و در كـتاب بحارالانوار، از امام صادق (ع) روايت شده كه وقتى اين آيه را قرائت فرمود،
عـرض كـرديـم ((فدايت گرديم آنها چه كسانى هستند؟ امام سه بار فرمود: آنان به خدا
سـوگـنـد اهـل قـم ، آنـان بـخـدا سـوگـنـد اهـل قـم ، آنـان بـخـدا سـوگـنـد
اهل قم مى باشند.))(41)
ايـن سـه روايـت از نظر مراد و مقصود يكسان و هماهنگ بوده و هيچ گونه اختلافى بين آنها
وجـود نـدارد ، زيـرا اهـل قم يعنى اهل ايران ، همان ياران حضرت مهدى (ع) هستند كه خداوند
آنـان را بـراى زمـيـنـه سـازى ظهور آن بزرگوار بر مى انگيزد و به طورى كه روايات
دلالت دارد ، به هنگام ظهور تعدادى از اصحاب خاص ايشان در بين آنها وجود دارند . علاوه
بـر ايـنكه مقاومت يهوديان در مقابل اين مردم و مسلمانان هواداران آنان در چند نوبت انجام مى
گـيـرد ، تـا آنـكه حضرت مهدى (ع) ظهور كند كه نابودى نهائى يهوديان را به رهبرى
وى و بدست با كفايت او ، ارواحنا فداه خواهد بود .
و از مطالبى كه دلالت دارد بر اينكه ، دومين كيفر وعده داده شده يهوديان بدست مسلمانان
انـجـام خـواهـد گـرفـت ، ايـن اسـت كـه آن قـومـى را كـه خـداوند وعده فرمود ، دوبار عليه
يـهـوديان برمى انگيزد، يك امت بوده و صفاتى كه براى آنان ياد شده و ويژگيهاى جنگ
آنـان بـا يـهـوديـان جـز بـر مـسـلمـانـان تـطـبـيـق نـمـى كـنـد. زيـرا پـادشـاهـان مـصـر و
بـابـل و يـونـان و ايـران و روم و ديـگـران كـه بـر يـهـوديـان تـسـلط يـافـتـند با صفت
((عـبـادالنـا)) (بـنـدگـان مـا) سـازگـار نـيـسـتـنـد وآنـگـهـى طـبـق بـيان آيات بعد از كيفر
اول حـادثه اى پيش نيامده كه يهوديان بر آنان چيره گردند، در حالى كه پس از مجازات
اول يـهـوديان ، بدست ما در صدر اسلام ، آنان بر ما غلبه پيدا نمودند، و خداوند آنها را
بـا امـوال و فـرزنـدان يارى داد، به گونه اى كه افزايش هواداران آنها در جهان بيش از
طـرفـداران مـسـلمـانـان گشته و با پشتيبانى ابر قدرتها عليه ما قيام نمودند .و هم آنان
هستند كه در زمين فساد نموده ، و بر ما و ملتهاى محروم ،برترى طلبى و فخر مى كنند و
ايـن مـجـاهـدان و كـفـرستيزان اسلام هستند كه ضربات خود را بر پيكر و چهره كريه آنها
وارد مى سازند.
نـيـز آنچه بر اين معنى دلالت دارد و با بررسى تاريخ يهوديان بعد از حضرت موسى
(ع) روشـن مـى گـردد، ايـن اسـت كـه فـسـاد در زمـان گـذشـتـه ، و
حـال يـهـود تحقق يافته ، اما برترى وعده داده شده آنها تنها در زمان ما بوجود آمده است و
هـمـيـن غـلبه آنهاست كه در پى آن دومين كيفر وعده داده شده فرا رسيده و آنها را نابود مى
سازد.
و اين مطلب براى كسانى كه مختصرى تاريخ يهوديان را، كه به زودى از آن ياد خواهيم
نمود، مورد مطالعه قرار دهند، اءمرى روشن است .
وعده خداوند نسبت به تسلط و چيرگى بر يهوديان
خداوند متعال در قران كريم مى فرمايد:
((پـروردگـار تـو اعـلام مى دارد ،كسانى را بر يهوديان چيره خواهد كرد كه تا روز
قـيـامـت ،آنـان را مـجـازات و شـكـنـجه خواهند نمود و خداست كه زود مجازات نموده و هم اوست
آمـرزگار و بخشنده ، و از جمله مجازات خداوند اين است كه آنان را پراكنده و گروه گروه
در زمـيـن قرار داده بعضى از آنان نيكوكار و برخى نابكارند و آنان را با خوبى و بدى
آزمايش كرديم ، شايد توبه نموده و به راه حق و هدايت باز گردند.))(42)
معنى اين دو آيه شريفه اين است كه : خداوند اعلان و مقدر فرموده كه بزودى كسى را بر
يـهـوديـان مسلط مى گرداند كه تا روز رستاخيز آنان را مجازات و شكنجه دهد، او (خداى )
بـسـرعـت مـجـازات نـمـوده و هـم اوسـت آمـرزنـده مهربان ، از جمله مجازاتهاى خداوند درباره
يـهـوديـان اين است كه آنها را در روى زمين پراكنده و دسته دسته مى گرداند، گروهى از
آنان نيكوكار و گروهى بدكارند و آنها را به وسيله خوبى و بدى آزمايش مى كند شايد
توبه نموده و هدايت گردند.
ما اجراى اين وعده الهى را در كيفر يهوديان ، در تمام دورانهاى تاريخى آنان به استثناى
دوران حكومت پيامبرانى چون موسى و يوشع و داود و سليمان عليهم السلام مشاهده مى كنيم
و خداوند اقوام و ملتهاى مختلفى را بر آنها مسلط گردانيد كه آنان را شكنجه و مجازاتى
دردناك نمودند.
گـاهـى عـنـوان مـى شـود: آرى ، پـادشـاهـان مـصـر و
بـابـل و يونان و فارس و روم و ديگران بودند كه بر يهوديان تسلط يافته و آنان را
مجازات سختى چشاندند اما مسلمانان چنان رفتارى با آنها ننموده ، بلكه تنها بر نيروهاى
نـظامى آنها پيروز گشتند و سپس زندگى در سايه دولت اسلامى را از آنان پذيرفتند،
كه با برخوردارى از آزادى و حقوق خود در قوانين اسلامى ، جزيه بپردازند.
