كنندگان حقوق ما هستند، آنگاه رو به آسمان كرد و گفت : خداوندا آنان را
از شر هر فتنه اى نگهدار و از هر گزندى نجات ببخش ))(287)
از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده است كه فرمود:
((بـلاهـا از قـم و اهـل آن دور شـده اسـت ، بـزودى زمـانـى خـواهـد رسـيـد، كـه قـم و
اهل آن حجت بر مردم خواهند بود و اين در زمان غيبت قائم ، ما و ظهور وى مى باشد، اگر چنين
نـبـاشـد زمـيـن اهـل خـودش را فـرو مـى بـرد، فـرشـتـه هـاى الهـى بـلاهـا را از اين شهر و
اهل آن دفع مى كنند هر ستمگرى كه در حق آنان اراده بد داشته باشد، خداوند در هم كوبنده
سـتـم پـيـشـگـان ، او را درهـم مى شكند و يا به گرفتارى و مصيبت و يا دشمنى ، مبتلا مى
گرداند، خداوند سبحان ، قم و اهلش را در زمان فرمانروائى ستمگران از ياد آنان مى برد
آنگونه كه ظالمان ياد خدا را فراموش كردند.))(288)
|