امـا پاسخ : اينكه آنها را بدترين عذاب چشانيدند، به اين معنى نيست كه پيوسته آنها را
كشته و يا آواره و زندانى نمودند، آن چنانكه بيشتر حكومتهايى كه پيش از اسلام بر آنان
تـسـلط يـافـتند، اين گونه عمل كردند، بلكه به اين معنى است كه آنها از لحاظ نظامى ،
سـيـاسـى ، تسليم آن حكومتى گرديدند كه خداوند بر آنان مسلط ساخت اگر چه مسلمانان
در آزار و كـيـفـر يهوديان ، از ديگران ملايم تر بودند، اما مصداق تسلط بر يهوديان ، و
كيفر نمودن آنان مى باشند.
و گاهى نيز گفته مى شود: بلى تاريخ يهوديان تطبيق اين وعده خدا را بر آنها گواهى
مـى دهـد ولى در عـصـر حاضر كه يك و يا حداقل نيم قرن برآنها سپرى گفته ، كسى كه
آنان را مجازات و كيفر دهد بر آنان مسلط نشده ، بلكه آنان بيش از نيم قرن است يعنى از
سال 1936 م . بدترين شكنجه ها را در فلسطين و ديگر مناطق به مسلمانان روا مى دارند!
اين قضيه را چگونه مى توان تحليل نمود؟
پاسخ اين است كه : اين دوره از تاريخ زندگى يهوديان جدا به حساب مى آيد، زيرا اين
هـمان دوره بازگشت قدرت آنهاست كه خداوند در سوره اسراء به آنان وعده فرموده است ؛
((سـپس پيروزى شما را بر كسانى كه آنان را عليه شما برانگيختم برگردانده و به
شـمـا امـوال و فرزندانى را عطا كرده ، و شما را از يارانى بيش از تعداد آنان برخوردار
نـمـوديم تا با همكارى شما بر ضد آنها بستيزند. )) بنابراين ، اين دوره خارج از وعده
كلى تسلط بر آنهاست تا اينكه وقت كيفر و مجازات دوم بدست مسلمانان فرا رسد.
در ايـن زمـيـنـه روايـات زيـادى از امامان عليهم السلام رسيده كه اين وعده الهى نيز بدست
مـسلمانان انجام مى پذيرد، در همين خصوص صاحب مجمع البيان ، در تفسير آيه ياد شده ،
اتـفـاق نـظـر مفسران را بر اين معنى بيان كرده و فرموده مراد از آن نزد تمام مفسرين ، امت
پـيـامـبـر اسـلام حـضـرت مـحـمـد (ص ) مـى بـاشـد، و هـمـيـن مـعـنـى از امـام بـاقـر (ع)
نقل شده ، و على بن ابراهيم قمى ، در تفسير خود آن را از ابى الجارود، از امام باقر (ع)
نقل نموده است .
وعده خداوند در فرونشاندن آتش جنگ يهوديان
خداى متعال در قرآن مجيد مى فرمايد:
((يـهـوديـان گـفتند دست خدا بسته است ، دست آنان بسته باد، و به سبب اين گفته از
رحـمـت خـداى دور شـدنـد. بـلكـه دسـتـهـاى خـدا گـشوده است و هر گونه بخواهد انفاق مى
كند))
((.... آنـچـه كه از ناحيه پروردگار بر تو فرود آمده ، بر سركشى و كفر آنان مى
افـزايـد و مـيـان آنـان تـا روز رسـتـخيز، كينه و دشمنى انداختيم ، و هر وقت آتش جنگى را
بـرافـروخـتـنـد، خـداونـد آن را خاموش گردانيد، آنان سعى در ايجاد فساد در زمين دارند و
خداوند فساد كنندگان را دوست نمى دارد.))(43)
ايـن وعـده خـداسـت ، بـه فـرو نـشـاندن آتش جنگ هايى كه يهوديان برمى افروزند، خواه
مـسـتـقـيـمـا خـود آنـان خـوى جـنـگ افـروزى داشـتـه ، و يـا ايـنـكـه ديـگـران را بـه ايـن
عمل تحريك كنند و اين وعده الهى بدون استثناء خواهد بود، زيرا با لفظ ((كلما اوقدوا))
يعنى ((هر وقت آتش افروزى نماينده )) آمده است .
تـاريـخ گـذشته و حال آنان گواهى مى دهد كه آنها همواره در پى آتش افروزى بسيارى
از آشـوب و جـنـگـهـا بوده اند، اما خداوند متعال وعده خود را نسبت به مسلمانان و بشريت با
عـنـايـت خـويـش تـحـقـق بـخـشـيـده ، و مـكـر و حـيـله يـهـود را
بـاطـل و نـقـشـه هـايـشـان را خـنـثـى كـرده و آتـش جـنـگ آنـان را فـرونـشانده است . و شايد
بـزرگـتـريـن آتش جنگ و آشوبى كه آنان عليه مسلمانها و جهانيان برافروخته اند، همين
نبرد فعلى باشد كه جهت دامن زدن به آن ، شرق و غرب را تحريك نموده ، و خودشان در
فـلسـطـيـن مـسـتقيما، و در اكثر كشورهاى جهان بطور غيرمستقيم طرف درگير مى باشند، و
چيزى نمانده كه وعده خداوند با فرونشاندن اين جنگ تحقق يابد و از آيه شريفه ياد شده
چنين استفاده مى شود كه دشمنى و درگيريهاى داخلى آنها، خود يكى از راه هاى لطف خداوند،
بـراى فـرونـشـانـدن آتـش جـنـگ آنـهـا خـواهـد بـود، بـه
دليل ذكر جمله ((اطفاء النار)) بعد از طرح دشمنى و درگيريهاى داخلى در آيه شريفه ،
گوئيا كه خاموش نمودن آتش افروزى آنان ، فرع بر ايجاد كينه در بين آنها مى باشد.
((و مـا مـيـان آنـان تـا روز قيامت دشمنى و كينه توزى افكنديم و هرگاه آتش جنگى را
برافروزند، خداوند آن را فرو مى نشاند.))
ايـن شـمـه اى از تـاريـخ آنان بود، و ما به تفسير آيه هايى كه وعده هاى سه گانه خدا
دربـاره يـهـوديـان را در بردارد، با اندكى شرح در كتاب ((الممهدون للمهدى )) (زمينه
سازان ظهور حضرت مهدى (ع) پرداخته ايم .
امام برخى از روايات مربوط به نقش يهوديان در زمان ظهور، مربوط به گرد آمدن آنها
در فلسطين قبل از جنگ نابود كننده آنها است كه تفسيرى براى اين آيه شريفه است :
((و بـعـد از او بـه بـنـى اسـرائيـل
گفتيم زمين را ساكن شويد و زمانى كه روز قيامت فرا رسيد شما را آميخته با يكديگر مى
آوريم .))(44)
يـعـنـى شـمـا را از هـر نـاحـيـه اى و يـا هـمـگـى شـمـا را گـرد آورديـم ، چنانكه در تفسير
نـورالثـقلين آمده است . و از اين حديث شريف درباره آمدن آنان و كارزارشان در عكا استفاده
مى شود، از پيامبر (ص ) روايت شده كه فرمود:
((آيـا شـنـيـده ايـد نـام شـهرى را كه بخشى از آن درون درياست ؟ عرض كردند آرى ،
فـرمـود: قـيـامـت بـه پـا نـمـى شود مگر آنكه هفتاد هزار تن از فرزندان اسحاق به شهر
يورش مى برند.))(45)
و از امير مؤ منان (ع) است كه فرمود:
((در مـصـر مـنـبـرى را بـنـا نـمـوده و دمـشق را قطعا تخريب خواهم كرد و يهوديان را از
شـهـرهـاى عـربـى بـيـرون مـى رانـم و بـا همين چوب اعراب را خواهم راند، راوى اين حديث
(عـبـايـه اسـدى ) گويد: پرسيدم اى اميرمؤ منان ، شما به گونه اى خبر مى دهيد كه به
يقين پس از مردن زنده خواهيد شد؟ فرمود:اى عبايه ، به روشى غير روش ما صحبت كردى .
مردى از تبار من (يعنى حضرت مهدى (ع) اين كارها را انجام مى دهد.(46)
اين روايت دلالت دارد، كه يهوديان در بسيارى از شهرهاى عرب تسلط و يا حضور مؤ ثر
دارنـد و مـا پـيـرامـون نـبـرد حـضـرت مـهـدى (ع) بـا سفيانى و يهوديان ، در بيان حوادث
سرزمين شام ، و حوادث حركت ظهور، سخن خواهيم گفت .
و از جـمـله روايـات ، حـديـث كـشـف مـعـبـد تـوسـط آنـهـاسـت ، و جـمـله ((كـشـف
هـيـكـل )) (مـعـبـد) در شـمار نشانه هاى ظهور آمده ، كه ظاهرا معبد حضرت سليمان (ع) كشف
خواهد شد، از اميرمؤ منان (ع) نقل شده كه فرمودند:
((ظـهـور آن حـضـرت نـشانه ها و علاماتى دارد: نخست محاصره كوفه با كمين كردن و
پـرتـاب سـنـگ ، و ايـجـاد شـكـاف و رخـنـه در زوايـاى كـوچـه هـاى كـوفـه ،
تـعـطيل مساجد به مدت چهل شب ، كشف معبد و به اهتزاز در آمدن پرچمهائى گرداگرد مسجد
بزرگ (مسجد الحرام ) كشنده و كشته شده هر دو در آتش اند.))(47)
ولى احـتـمـال دارد كـه كـشـف مـعـبـد از نـاحـيـه زمـينه سازان ظهور حضرت مهدى (ع) اندكى
قبل از ظهور وى ، صورت پذيرد، زيرا روايت خاطرنشان نمى كند كه چه كسى آن را كشف
مى نمايد همچنانكه ممكن است آن معبد، آثارى تاريخى و غير از معبد حضرت سليمان و يا در
محل ديگرى غير از قدس باشد، چون عبارت و جمله ((كشف معبد)) بطور مطلق ياد شده است
.
بـخـش هـاى اول ايـن روايـت نـشـان گر حالت جنگ در كوفه است كه در روايات ، از آن به
عراق ياد شده ، اما در اين جا به معنى همان شهر كوفه و محاصره و سنگ باران آن و ايجاد
مـوانـع دفـاعـى در گـوشـه و زوايـاى خـيـابـانـهـاى آن شـهـر مـى بـاشـد، امـا پرچم هاى
گوناگون در اطراف مسجدالحرام ، اشاره به درگيرى و كشمكش قبيله ها با حكومت مركزى
حجاز است كه اندكى پيش از ظهور حضرت مهدى (ع) پديد خواهد آمد و در اين زمينه روايات
فروانى وارد شده است .
دسته ديگرى از احاديث ، رواياتى است كه افرادى را كه خداوند بعد از فساد آفرينى و
بـرتـرى طلبى يهوديان برآنان مسلط مى گرداند، مشخص و معين مى كند، كه پاره اى از
آنـهـا در تـفـسـيـر آيـات قـرآن مـجـيـد گذشت ، و برخى ديگر درباره ايران و شخصيتهاى
ايرانى در زمان ظهور است ، مانند روايت ((درفش هاى سياه )) كه به طور تواتر اجمالى
وارد شده و غير آن .
((درفـش هـايـى سـياه ، از خراسان خارج مى شود كه هيچ چيز قادر بر باز گرداندن
آنها نيست ، تا آنكه سرانجام در قدس برافراشته مى شود.))
و روايـات مـربـوط بـه بيرون آوردن تورات اصلى از غار انطاكيه و كوهى در شام و در
فـلسـطـيـن و دريـاچـه طـبـريـه ، تـوسـط حـضـرت مـهـدى (ع) و
استدلال آن حضرت بر يهوديان ، بوسيله تورات نيز از جمله همين روايات است .
از پيامبر اسلام (ص ) روايت شده كه فرمود:
((تـورات و انـجـيـل را از سـرزمـيـنـى كـه انـطـاكـيـه نـامـيـده مـى شـود بـيـرون مـى
آورد.))(48)
و نيز از آن بزرگوار نقل شده كه فرمودند:
(((صـنـدوق مـقـدس ) را از غـارى در انـطـاكـيـه و بخش هاى تورات را از كوهى در شام
بـيـرون آورده و بـه وسـيـله آن كـتـاب بـا يـهـوديـان بـه
استدلال مى پردازد و سرانجام بسيارى از آنها اسلام مى آورند.))(49)
هم چنين پيامبر (ص ) فرمود:
((صـنـدوق مـقـدس از دريـاچـه طـبـريـه بـه دست وى آشكار مى شود و آن را آورده و در
پـيـشـگـاه او در بـيت المقدس قرار مى دهند و چون يهوديان آن را مشاهده مى نمايند، به جز
اندكى بقيه آنان ايمان مى آورند.))(50)
و تـابـوت سـكـيـنـه ، (صـنـدوق مـقـدس ) هـمـان اسـت كـه در فـرمـوده خـداى
متعال آمده است :
((پـيـامـبرشان گفت : دليل و نشانه بر پادشاهى او اين است كه تابوتى به سوى
شـمـا مـى آيـد، كه در آن سكينه و آرامشى از ناحيه پروردگارتان وجود دارد و از آنچه را
كـه آل مـوسـى و آل هـارون بـاقـى گـذاشـتـه انـد، و آن تـابـوت بـوسـيـله فـرشـتـگـان
حـمـل مـى شـود، بـه راسـتـى در آن مـعـجـزه و دليـل بـراى شـمـاسـت چـنـانـكـه مـؤ مـن
باشيد.))(51)
در تفسير آيه فوق آمده است كه اين صندوق مقدس كه در آن ميراث پيامبران عليهم السلام
وجـود دارد، دليـل و نـشـانـه اى اسـت بـراى بـنـى
اسـرائيل مبنى بر اينكه چه كسى شايستگى فرمانروائى را دارد، از اين رو فرشتگان آن
را آورده و از مـيـان جمعيت بنى اسرائيل عبور داده و آنگاه در پيش روى طالوت (ع) قرار مى
دهـنـد، سـپـس طـالوت (ع) آن را بـه داوود و او بـه سـليـمـان و او به وصى خود آصف بن
برخيا تسليم مى كند، و بنى اسرائيل بعد از وصى حضرت سليمان به علت اينكه از او
فرمان بردارى ننموده و ديگرى را اطاعت مى كنند آن صندوق را از دست مى دهند.
و مـراد از جـمـله ((فـيسلم كثير منهم )) (بسيارى از آنان ايمان مى آوردند) و يا ((اسلمت الا
قـليـلا مـنـهـم )) (بـه جـز انـدكى از آنان بقيه ايمان آوردند) ممكن است كسانى باشند كه
صـنـدوق مـقـدس را مـى بـيـنند و يا كسانى كه حضرت مهدى (ع) بوسيله تورات با آنان
اسـتـدلال مى نمايد و يا افرادى كه آن حضرت آنان را پس از آزاد سازى فلسطين و شكست
آنان در آن جا باقى مى گذارد.
در روايـتـى ديگر آمده كه تعداد سى هزار نفر يهودى به وى ايمان مى آورند كه اين رقم
نسبت به كل جمعيت آنان اندك است .
ديـگـر روايات مربوط به نبردهاى زمينه سازان ظهور حضرت مهدى (ع) با يهود و راجع
به بيرون راندن آنان توسط آن حضرت از جزيره العرب است ، مانند روايتى كه گذشت
، و ايـن عـمل امكان پذير نيست مگر با پيروزى بر آنها و بيرون راندن آنان از فلسطين ،
هـمـچـنـيـن روايـات مربوط به نبرد بزرگ حضرت مهدى (ع) است كه طرف درگير در اين
نـبـرد مـسـتقيما سفيانى و پشتيبانان يهودى وى و روميان هستند و خط درگيرى در اين جنگ از
انـطـاكـيـه تـا عكا، يعنى در طول ساحل سوريه ـ لبنان ـ فلسطين كشيده شده و سپس به
طبرستان و دمشق و قدس ادامه مى يابد. شكست بزرگ و وعده داده شده آنان در آنجا تحقق مى
يـابـد بـگـونه اى كه سنگ و درخت بر مى آورد كه اى مسلمانان ! اين شخص كه در پناه من
اسـت يـهـودى مـى باشد او را هلاك نما و اين مطلب در حوادث حركت ظهور حضرت مهدى (ع)
ارواحنا فداه خواهد آمد.
در زمـره احاديث گذشته ، روايات نبرد مرج عكا است كه جزئى از جنگ بزرگ پيشين است ،
امـا احـتـمـال بـيـشـتـر ايـن است كه آن ، جزئى از دومين نبرد حضرت مهدى (ع) با غربيها و
پـشـتـيـبـانـان يـهـودى آنـهـاسـت ، كـه پـس از گـذشـت دو سـه
سـال از آزادى فـلسـطـيـن و شـكـسـت يهوديان و غربى ها به وقوع مى پيوندد. به گفته
روايـات ، حـضـرت مـهـدى (ع) پـس از آن ، پـيـمـان صـلح و عـدم تـجـاوزى را بـه مـدت 7
سال با روميان منعقد مى سازد.
بـه نـظر مى رسد حضرت عيسى (ع) ميانجى و واسطه آن پيمان نامه باشد، اما آنان پس
از دو سـال پـيـمـان شـكـنـى نـمـوده ، و بـا هـشـتـاد لشـكـر كـه هـر يـك
مـتشكل از 12 هزار تن مى باشد، به كارزار بر مى خيزند و اين بزرگترين نبردى خواهد
بود كه تعداد بسيارى از دشمنان خدا در آن كشته خواهند شد.
تا جائى كه اين نبرد را به حماسه بزرگ و سفره مرج عكا توصيف مى كنند، يعنى سفره
اى كه درندگان زمين و پرندگان آسمان از گوشت بدن ستمگران استفاده مى كنند.
از امام صادق (ع) نقل شده كه فرمود:
((شهر رم را با تكبير 70 هزار مسلمان مى گشايد در حالى كه شاهد حماسه بزرگ و
خـوان گـسـتـرده خـدا در مـرج عـكـا خـواهـنـد بـود كـه سـتـم و سـتـم گران را نابود خواهند
كرد.))(52)
از جـمـله روايتها، احاديث مربوط به موقعيت نظامى شهر عكا در زمان حضرت مهدى (ع) است
كه آن حضرت آنجا را پايگاه دريائى براى فتح اروپا قرار خواهد داد.
در روايات آمده است كه :
((آن حـضـرت تـعـداد چـهـار صـد كـشـتـى را در
سـاحـل عـكا تدارك ديده و با ياران خويش به سرزمين روميان روى آورده و آنجا را فتح مى
نمايد.))(53)
و بـه زودى در ضـمـن بـيـان پـيـشامدهاى نهضت ظهور حضرت مهدى (ع)، پيرامون آن سخن
خواهيم گفت .
خلاصه تاريخ يهوديان
ايـن مـخـتـصر، وضع سياست كلى يهوديان را از دوران حضرت موسى (ع) تا زمان پيامبر
گـرامـى مـا حـضـرت مـحـمد (ص ) شامل مى شود و ما آن را بر اساس كتاب ((قاموس كتاب
مـقـدس )) از انـتـشـارات ((جامعه كليساهاى خاور نزديك )) و كتاب ((تاريخ يهود از كتب
آنان )) تاءليف مرحوم محمد عزت دروزه ، آورده ايم .
تاريخ يهوديان در اين مدت به ده دوره تقسيم مى شود:
1ـ دوره حضرت موسى و يوشع عليهاالسلام 1270 ق .م 1130 ق .م
2ـ دوره داوران 1130 ق .م 1025 ق .م
3ـ دوره حضرت داود و سليمان عليهاالسلام 1025 ق .م 931 ق .م
4ـ دوره تجزيه و كشمكش هاى داخلى 931 ق .م 859 ق .م
5ـ دوران تسلط آشوريان 859 ق .م 611 ق .م
6ـ دوران سلطه بابليها 597 ق .م 539 ق .م
7ـ دوران سلطه ايرانيان 539 ق .م 331 ق .م
8ـ دوران سلطه يونانيها 331 ق .م 64 ق .م
9ـ دوران تسلط روميان 64 ق .م 638 م .
10ـ دوران تسلط اسلام 638 م . 1925 م .
دوران حضرت موسى و يوشع عليهاالسلام
مـوسـى عـليـه السـلام پـيـامـبـر خـدا، يـك صـد و بـيـسـت
سال زندگى كرد، قريب به سى سال از اوان عمر شريف خود را در كاخ فرعون مصر، و
نـزديـك به ده سال نزد شعيب پيامبر عليه السلام در ((قادش برنيع )) واقع در انتهاى
سينا از سمت فلسطين نزديك دره ((عربه )) سپرى كرد.
تورات موجود، در كتاب خروج باب 12:37 و كتاب عدد، باب 33:36 تعداد اسرائيليانى
را كـه هـمراه موسى عليه السلام خارج شدند، به جز فرزندانشان ششصد هزار پياده از
مردان ، ياد مى كند.
برخى از پژوهشگران غربى تعداد آنان را شش هزار نفر تخمين مى زنند.
و مـورخـيـن ، احـتـمـال بـيـشـتـر مـى دهـنـد كـه خـارج شـدن از مـصـر در
اوائل قرن سيزدهم قبل از ميلاد، يعنى حدود 1230 ق .م در زمان فرعون ((منفتاح )) رخ داده
است .
حـضـرت مـوسـى عليه السلام در كوه نزديك ((قادش )) در گذشت و وصى او يوشع ين
نـون عـليـه السلام وى را در آنجا دفن كرد و قبرش را پنهان ساخت ، موسى عليه السلام
انـواع اذيـت و آزار را از بـنـى اسـرائيـل در زمـان حـيـات و پـس از مـرگـش
تـحـمـل نـمـود. تـورات آنها، درباره او و هارون عليهماالسلام مى گويد: ((خدا، موسى را
گفت : در اين كوه بمير همان گونه كه برادرت هارون در كوه هور جان داد. چون شما دو تن
بـه مـن خـيـانت ورزيديد، چونكه مرا در محل آب سرزمين قادش در زمين سينا تقديس نكرديد.
پـس بـه راستى تو زمين را از مقابل آن مى نگرى اما تو بدآنجا، به سرزمينى كه من به
بنى اسرائيل اعطاء كرده ام داخل نمى شوى .))(54)
و مى گويد: ((يوشع بن نون به آنجا وارد خواهد شد.))(55)
رهـبـرى بـنـى اسـرائيـل را پـس از مـوسـى عـليه السلام وصى او يوشع پيامبر بر عهده
گرفته و آنها را به كرانه غربى رود اردن كوچ داد و از شهر ((اريحا)) آغاز نمود، كه
به اضافه آن شهر 31 ((مملكت )) كوچك را كه هر يك از آنها عبارت از شهر يا شهركى
بوده داراى روستاهاى كشاورزى فتح نمود كه ساكنين آنجا بت پرستان كنعانى بوده اند.
آن گـاه ، آن مـنـطـقـه را مـيـان فرزندان يعقوب كه نسبت به يكديگر حسادت مى ورزيدند.
تـقـسيم نمود و باب هاى 15 تا 19 از كتاب يوشع ، شهرها و شهركهاى منطقه را كه طبق
برآورد خود 216 پارچه مى باشد، نام مى برد.
يـوشـع عـليـه السـلام قـريب سال 1130 ق .م نزديك يك صد و ده سالگى بدرود حيات
گفت .
روى كار آمدن داوران ، دوره پريشانى و سلطه فرمانروايان محلى بر آنان
رهـبـرى اسـرائيـليـان پـس از يـوشـع عـليـه السـلام بـه داوران
مـنـتـقـل شـد و پانزده تن از آنان به فرمانروائى رسيدند، دوران اينان داراى دو ويژگى
اسـت كـه مـى تـوانـيـم آن دو را پـيـوسـتـه بـا بـنـى
اسرائيل مشاهده نمائيم .
يـكـى انحراف آنان از خط پيامبران عليهاالسلام و ديگرى مسلط گردانيدن خداوند كسانى
را كه عذاب دردناكى را به آنان بچشانند، كه در قرآن از آن ياد شده است .
كـتـاب داوران در بـاب سـوم و پـنـجـم از انـحـراف بـنـى
اسـرائيـل بـعد از يوشع عليه السلام چنين سخن به ميان آورده است : ((در ميان كنعانيان و
حـيـثـى هـا و اموريها و فرزيها و حيوى ها و يبوسيان ، ساكن شده و دختران آنان را همسران
خود قرار داده و دختران خود را به پسران آنها داده و خدايان آنها را پرستيدند.))
و در بـاب 3:8 مـى گـويـد: نـخـستين كسى كه بر آنها سلطه يافت و آنها را به مدت هشت
سال تحت فرمان خود در آورد(رشتعام ) فرمانرواى آرام النهرين بود.
((آن گـاه بـنـى عـمـون و عـمـالقـه بـر آنـهـا هـجـوم بـرده و بـر شـهـر اريـحـا اسـتـيلاء
يافتند))(56)
((سـپـس يـابـيـن فـرمـانـرواى كـنـعـان بـه مـدت 10
سال در حاصور بر آنان تسلط يافت ))(57)
((بـعـد از آن بـنـى عـمـون و فـلسـطـيـنـيـان 18 سـال آنـان را بـه بـردگـى خـود در
آوردنـد.))(58) ((و پـس از آن فـلسـطـيـنـى هـا آنـهـا را كـيـفـر نـمـوده و مـدت
چهل سال بر آنان مسلط گشتند.))(59)
و فـرمـانـروائى داوران پـس از يـوشـع عـليـه السـلام تـا زمـان
صـمـوئيـل پـيـامـبـر عـليـه السـلام ادامـه يـافـت ، هـمـان پـيـامـبـرى كـه خـداونـد
متعال در قرآن وى را چنين ياد نموده است :
((آيـا نـديـدى آن گـروه بـنـى اسـرائيـل را كـه پـس از وفـات مـوسـى از پيامبر خود
درخـواست كردند كه فرمانروائى براى ما برانگيز تا (بسركردگى او) در راه خدا جهاد
كـنـيم پيامبرشان گفت : ((آيا اگر جهاد بر شما فرض شود نافرمانى مى كنيد؟ گفتند:
چـگـونه مى شود كه ما در راه خدا مبارزه نكنيم در حالى كه ما و فرزندانمان را از ديارمان
بيرون رانده اند. پس چون جهاد بر آنان مقرر گرديد بجز اندكى همه روى گردانيدند و
خداوند از كردار ظالمان آگاه است .))(60)
تـاريـخ نـويـسـان ايـن دوره را حـدود يك قرن از 1130 ق .م تا دوران طالوت و داود عليه
السلام 1025 ق .م مى دانند، در حالى كه از كتاب داوران در تورات مدت اين زمان بيش از
اين استفاده مى شود.
دوره داود و سليمان عليهاالسلام
دوران طـالوت (شاول ) را بخشى از دوران داود و سليمان عليه السلام قرار داديم ، زيرا
او گرچه پيامبر نبود اما فرمانروائى بود در خط انبياء، مورخين مدت فرمانروائى وى را
پـانـزده سـال از سـال 1025 تـا 1010 قـبـل از مـيـلاد ذكـر نـموده اند. و پس از او داود و
سـليـمـان عـليـه السـلام از سـال 1010 ق .م تـا 931 ق .م يـعـنـى
سال وفات حضرت سليمان فرمانروائى كردند.
بـه طـورى كـه ملاحظه مى شود مؤ لفان تورات موجود نسبت به موسى و داود و سليمان
عـليـهـم السـلام سـتـم و افـتـراء بسيار روا داشته و تهمتهاى بزرگ اخلاقى ، سياسى و
عقيدتى بر آنان بسته اند.
و بيشتر تاريخ نويسان غربى مسيحى ، نه تنها از آنان پيروى نموده بلكه مطالبى را
برگفته هاى آنان افزوده اند. آنگاه طرفداران فرهنگ غرب كه نام مسلمانى بر خود نهاده
انـد نـيـز از ايـن دسـتـه تـبـعيت نموده اند. درود و سلام خدا بر تمام پيام آوران او و ما به
پـيـشـگـاه خـداونـد از كـسـانـى كه نسبت به آن بزرگواران كفر ورزيده و بهتان مى زنند
بيزارى مى جوئيم .
داود عـليـه السـلام اسـرائيـليـان را از ورطـه بـت پرستى و از سلطه بت پرستان نجات
بـخـشـيـد و نـفـوذ دولت الهـى وى بـه مـنـاطـق مـجـاور كـشـيـده شـد و با ملتهايى كه تحت
فـرمـانـروائى او در آمـده بـودنـد بـا حـسـن سـلوك رفـتـار نـمـود، بـگونه اى كه خداوند
متعال در كتاب خود و از زبان پيامبرش حضرت محمد (ص ) وصف نموده ، داود عليه السلام
خواست در محل عبادت جدش حضرت ابراهيم عليه السلام در قدس بر بالاى كوه ((مريا))
مـسـجـدى بنا كند اما آنجا خرمنگاه يكى از ساكنان قدس از يبوسها به نام ((ارونا)) بود
كـه داود عـليـه السـلام آن قـطـعـه زمـيـن را بـه پـنـجـاه
شـاقـل نـقـره از آن مـرد خريد و طبق گفته تورات موجود: ((در آنجا مسجدى ساخته و در آن
اقامه نماز كرد و در قسمتى از آن براى خداوند قربانى مى كردند.))(61)
حضرت سليمان وارث سلطنت و فرمانروائى پدر بزرگوارش داود عليه السلام گرديد
و دولت او بـه هـمـان پـايـه رسـيـد كـه خـداونـد در قـرآن و سـنـت
رسـول خـود (ص ) يـاد نـمـوده اسـت كـه وى مـسـجـد پـدرش داود و جد اعلاى خود ابراهيم را
بنائى نو و با شكوه ساخته و به نام معبد سليمان عليه السلام معروف گشت !
دوره فرمانروايى حضرت سليمان عليه السلام دروه اى استثنائى در تاريخ انبياء عليهم
السـلام اسـت كه خداوند نمونه اى از امكانات شگفت آور و متنوع را در آن آشكار ساخت ، كه
اگـر مـلتـهـا مـوجـوديـت سياسى خويش را به رهبرى پيامبران خدا و جانشينان آنان به پا
نـمـوده و آن امـكانات را در سركشى و طغيان عليه برخى از خودشان بكار نمى گرفتند،
خداوند اين نعمتها را به آنان نيز ارزانى مى داشت ، خداوند در قرآن مى فرمايد:
((اگـر خـداونـد روزى را بـراى مـردم فـراوان قـرار داده بـود، آنـهـا در زمـيـن ستم مى
نمودند، اما خداوند به مقدارى كه خواهد، فرو مى فرستد، و او نسبت به بندگانش آگاه و
بيناست ))(62)
حـضـرت سليمان عليه السلام در حالى كه بر تخت خود نشسته بود جان به جان آفرين
تسليم نمود، كه مورخين وفات وى را به سال 931 ق .م ياد آور شده اند.
به مجرد وفات آن حضرت انحراف در بنى اسرائيل و تجزيه در دولت آنها پايدار گشت
و خداوند كسى را بر آنان مسلط ساخت كه آنان را عذابى دردناك بچشاند.
تورات فعلى بعد از آنكه در كتاب اول فرمانروايان ، بر سليمان عليه السلام افتراء
مى بندد كه او دست از بندگى خدا برداشته و به پرستش بتها پرداخت ، مى گويد: ((و
بـه سليمان گفت : علت اين كار نزد توست و تو پيمان و واجبات مرا كه به تو سفارش
نـمـودم پـاس نـداشـتـى مـن نـيـز كـشـور را از دسـت تـو گـرفـته و جزء جزء مى گردانم
.))(63)
دوران تجزيه و نزاع و كشمكش داخلى
كار آنها بدآنجا رسيد كه عليه يكديگر، از نيروهاى بت پرست باقى مانده پيرامون خود
و از فراعنه مصر و آشور و بابل كمك خواستند.
يـهـوديـان پـس از در گذشت حضرت سليمان عليه السلام در شكيم (نابلس ) گرد آمده و
اكثريت آنها با ((يربعام بن نباط)) كه از دشمنان حضرت سليمان در زمان حياتش بود و
از دسـت آن حـضـرت بـه آغـوش فـرعـون مـصـر گـريـخـت ، بيعت نموده و با بازگشت وى
يـهـوديـان بـه او خـوش آمـد گـفـتـه و او در سـاحـل غـربـى رود اردن دولتـى بـه نـام
اسرائيل تاءسيس كرد و پايتخت آن را شكيم يا سامره قرار داد. و تعداد اندكى از آنان با
((رحـبـعـام )) پـسـر حـضرت سليمان بيعت نموده و پايتخت خود را قدس قرار دادند و اين
دولت به نام يهودا معروف گرديد.
اما آصف بن برخيا وصى حضرت سليمان كه خداوند كه خداوند او را در قرآن با اين جمله
((عـنـده عـلم مـن الكـتـاب )) (نـزد او دانـشـى از كـتـاب بـود) وصـف نـمـوده ، از بـنـى
اسرائيل جز نسبت دروغ به وى دادن چيز ديگرى بهره نبرد.
تورات مى گويد:
((كـفر و بت پرستى در ميان پيروان ((يربعام )) امر آشكارى بود و او دو گوساله
از طـلا سـاخـته يكى از آنها را در قدس و ديگرى را در ((دان )) قرار داد و در كنار هر يك
قـربـانـگـاهـى قرار داد و به آنها گفت : اين خدايان شماست كه از مصر شما را به سوى
(شـكـيـم ) روانـه سـاخـت ، بـنـابـراين در پيشگاه آنها قربانى كنيد و به طرف اورشليم
نرويد، و ملت خواسته او را پذيرفت ))(64)
در كـنـار پـرسـتـش گـوسـاله ، يـربـعـام آنـان را بـه پـرسـتـش ديـگـر خدايانى از جمله
((عـشـتـروت )) خداى صيدونيها و ((كموش )) خداى موآبى ها و ((مكلوم )) خداى عمونى
ها، فرمان داد.(65)
طـبـق گـفـتـه كـتـاب خـبـرهـاى فـرمـانـروايـان نـخـسـتـيـن ، بـعـد از سـه
سال كشور يهودا به همين سرنوشت گرفتار شده و به پرستش بتان پرداختند.(66)
((شـيـشـق )) فـرعـون مـصـر ايـن فـرصـت را غـنـيـمـت شـمـرده و در
سـال 926 ق . م به منظور پشتيبانى از يربعام و پايان دادن به دولت يهودا، ((رحبعام
پـسـر حـضـرت سـليـمـان )) و طـرف داران وى ، طـى هـجـومـى قـدس را
اشـغـال نـمـود ((و خـزيـنـه هـاى خـانـه خـدا و مقر فرمانروا و حتى سپرهاى زرينى را كه
حضرت سليمان عليه السلام ساخته بود با خود برد.))(67)
بـنـظر مى رسد شرائط فرعون مصر او را يارى نكرد تا سلطه مستمر خود يا هم پيمانش
يربعام را تحميل كند.
بـنـابـرايـن پـس از عقب نشينى ((شيشق )) اين كشور كوچك اندكى از موجوديت خود را باز
يـافـت . و ايـن نـبـردهـا بـا يـربـعام همچنان ادامه داشت ، چنانكه آرامى ها از ضعف دو دولت
اسـتـفاده نموده و با هجوم به كشور يهودا پس از به اسارت در آوردن سران آنها، آنان را
بـه سـوى پـايـتـخـت خـود دمـشق آورده و براى آنان جزيه مقرر داشتند، و اين ماجرا در زمان
فرمانروايى آرامى بن هود (سال 879 ـ 843 ق .م ) انجام پذيرفت .(68)
آنـگـاه در زمان پادشاهى ((آخاب بن عومرى )) در سالهاى 874 ق .م - 853 ق .م جزيه و
حمايت را بر كشور يربعام مقرر نمودند.
هـمـچـنـين تورات ، نبرد فلسطينيها با اعراب در نار ((كوشسيين )) با كشور يهودا را در
زمـان فـرمـانـروائى ((يـهـورام )) يـادآور مـى شـود كـه ، آنـان قـدس را
اشـغال نموده و بر اموال موجود در قصر فرمانروا استيلاء يافته و زنان و فرزندان وى
را به اسارت در آورند.(69)
و نيز مى گويد: لشكر آرامى در بيت المقدس به نبرد پرداخته و تمام سران آنجا را هلاك
كـرد و تـمـام گـنـجـيـنـه هـا را بـر گـرفـتـه و بـه
حزائيل پادشاه آرامى ها تقديم نمود.(70)
هـم چـنـين يوآش فرمانرواى اسرائيل بر كشور يهودا يورش آورده و حصار شهر را ويران
سـاخـت و تـمـام زر و سـيـم و ظـروف مـوجـود در خـانه خدا و خزينه هاى سلطان را به يغما
برد.(71)
ايـن حـالت كـشـمـكـش مـيـان آنـان و تـسـلط كـشـورهـاى مـجـاور بـر آنـان تـا زمـان
اشغال گرى آشوريان ، ادامه داشت .
دوره استيلاى آشوريان
سـلطـه آشـوريها بر يهوديان ، با هجوم شلمنصر سوم فرمانرواى آشوريان از سالهاى
859 ق .م تـا 824 ق .م بـه كـشـور آرامـى هـا و قـلمـرو
اسـرائيـل آغـاز گـرديـد بـه گـونـه اى كـه تـمام منطقه ، تحت فرمان او و فرمانروايان
آشـورى پـس از وى در آمـد.و بـه نـظـر مـى رسـد كـه كـشـور يـهـودا، بـرعـكـس كـشـور
اسرائيل تحت فرمان و اطاعت آشوريان بود.
زيـرا بـه نـقـل تـورات : فـرمـانرواى آنجا، آحازبن يوثام ، از فرمانرواى آشور تغلث
فـلاسـر خـواسـت كـه او دسـت بـه حـمـله اى عـيـله كـشـور
اسـرائيـل و آرامـى هـا بـزنـد و او در خـواسـت اخـيـر وى را پـذيـرفـتـه و در
سـال 732 ق .م اقـدام بـه حـمـله نـمـود. و جـانـشـيـن او شـلمـنـصـر پـنـجـم نـيـز كـار او را
دنـبـال كـرد، امـا در حـيـن مـحـاصـره شـكـيم (نابلس ) پايتخت آنجا، در گذشت و جانشين وى
سـرجـون دوم اشـغـال سامره را به پايان برد و بر آن تسلط يافت و اين مملكت را بطور
كـامـل از بـيـن بـرد و از حـمـله عليه اسرائيل نقشه راندن كه وطن كه با يهوديان به اجرا
درآورند، آشوريان را يارى داد و تغلث فلاسر يهوديان را به عنوان اسارت به سرزمين
خود برد و آشوريها را جايگزين آنها نمود.(72)
پس از او سلطان فقح به اتمام آن نقشه پرداخت و نيمى از نواده هاى منسى و غير او را به
اسارت گرفت .(73)
و سـرجون دوم ، نزديك به سى هزار تن را به سوى حران و كرانه خابور و ميديا جلاى
وطن داد، و آرامى ها را جايگزين آنان نمود.(74)
در دوران فـرمـانـروائى حـزقيا كه ظاهرا مى كوشيد با مصريان ارتباط بر قرار نمايد،
كـشـور يـهـود از اطـاعـت آشـوريـهـا خارج گرديد، كه سنجاريب فرمانرواى آشور بر وى
خـشـمـگـيـن شـد و قريب سال 701 ق .م براى به اطاعت در آوردن كشور يهودا، و با آخرين
هجوم آشوريائى منطقه را تحت فرمان خويش در آورده و قدس را متصرف گشت ، و ((حزقيا
تـمـام نـقـره هـاى مـوجـود در خـانـه خـدا و خـزيـنـه هـاى قصر فرمانروا را به وى تسليم
كرد.))(75)
تـورات فـعـلى عـلاوه بـر سـلاطـيـن آشـور كـه گـذشـت ، از اسـرحـدون ، و
آشـوربـانـيـبـال آخـرين فرمانرواى آنها ياد كرده و مى گويد: اين دو، اقوامى را از آشور
كوچانده و در سامره اسكان دادند.(76)
دوران تسلط بابليان
نـينوا پايتخت آشوريان ، در سال 612 ق . م بدست مادها و بابليان (كلدانيها) سقوط كرد
و آنـجـا را بـيـن خـود تـقـسـيـم نـمـودنـد، عـراق و سرزمين شام و فلسطين سهم بابليان و
مـشـهـورتـريـن فـرمانرواى آنان ، بخت النصر گرديد، كه وى براى به اطاعت در آوردن
سـرزمـيـن شـام و فـلسـطـيـن دوبـار نـخـسـت سـال 597 و سـپـس بـه
سـال 586 ق .م . دست به حمله زد، در نخستين هجوم قدس را محاصره و فتح كرده و خزينه
هـاى قـصر فرمانروا را از آن خود نمود، و شمار زيادى از يهوديان از جمله سلطان يهو يا
كـيـن و مـدافعان او را به اسارت در آورد، و صدقيا عموى يهو ياكين را بر بقيه يهوديان
بـرگـمـاشـت و اسـيـران را در مـنـطـقـه نـيـبـور نـزديـك رود خـابـور در
بابل اسكان داد.
و حمله دوم ،در اثر كشمكش نفوذ ،ميان بخت النصر و فرعون مصر خوفرا به وجود آمد به
طورى كه فرعون به تحريك فرمانروايان شام و فلسطين ، از جمله صدقيا فرمانرواى
قـدس پـرداخته و وى راعليه بابليان ، با خود هم پيمان ساخت كه آنان نيز پذيرفته و
او حـمـله خـود را مـتـوجه منطقه كرد، اما بخت النصر با سرعت دست به هجومى ديگر زد كه
مـنجر به شكست مصريان و تصرف تمام منطقه گرديد، و با ويران نمودن معبد آن را به
آتش كشيده و خزينه هاى آن را به غارت بردند، و با خانه هاى بزرگان يهودى نيز چنين
كـرده و قـريـب به 50 هزار تن از آنان را به اسارت گرفتند، فرزندان صدقيا را پيش
روى وى سر بريده و سپس چشمهايش را از حدقه بيرون آوردند و او را در بند كشيده همراه
با اسيران بردند، و بدين گونه كشور يهودا را منقرض ساخت .(77)
دوران استيلاى ايرانيان
كـورش فـرمـانـرواى ايـران سـرزمـيـن بـابـل را اشـغـال كـرد و در
سـال 539 ق .م حكومت آن جا را منقرض ساخت و با حمله به سرزمين شام و فلسطين آنجا را
فـتـح نـمـود و بـه اسـراى بـخـت النـصـر و يـهـوديـانـى كـه در
بابل بسر مى بردند اجازه بازگشت به قدس را داد و گنجهاى معبد سليمان را به ايشان
بـرگـردانـيـد و اجـازه داد كـه مـعـبـد را بـازسـازى نـمـوده و
((زربابل )) را بعنوان فرمانروا برآنان برگزيد.(78)
فـرمـانـرواى يـهـودى دسـت نـشـانـده كـورش ساختن معبد را آغاز نمود، اما مردم مجاور از اين
عمل به هراس افتاده و به كمبوجيه جانشين كورش شكايت بردند. وى دستور جلوگيرى از
ساختن معبد را صادر كرد، آنگاه داراى اول ، به آنان اجازه ساختن داد و آنها ساختمان معبد را
به سال 515 ق .م به اتمام رساندند.(79)
|